sasan pool
به خداحافظی تلخ تو سوگند نشد
که تو رفتی و دلم ثانیه ای بند نشد
لب تو میوه ممنوع ولی لبهایم
هر چه از طعم لب سرخ تو دل کند نشد
با چراغی همه جا گشتم وگشتم در شهر
هیچ کس هیچ کس اینجا به تو مانند نشد
هر کسی در دل من جای خودش را دارد
جانشین تو در این سینه خداوند نشد
خواستند از تو بگویند شبی شاعرها
عاقبت با قلم شرم نوشتند: نشد!
sasan pool
گر چه نزد شما تشنه ی سخن بودم
کسی که حرف دلش را نگفت من بودم
دلم برای خودم تنگ می شود آری
همیشه بی خبر از حال خویشتن بودم
نشد جواب بگیرم سلام هایم را
هر آنچه شیفته تر از پی شدن بودم
چگونه شرح دهم عمق خستگی ها را؟
اشاره ای کنم انگار کوهکن بودم
من آن زلال پرستم٬ درآب گند زمان
که فکر صافی آبی چنین لجن بودم
غریب بودم و گشتم غریب تر٬ اما:
دلم خوش است که در غربت وطن بودم
sepideh
ای کاش کودک میماندیم تا به جای دلمان سر زانوهایمان زخم میشد
sasan pool
خب به دلیل طولانی بودن داستان داستان را در قسمت دیدگاه میزارم.
Edris
موج آرام نگاهت،لاف دریا را شکست ; از حصار شب گذشت و مرز فردا را شکست / غم بر روی شانه هایم سالها لم داده بود ; مهربانیهای تو،قندیل غمهایم شکست.