elahe
چشمانت چشمانت هستی ام را به دار می کشند روحم را تا کجا می برند چشمانت زندان تاریکیست سیه چشمانت از محبس چشمانت رهایم کن
ronak
شعری برای باران سروده ام شعری برای دردهای بی کران قطره ها که در نی نی اشک چشمانم متولد میشوند و در راستای خطی ، آرام بر روی گونه هایم جاری می شوند ! باران را میبویم بویی نمیدهد ولی دستانش بسیار مهربانند زیرا مرا به یاد تو سوق میدهند میلی برای رسیدن به تو...