یافتن پست: #نگاه

elahe
elahe
در جوانی آنگاه که رؤیاهایمان با تمام قدرت درما شعله ورند خیلی شجاعیم ولی هنوز راه مبارزه را نمی دانیم، وقتی پس از زحمات فراوان مبارزه را می آموزیم دیگر شجاعت آن را نداریم.
دیدگاه  •   •   •  1390/10/28 - 18:37
+2
elahe
elahe
نه من آنم که ز فيض نگهت چشم بپوشم نه تو آنی که گدا را ننوازی به نگاهی در اگر باز نگردد ، نروم باز به جايی پشت ديوار نشينم ، چو گدا بر سر راهی کس به غير از تو نخواهم چه بخواهی چه نخواهی باز کن در ، که جز اين خانه مرا نيست پناهی
دیدگاه  •   •   •  1390/10/28 - 18:27
+1
رضا
رضا
حدّ پروازم نگاه توست بالم را نگیر
سهم‌ام از شادی تویی با اخم حالم را نگیر
راه سخت و سبز بودن با تو را آسان نکن‌
جاده‌های پیچ در پیچ شمالم را نگیر
کیستی‌؟ پاسخ نمی‌خواهم بگویی هیچ‌وقت‌
لذّت درگیری حل سؤالم را نگیر
من نشانی دارم از داغ تو روی سینه‌ام‌
با همین بازیچه‌ها سر کن‌، غزالم را نگیر
زندگی تنها به من قدر تو فرصت داده است
بیش از این‌ها خوب باش از من مجالم را نگیر
خسته از یکرنگی‌ام می‌خواهم از حالا به بعد
تا ابد پاییز باشم‌، اعتدالم را نگیر
دیدگاه  •   •   •  1390/10/28 - 17:41
+1
Hossein Behzadi
Hossein Behzadi
‫همیشه این سوال ذهن مرا در بر میگیرد : که چـــــــــرا ؟ اعتماد نگاه دیگران به تن ِزن ختم می شود ؟! مگر زن خلاصه شده در همین یک بدن ؟! کاش او را برای مهربانی قلبش می خواستــــی ... ... نـــه آنکه فقط شب را با تو به سر کنـــد !!! تو ! تمام قلب این زن را تسخیــر کردی ... ولی فقط پیچ و تاب تنش زیباست ؟؟؟ چـــــــــــــــــرا لبخنــــــــدش را نمی بینــــــــــــــی که از سردی ِ نگاهت بر روی لبانــــــــــــــش یــــــخ زده ... ؟؟؟‬
دیدگاه  •   •   •  1390/10/28 - 14:42
+2
mahdi
mahdi
رفتم درمونگاه , منشیه میگه : مریض شمایید؟

گفتم پَــــ نَ پَــــ من میکروبم ,اومدم خودمو معرفی کنم!
دیدگاه  •   •   •  1390/10/28 - 12:10
رضا
رضا
عاقبت خواهم مرد.... نفسم مي گويد وقت رفتن دير است..... زودتر بايد رفت.....رازها را چه كنم؟
1 دیدگاه  •   •   •  1390/10/28 - 10:03
+2
مهسا
مهسا
به دریا بگو برایت آواز می خواند به نسیم بخند نوازشت می کند چشمکی به ستاره ها بزن خوشبختت می سازند به من اما هیچ چیز نگو نگاهت می کنم و خوشبخت می شوم ...........
دیدگاه  •   •   •  1390/10/28 - 01:12
+7
مهسا
مهسا
پروردگارا از عشق امروزمان چیزی برای فردایمان باقی بگذار... به اندازه یک نگاه... به اندازه یک لبخند... تا به یاد داشته باشیم که روزی عاشق هم بودیم
دیدگاه  •   •   •  1390/10/27 - 23:59
+4
مهسا
مهسا
آدمی در آغوش خدا غمی نداشت پیش خدا حسرت هیچ بیش و کم نداشت دل از خدا برید و در زمین نشست صدبار عاشق شد و دلش شکست به هر طرف نگاه کرد راهش بسته بود یادش آمد یک روز دل خدا را شکسته بود
دیدگاه  •   •   •  1390/10/27 - 23:40
+3
elahe
elahe
گاه یک لبخند انقدر عمیق میشود که گریه می کنیم گاه یک نغمه انقدر دست نیافتنی میشود که با ان زندگی می کنیم گاه یک نگاه انچنان سنگین میشود چشمانمان رهایش نمی کند گاه یک عشق انقدر ماندگار می شود که فراموشش نمی کنیم
دیدگاه  •   •   •  1390/10/27 - 23:39
+2

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ