یافتن پست: #هایم

ronak
ronak
من خاطره ی خانه ات را هم از حافظه ی کفش هایم پاک خواهم کرد...
4 دیدگاه  •   •   •  1390/12/24 - 21:22
+6
siavash
siavash
یکی از دوستان که مدتی پیش به عنوان مدرس در یکی از دانشگاه ها مشغول به کار شده بود از خاطرات دوران تدریسش نقل میکرد:

سر یکی از کلاس هایم توی دانشگاه ، دختری بود که دو ، سه جلسه اول ،ده دقیقه مانده بود کلاس تموم بشه ، زیپ کوله اش رو میکشید و میگفت :

استاد ! خسته نباشید !!!

البته من هم به شیوه همه استاد های دیگه به درس دادن ادامه میدادم و توجهی نمی کردم!

یه روز اواخر کلاس زیر چشمی میپاییدمش ! به محض این که دستش رفت سمت کوله ، گفتم :

خانوم !!! زیپتو نکش هنوز کارم تموم نشده !!!!!

همه کلاس منفجر شدن از خنده ،

نتیجه این کار این بود که دیگه هیچ وقت سر کلاس بلبل زبونی نکرد!!!!

هیچ وقت هم دیگه با اون کوله ندیدمش توی دانشگاه !!!
دیدگاه  •   •   •  1390/12/24 - 21:19
+4
مهسا
مهسا
من زنم، آزادم

هنوز نفس میکشم،

غریبه نیستم، نفس‌هایم را خفه نکنید،

بر سرم حجاب مالکیت ...نکشید،

عروسک نیستم...

طاقچه‌ای هم نیست که بر سر آن بنشینم که نگاهم کنید...

بازی‌های بی‌ محتوای زن و مرد تمام شد...

اگر پا به پا نمیایی‌...

دست به دستم نکن...

دوستم داشته باش برای آنچه که هستم،

نه آنچه که تو می خواهی‌.....
دیدگاه  •   •   •  1390/12/24 - 21:19
+5
ali rad
ali rad
دیشب از دلتنگیت بغضی گلویم را شکست

گریه ای شد بر فراز آرزوهایم نشست

من نگاهت را کشیدم روی تاریخ غزل

تا بماند یادی از روزی که بر قلبم نشست . . .

.
دیدگاه  •   •   •  1390/12/24 - 20:52
+1
مهسا
مهسا
خسته ام؛

خسته تر از آنی که خیانت کنم

...تنهایم؛

تنها تر از آنی که عاشق شوم
دیدگاه  •   •   •  1390/12/24 - 19:24
+8
سیاهه ای از آسمان
سیاهه ای از آسمان
♥نبودنت بهترین بهانه است برای اشک ریختن ...
ولی کاش بودی تا اشکهایم از شوق دیدارت سرازیر میشد ...
کاش بودی و دستهای مهربانت مرهم همه دلتنگیها و نبودنهایت میشد ...
کاش بودی تا سر به روی شانه های مهربانت می گذاشتم
و دردهایم را به گوش تو میرساندم... بدون تو عاشقی برایم عذاب است
میدانم که نمیدانی بعد از تو دیگر قلبی برای عاشق شدن ندارم...
من زنده ام اما ....♥
دیدگاه  •   •   •  1390/12/24 - 19:20
+8
مهسا
مهسا
به ثانیه ها گوش می کنم

و چشمهایم را می بندم و اشک میریزم

چقدر خسته ام

چقدر دلم می خواهد همینجا بین عبور و مرور مدام ماشین ها و مردم دراز بکشم و دنیا را به ایستادن وا دارم

چقدر دلم می خواهد بروم بالا ترین جای شهر بایستم و بلند بلند بخندم...

به خودم و به دردهایی که هیچ درمانی برایشان تجویز نمی کنی...
... آه خدایا بیا هر دو دست برداریم تو از ساختن انسان و من از سوختن به پایش
دیدگاه  •   •   •  1390/12/24 - 18:36
+5
مهسا
مهسا
باز هم دلتنگی...

آرام درکنار پنجره نشسته ام

و دل داده ام به صدای باران

.که اشکهایم را زمزمه می کند

داستان دلتنگی بلند است

و فرصتی نمانده برای گفتن

!شاید وقتی دیگر بگویم از تنگی قفس
دیدگاه  •   •   •  1390/12/24 - 16:26
+5
ronak
ronak
گاه وبیگاه دلم هوای ترا می کند!!
مرا ببخش که چشم هایم، هنوز منتظر است تا تو بیایی…
مرا ببخش که یادداشت های روزانه ی صفحه ی دلم…
با مداد خاطرات تو نوشته می شود..
مرا ببخش که هنوز
دیوانه وار دوستت دارم…
دیدگاه  •   •   •  1390/12/24 - 15:39
+2
d.m
d.m
روزهاست از سقف لحظه هایم یاد تو می چکد ، اگر باران بند بیاید از این خانه می روم ..
آخرین ویرایش توسط asemanabi در [1390/12/24 - 15:30]
دیدگاه  •   •   •  1390/12/24 - 15:29
+7

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ