رضا
کاش میشد به احساس دروغ گفت کاش میشد به این دل تشر زد کاش میشد که دوری نمی بود یا پشت شهر فاصله احساس نمی مرد کاش دنیا کمی مهربون بود کاش که این لطف که این عشق که این حال و هوایم نمیزد پر خود به دریای خیالم نمیرفت سر کوه نمیرفت سر دشت نمیرفت بیابان بیابان نگاهم بیابان صدایم کاش نمیرفت به هرجا هوس کرد کاش که میشد پرد سوی یارم و میبرد معنای فاصله را ز یادم و معنا میکرد برایم وصالش کاش که احساس بمیرد نبیند که سوختم ز عشق نهانش نهانش
امیرحسین
روزی جراحی برای تعمیر اتومبیلش آن را به تعمیرگاهی برد! تعمیرکار بعد از تعمیر به جراح گفت: من تمام اجزا ماشین را به خوبی می شناسم و موتور و قلب آن را کامل باز می کنم و تعمیر میکنم! در حقیقت من آن را زنده می کنم! حال چطور درآمد سالانه ی من یک صدم شما هم نیست؟! جراح نگاهی به تعمیرکار انداخت و گفت : اگر می خواهی درآمدت ۱۰۰برابر من شود اینبار سعی کن زمانی که موتور در حال کار است آن را تعمیر کنی!
رضا
شب چو بوسیدم لب گلگون او گشت لرزان قامت موزون او
پاراگلایدر
این روزها داستانهای محبوبم آنهایی است که هیچ جور روی پرده سینما جای نمی گیرد. انگار آنقدر بزرگ و عمیق است که در هیچ پرده ای ، هیچ فکری، هیچ تخیلی جا نمی گیرد. یک شخصیت مستقل خاص دارد برای خودش. این روزها . فقط کلمه . فقط فکر. نه موسیقی هست نه اشک نه نگاه. فقط این کلماتند که توی ذهنت نقش می بندند تا داستان تو را باز بگویند. داستانی که فقط خاص توی خواننده است. کسی هست بتواند مسخ را بر روی پرده بیاورد؟ کسی هست خشم و هیاهو را بسازد آن طور که فالکنر تو را منقلب می کند؟ اصلا کسی را توان این هست که صد سال تنهایی را بر روی پرده سینما ببیند؟ ولی من هنوز سینما را دوست دارم. هنوز ساعت۵ صبح بیدار می شوم و در شور برنده شدن "جدایی نادر از سیمین" بالا و پایین می پرم و برای پیمان معادی عزیز ذوق می کنم. هنوز موسیقی فیلمهاست که توی ذهنم می ماند و نگاه خاص آن لحظه عاشقی. هنوز دوست دارم داستانهای محبوبم رافیلم کنند و من ببینمشان. هنوز نمی دانم کدامشان بهترند. انگار تنها می دانم باید داستانها را شنید. خواند . دید. انگار این حکایت است که مهم باشد....
reza
خرين اخبار از آفرينش: جنتي با شگفتي نگاه مي کرد؛ انفجار بزرگ روي داد و حيات آغاز شد....