یافتن پست: #هایم

♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



پنجره ها كلافه اند...
از سنگینی نگاه منتظرم...
اگر نمی آیی...
پنجره ها را دیگر زجر ندهم...
چشم هایم به جهنم....




دیدگاه  •   •   •  1392/07/24 - 21:29
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥


" مادرم "

مرا ببخش

دردِ بدنم بهانه بود ،

کسی رهایم کرده

که صدای بلند گریه ام

اشک هایت را در آورد...

دیدگاه  •   •   •  1392/07/24 - 21:12
+2
NeDa
NeDa

باید بازیگر شوم ، آرامش را بازی کنم … باز باید خنده را به زور بر لبهایم بنشانم … باز باید مواظب اشک هایم باشم … باز همان تظاهر همیشگی :" خوبم" …

دیدگاه  •   •   •  1392/07/24 - 18:25
+5
Mohammad Mahdi
Mohammad Mahdi


چقـــدر کم توقع شده ام …. نه آغوشت را می خواهـــم ، نه یک بوســـه نه حتـــی بودنت را … همیـــن که بیایــی و از کنـــارم رد شوی کافی است… مرا به آرامش می رسانــد حتــی اصطکــاک سایه هایمـــان …


دیدگاه  •   •   •  1392/07/24 - 12:02
+5
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



چه کار کردی ؟؟
چه کردی با من؟...
میخواهم بنویسم...
اما از چه ؟ از کی ؟ و برای چی؟...
وجود ملتهبم در انتظار گذشت لحظه هاست...
اما برای شنیدن چه کلامی؟...
می خواهم بنویسم...
از تو....
از این نیامدن و قصد رفتن کردنت....
می خواهم بنویسم اما دستهایم می لرزد...
چه کردی با من؟...
چه خواستم ز تو که دریغ میکنی؟
چه خواستی که نکردم؟...
غم نبودنت به جانم نیشتر میزند ...
اما درمانی نیست که به مقابلش روم...
آخر تو تنها امید بودی ... تنها دعای شبانه ام.....





دیدگاه  •   •   •  1392/07/23 - 20:32
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



صبرکن
برگرد
چمدان هایمان اشتباه شده است
دلم را جای خاطراتت بردی...!




دیدگاه  •   •   •  1392/07/23 - 20:05
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



برای تو…..
برای چشمهایت…..
برای من….
برای دردهایم……..
برای ما…..
برای این همه تنهایی………..
ای کاش خدا کاری بکند…………


دیدگاه  •   •   •  1392/07/22 - 18:52
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
چشمهایم آنقدر دلتنگ باران شده اندکه دستشان برای تمام پنجره ها رو شده،
بس که رد نگاهم را دنبال کرده اند و به خانه ابرها رسیده اند
چقدر از التماس چترها برایشان گفته ام
از خواهش دستهایم برای نوازش قطره ها
من شعر نیاز را در گوششان سروده ام
با این همه نمیدانم چرا آسمان دست رد به سینه ام میزند.
دیدگاه  •   •   •  1392/07/21 - 17:47
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
هرکس یک فصل و یک هوا را دوست دارد امابرای من فصلها کامل نیست،میدانی هوای تو هوای دیگری است،
آری این منم که هرلحظه صدای نفسهایت راکم می آورم،
پس همش نپرس چرا چشمهایم تب دارند.
دیدگاه  •   •   •  1392/07/21 - 17:40
+1
roya
roya


می خواهى بروى؟
بهانه مى خواهى؟
بگذار من بهانه را دستت دهم..
برو و هركس پرسید چـــرا؟
بگو لجوج بود! همیشه سرسختانه عاشق بود..
بگو فریاد مى كرد! همه جا فریاد مى كرد که فقط مرا مى خواهد..
بگو دروغ مى گفت! مى گفت هرگز ناراحتم نكردى..
بگو درگیر بود! همیشه درگیر افسون نگاهم بود..
بگو بی احساس بود! به همه فریاد ها، توهین ها و اخم هایم، فقط
لبخند می زد..
بگو او نخواست! نـخـواسـت كـسـى جـز مـن در دلــش خـانـه كـنـد......



دیدگاه  •   •   •  1392/07/19 - 19:18
+5

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ