یافتن پست: #هایم

ساناز
ساناز

حرف های زیادی بلد نیستم من تنها چشمان تو را دیدم و گوشه ای از لبخندت که حرف هایم را دزدید از عشق چیزی نمی دانم اما دوستت دارم کودکانه تر از آنچه فکر کنی ...

دیدگاه  •   •   •  1392/07/18 - 21:08
+7
*elnaz* *
*elnaz* *



نمیدانمــــــــــــــ............

شاید منـــــــــ و تو...........



عروسکــــــــ هایمانــــ را وِل کردیم............



و با همــــــ بازیـــــــــ می کردیمــــــــ........



نمیدانمـــــــــــــ..........



شآید!



دیدگاه  •   •   •  1392/07/18 - 20:16
+5
*elnaz* *
*elnaz* *
تو که نیامده . . . میروی !
تو که میروی . . . نیامده !
.
کمی صبر گن
بگذار خوب شوم
آنوقت میتوانم
.
.
تابستانی که گذشت
"پائیزی که نیستی"
زمستانی که سرما زد
.
همه و همه را برایت تعریف کنم . . .
.
بگذار آجرهای خیال را از زمین بردارم
.
تا خوابهایم خوب شوند
زخمهایم شعر شوند
.
و من آرام چشمانم را باز کنم . . .
.
راستی شاعر نوشته های من
.
من را یادت میاید ؟
یادت من را میخواهد ؟
.
.
دروغ بگو . . .
.
.
.
"چشمانت از این فاصله پیدا نیست"


دیدگاه  •   •   •  1392/07/18 - 19:58
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
دلم میخواهد مونثی را کنار بگذارم !
مذکر باشم فقط برای یک شب ، همین امشب
سیگاری روشن کنم ، دست در جیب ، بی خیالِ بی خیال
کنار اتوبان را بگیرم و قدمهایم را یکی یکی دود کنم
بی ترسِ نگاه های خریدار مذکرها
مذکر که نه ، نر ها !
دیدگاه  •   •   •  1392/07/18 - 18:36
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
امانم را بریده اند....
اشک هایم را میگویم...
حتی به لبخند تلخم حسودیشان میشود...
دیدگاه  •   •   •  1392/07/17 - 19:05
+4
saman
saman


من دلم می‌خواهد


خانه‌ای داشته باشم پر دوست،


کنج هر دیوارش


دوست‌هایم بنشینند آرام


گل بگو گل بشنو…؛


هر کسی می‌خواهد


وارد خانه پر عشق و صفایم گردد


یک سبد بوی گل سرخ


به من هدیه کند.


شرط وارد گشتن


شست و شوی دل‌هاست


شرط آن داشتن


یک دل بی رنگ و ریاست…


بر درش برگ گلی می‌کوبم


روی آن با قلم سبز بهار


می‌نویسم ای یار


خانه‌ی ما اینجاست


تا که سهراب نپرسد دیگر


” خانه دوست کجاست؟"


"فریدون [!]"



دیدگاه  •   •   •  1392/07/16 - 23:29
+2
pooriya
pooriya
گاه فاصله ها به  دوری ستارگانند ... اما قلب هایمان به نزدیکی نفس هایمان هستند ....
دیدگاه  •   •   •  1392/07/16 - 23:18
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
▬▬▬▬▬▬▬▬
راه که می افتم

قیامت از کف پاهایم بیرون می زند
زنی در گرد و غبارجا میماند

سایه اش را بر میدارم

می پیچم دور گردنم

اینجا در داغ ترین روز ها هم

نه تگرگ اجازه می دهد

به آسمان برگردی

نه زمهریر تعارف میکند ته نشین شوی▬▬▬▬▬▬▬▬
دیدگاه  •   •   •  1392/07/16 - 19:37
+1
roya
roya


به لبهایم قفل زدم درباره عشق تو

 

به کسی چیزی نگویم

 

شاید روزی خودت

 

آدم شوی….


 




96201294693288469664.jpg

دیدگاه  •   •   •  1392/07/16 - 13:30
+2
roya
roya

کاش می دانستم این سرنوشت را چه کسی برایم بافته…



آن وقت به او می گفتم یقه را آنقدر تنگ بافته ای که بغضهایم را


نمیتوانم فرو ببرم…



توی دنیا  دوتا نا بینا میشناسم  یکی تو که هیچ وقت عشقم رو ندیدی  یکی من که کسی جز تو ندیدم


دیدگاه  •   •   •  1392/07/16 - 13:27
+2

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ