یافتن پست: #نگاه

saeed
saeed


"پنجره خیال "


تا خانه چشمانت راهی نیست ، وقتی که نگاهت را از من دریغ میکنی ... چه بگویم


وقتی که نه تنها چشم هایت را ، بلکه دریچه قلبت را برویم بسته ای ...


اما...


بدان همیشه پشت پنجره "خیالم" برای چشمهایت چون چلچراغی میدرخشد...


بگذار در وجود تو گم شوم و تودر جستجوی من آهسته مرا بخوانی...


و مرا در قلبت پیدا کنی!!!

دیدگاه  •   •   •  1392/07/1 - 00:57
+2
saeed
saeed
کاش من هم کسی را داشتم ........

که با بستن چشمانم .......

حس قشنگ نگاهش را احساس میکردم .......

بوی نفسهایش را میشنیدم ........

کاش من هم کسی را داشتم .......

که حتی وقت نبودنم ....

عاشقم باشد ........

کاش .....


دیدگاه  •   •   •  1392/07/1 - 00:47
+1
Mohammad Mahdi
Mohammad Mahdi


به خودت راست بگو آنگاه توان دروغ گفتن به کسی را نخواهی داشت چه برسد به عشق {-41-}


دیدگاه  •   •   •  1392/06/31 - 21:51
+3
saeed
saeed





 این شب زنده داری را دوست دارم


من این پریشانی را دوست دارم


بغض آسمان دلتنگی را دوست دارم


گذشت و دلم عاشق شد ، بیشتر گذشت و دلم دیوانه ات شد من این دیوانگی را دوست دارم


چه بگویم از دلم ، چه بگویم از این روزها ، هر چه بگویم ، این تکرار لحظه های با تو بودن را دوست دارم


بی قرارم ، ساختم با دوری ات ، نشستم به انتظار آمدنت ، من این انتظارها و بی قراریها را دوست دارم


چونکه تو را دارم ، چون به عشق تو بی قرارم، به عشق تو اینجا مثل یک پرنده ی گرفتارم


به عشق تو نشسته ام در برابر غروب ، این غروب را با تمام تلخی هایش دوست دارم


من این نامهربانی هایت را دوست دارم ، هر چه سرد باشی با دلم، من این سرمای وجودت را نیز دوست دارم


من این بی محبتی هایت را دوست دارم ، هر چه عذابم دهی ، من آزار و اذیتهایت را دوست دارم


هر چه با دلم بازی کنی ، من این بازی را دوست دارم


مرا در به در کوچه پس کوچه های دلت کردی ، من این در به دری را دوست دارم


مرا نترسان از رفتنت ، مرا نرجان از شکستنت ، بهانه هم بگیری برایم ، بهانه هایت را دوست دارم


من این اشکهایی که میریزد از چشمانم را دوست دارم ، آن نگاه های سردت را دوست دارم


بی خیالی هایت را دوست دارم ، اینکه نمیایی به دیدارم هم بماند،غرورت را نیز دوست دارم....


تو یک سو باشی و تمام غمهای دنیا هم همان سو، من تو را با تمام غمهایت دوست دارم....


هر چه بگویی دوست دارم ، هر چه باشی دوست دارم ، مرا دوست نداشته باشی ، من دوستت دارم


من این ابر بی باران را دوست دارم ، من این کویر خشک و بی جان را دوست دارم، این شاخه شکیده  بی گل را دوست دارم ، من اینجا و آنجا همه جا را با تو دوست دارم....


من این شب زنده داری را دوست دارم


اگر با تو بودن خطا است و من گناهکار ،من گناه کردن را با تو دوست دارم...


بی مهری هایت به حساب دلم ، اشکهایم را که در می آوری نیز به حساب چشمانم من اين حساب اشتباه را دوست دارم....




دیدگاه  •   •   •  1392/06/30 - 14:46
+1
saeed
saeed

یه نگاه به کفش های قشنگت کن دو عاشق ؛


 دو یار که بدون هم جایی نمیرن با هم خاکی 


میشن با هم میرن زیر بارون ؛


 اگه یکی فدا شد دیگری هم فدا میشه ؛


کاش آدمها از کفشاشون یاد میگرفتند رسم وفاداری و عشق رو

دیدگاه  •   •   •  1392/06/30 - 11:44
+3
xroyal54
xroyal54
ﯾﻪ همسرﻡ ﻧﺪﺍﺭﯾﻢ ...
ﺻﺐ ﻣﻮﻫﺎﻣﻮ ﺑﺰﻧﻪ ﮐﻨﺎﺭ ،.. ﺑﮕﻪ : ﻋﺸﻘمممﻢ ، جونمﻢ ، ﺯﻧﺪﮔﯿﻢممم
ﭘﺎﺷﻮ ﺩﯾﮕﻪ ﺩﻟﻢ ﻭﺍﺳﺖ ﺗﻨﮓ ﺷﺪ ﻣﻨﻢ ﺑﺎ ﯾﻪ ﻧﮕﺎﻩ ﻋﺎﺷﻘﻮﻧﻪ ...
.
.
.
.
.
.
.
.
.
ﯾﻪ ﺩﻭﻧﻪ ﻣﺤﮑﻢ ﺑﺰﻧﻢ ﺗﻮ ﺳﺮﺵ ... ﺑﻌﺪ ﻣﻮﻫﺎﺷﻮ ﺑﮑﺸﻢ .. ﺑﻌﺪﻡ ﺑﺎ ﺩﻣﭙﺎﯾﯽ ﺍﺑﺮﯼ ﺧﯿﺲ
ﺑﺰﻧﻢ ﺗﻮ ﺩﻫﻨﺶ
ﺑﮕﻢ : دیوونه... ﺳﺎﻋﺖ 7 ﺻﺐ ﺑﯿﺪﺍﺭﻡ ﮐﺮﺩﯼ ﺑﮕﯽ ﺩﻟﺖ ﺗﻨﮓ ﺷﺪﻩ؟ ﺍﯼ ﻣﺮﺩﻩ
ﺷﻮﻭﻭﺭ ﺧﻮﺩﺗﻮ ﺩﻟﺘﻮ ﺑﺒﺮﻥ ﻧﮑﺒﺖ .. ﺍﻟﻬﯿﯽ ﺑﻤﯿﺮﯼ ﺭﺍﺣﺖ ﺷﻢ ...
ﺑﻌﺪ ﺟﻔﺖ ﭘﺎ ﺑﺮﻡ ﺗﻮ ﺻﻮﺭﺗﺶ ﺩﮐﻮﺭﺍﺳﯿﻮﻧﺶ ﺑﻬﻢ ﺑﺮﯾﺰﻩ


ﺳﺮﺷﺎﺭ ﺍﺯ ﺍﺣﺴﺎﺳﺎﺗﻢ ﻣﯿﺪﻭﻧﻢ |: (((((:
دیدگاه  •   •   •  1392/06/30 - 00:40
+6
saman
saman
آنقدر از مقابل چشم تو رد شدم
تا عاقبت ستاره شناسی بلد شدم
منظومه ای برابر چشمم گشوده شد
آن شب که از کنار تو آرام رد شدم
گم بودم از نگاه تمام ستارگان
تا اینکه با دو چشم سیاهت رصد شدم
دیدم تو را در آینه و مثل آینه
من هم دچار از تو چه پنهان حسد شدم
شاید به حکم جاذبه شاید به جرم عشق
در عمق چشم های تو حبس ابد شدم
شاعر شدم همان که تو را خوب می سرود
مثل کسی که مثل خودش می شود شدم
دیدگاه  •   •   •  1392/06/30 - 00:14
+5
saman
saman
چرا زهم بگریزیم،راهمان که یکی است
سکوتمان،غممان،اشک وآهمان که یکی است
چرا زهم بگریزیم؟دست کم یک عمر
مسیر میکده وخانقاهمان که یکی است
تو گر سپیدی روزی ومن سیاهی شب
هنوز گردش خورشید وماهمان که یکی است
تو از سلاله لیلی من از تبار جنون
اگر نه مثل همیم اشتباهمان که یکی است
من وتو هردو به دیوار ومرز معترضیم
چرا دو توده ی آتش؟ گناهمان که یکی است
اگر چه رابطه هامان کمی کدر شده است
چه باک؟ حرف وحدیث نگاهمان که یکی است
دیدگاه  •   •   •  1392/06/29 - 23:43
+3
saman
saman
ببین در سطر سطر صفحۀ فالی که می بینم
تو هم پایان تلخی داری ای آغاز شیرینم
ببین در فال «حافظ» خواجه با اندوه می گوید:
که من هم انتهای راه را تاریک می بینم
تو حالا هرچه می خواهی بگو حتی خرافاتی
برای من که تآثیری ندارد ، هر چه ام اینم
چنان دشوار می دانم شب کوچ نگاهت را
که از آغاز، پایان ترا در حال تمرینم
نه! تو آئینه ای در دست مردان توانگر باش
که من درویشی از دنیای کشکول و تبرزینم
در آن سو سود سرشار و در این سو حافظ و سعدی
تو و سودای شیرینت ، من و یاران دیرینم
برو بگذار شاعر را به حال خویشتن ماند
چه فرقی می کند بعد از تو شادم یا که غمگینم
پس از تو حرفهایت را بگوش سنگ خواهم گفت
تو خواهی بعد از این دیوانه خوانی یا خبر چینم
دیدگاه  •   •   •  1392/06/29 - 23:41
+2
M 0 R i c A R L0
M 0 R i c A R L0
در CARLO
مثل شب ، مثل شبهای پر ستاره ،
او که عاشق است پنجره را باز کرده و میبیند آسمان پر ستاره را
تویی ستاره ی درخشان من ،
آن عاشق منم ، نگاه کن مرا ای طلوع جاودانه ی من…
دیدگاه  •   •   •  1392/06/29 - 20:26
+2

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ