یافتن پست: #هایم

♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥
ای که مدتهاست با من نیستی ، من همانم که با من زیستی ، رنجهایم را شنیدی باز هم ، عاقبت گفتی ، غریبه ، کیستی ؟
دیدگاه  •   •   •  1392/05/30 - 13:55
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥




در صفحه ی شطرنج زندگیم تمام مهره هایم مات مهربانیت شد و من با اسب سفید قلبم به سوی تو تاختم تا بگویم شاه دلم دوستت دارم .


دیدگاه  •   •   •  1392/05/30 - 13:44
+2
xroyal54
xroyal54
دلم سوخت...

به حال پسری که وقتی گفتم:
کفشهایم را خوب واکس بزن

گفت: خاطرت جمع باشد !!!!

مثل سرنوشتم سیاهش میکنم ...!!!
دیدگاه  •   •   •  1392/05/30 - 12:07
+6
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥
وقتی غزل می سرایم در چشمهایم تو هستی ، یادم نمی آید ای گل کی در نگاهم نشستی .
دیدگاه  •   •   •  1392/05/30 - 00:43
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
آهای فلانی . . .
به زخم هایم خیره نشو !
خودم می دانم عمیقند . . .
با نگاهت به آتش میکشی وفاداریم را !
مگر تنها ندیده ای ؟؟؟
دیدگاه  •   •   •  1392/05/29 - 22:42
+4
`☆¯`•.¸☆•.¸ƸӜƷAsiyE ☆¯`•.¸☆
`☆¯`•.¸☆•.¸ƸӜƷAsiyE ☆¯`•.¸☆
در CARLO
می شـــــــــوم همان دخـــــــــترکِ شلوغ و پر هـــــــیاهو...



هنــــــــــوز کســـی را نیافتم که لایـــــقِ خانومــــــی هایم باشــــــــــد.

دیدگاه  •   •   •  1392/05/29 - 18:54
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
دلتنگم نه برای کسی از بی کسی …
خسته ام نه از تکاپو از در به دری …
نه دوستی ، نه یادی ، نه خاطره ی شیرینی !
تنهایم تنهاتر از آن سنگ کنار جاده اما مشتاقم ،
مشتاق دیدار آنکس که صادقانه یادم کند …
دیدگاه  •   •   •  1392/05/29 - 18:33
+2
zahra
zahra
حوالی رویاهایم که قدم میزنم میبینم خیابان را با بوی باران دوست دارم و خودم را با بوی تو
دیدگاه  •   •   •  1392/05/29 - 15:00
+4
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
رفتنت...نبودنت... نامردیت...

هیچ کدام برایم سوال نشد...

فقط یک بغض خفه ام میکند...

که چگونه نگاهت کرد، که اینگونه رهایم کردی!!!!
دیدگاه  •   •   •  1392/05/29 - 08:56
+4
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
سیاه پوشیده بود ، به جنگل آمد .. استوار بودم و تنومند !

من را انتخاب کرد ...دستی به تنه ام کشید تبرش را در آورد و زد .. زد .. محکم و محکم تر ...به خود میبالیدم ، دیگر نمی خواستم درخت باشم ، آینده ی خوبی در انتظارم بود !سوزش تبر هایش بیشتر می شد که ناگهان چشمش به درخت دیگری افتاد ، او تنومند تر بود ... مرا رها کرد با زخم هایم ، او را برد ... و من که نه دیگر درخت بودم ، نه تخته سیاه مدرسه ای ، نه عصای پیر مردی ...خشک شدم ..---بازی با احساسات مثل داستان تبر و درخت می مونه ..ای تبر به دست ، تا مطمئن نشدی تبر نزن !ای انسان ، تا مطمئن نشدی ، احساس نریز .. زخمی می شود ... در آرزوی تخته سیاه شدن ، خشک می شود !!!
دیدگاه  •   •   •  1392/05/28 - 21:39
+3

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ