یافتن پست: #هایم

مهسا
مهسا
دیگر با عروسک هایم بازی نمی کنم..... بزرگ شدم،! خود عروسکی شدم،.... آنقدر بازی ام دادند که قلبم با تکه پارچه های رنگارنگ وصله خورده است… لااقل، تو دیگر قلب پارچه ای ام را پاره نکن ..
دیدگاه  •   •   •  1390/11/16 - 20:14
+4
مهسا
مهسا
به زخمهایم می نگری ... ؟! درد ندارند دیـــــــــــــ ــگر ... روزی که رفتــــــــــــ ـــی ، ... مرگ تمام درد هایم را با خودش بــــــــــــــ ـرد ! مرده ها درد نــــــــــــــ ـمیکشند ... ! حرف آخرم این اســـــــــــــ ــت ... برنگرد دیـــــــــــــ ــگر !! زنده ام نـــــــــــکن ... !
دیدگاه  •   •   •  1390/11/16 - 17:50
+3
مهسا
مهسا
مرا به تختم ببندید و تنهایم بگذارید ... هر چقدر هم نالیدم و فریاد زدم ، به سراغم نیایید ... من دارم او را ترک میكنم ... !!!
دیدگاه  •   •   •  1390/11/16 - 15:10
+5
مهسا
مهسا
کاش میدانستم چه کسی این سرنوشت را برایم بافت ... آن وقت ، به او میگفتم که آنقدر یقه را تنگ بافته ای ، که بغض هایم را نمی توانم فرو دهم ...
دیدگاه  •   •   •  1390/11/16 - 14:54
+4
رضا
رضا
می شود برگشت ، تا دبستان راه کوتاهیست می شود از ردّ باران رفت می شود با سادگی آمیخت می شود کوچکتر از اینجا و اکنون شد می شود کیفی فراهم کرد دفتری را می شود پر کرد از آئینه و خورشید در کتابی می شود روییدن خود را تماشا کرد من بهار دیگری را دوست می دارم جای من خالیست جای من در میز سوم کنار پنجره خالیست جای من در درس نقّاشی ، جای من در جمع کوکب ها ، جای من در چشم های دختر خورشید ، جای من در لحظه های ناب ، جای من در نمره های بیست جای من در زندگی خالیست ... می شود برگشت ، اشتیاق چشم هایم را تماشا کن می شود در سردی سر شاخه های باغ جشن رویش را بیفروزیم دوستی را می شود پرسید چشم ها را می شود آموخت مهربانی کودکی تنهاست ، مهربانی را بیاموزیم ...
دیدگاه  •   •   •  1390/11/10 - 19:42
+2
ronak
ronak
در Romantic
او ساكن شد ومن حتی نتوانستم قبلش وداع كنم ... او با زیباییش ساكن شد ... و با زیباییش آرمید در اعماق درونم برای بازگشت او بی صبرم دلبر دلربای من ... نور الهام بخش تمام نوشته هایم ... شهوت كشته شده ام ... عشق در خاك خفته ام ... روح سودازده من هنوز مال توست ... قلبی ندارم ...
2 دیدگاه  •   •   •  1390/11/10 - 18:56
+3
sahar
sahar
و خداوند شب را مایه ی آسایش قرار داد تا دردهایمان را به خواب شب بسپاریم. ولی ای کاش شب من فردایی نداشت! که دوباره از سنگینی دردم طلب شبی دیگر کنم...
دیدگاه  •   •   •  1390/11/10 - 15:15
+4
پاراگلایدر
پاراگلایدر
از لباس عاشقی هایمان, هرزه گی هایت را درز می گیرم, کوچک می شوی برایم, بی چشمداشت هدیه می کنم, تو را به هم قواره های دیگر ...
3 دیدگاه  •   •   •  1390/11/10 - 11:13
+7
ronak
ronak
در Romantic
اشکـــهایم که سرازیـــر میشوند دیری نمی پایدکه قنـدیل می بندد عجیــب ســـرد است هوای نبودنــــت ...
دیدگاه  •   •   •  1390/11/9 - 15:06
+2
رضا
رضا
من از دلواپسی های غریب زندگی دلواپسی دارم و کسی باور نمیدارد که من تنهاترین تنهای این تنهاترین شهرم تنم بوی علف های غروب جمعه را دارد دلم میخواهد از تنهاترین شهر خدا یک قصه بنویسم و یا یک تابلوی ساده که قسمت را در آن آبی کنم حرف دلم را سبز و این دنیای تنهایی بماند یادگار خستگی هایم و میدانم که هر چشمی نخواهد دید شهر رنگی من را چرا که شهر من یک شهر نقاشی است...
دیدگاه  •   •   •  1390/11/9 - 12:09
+4

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ