یافتن پست: #هایم

♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
چه چیزی را به رخ من میکشی؟؟
قرار های عاشقانه ات؟!
دوستی های پنهانی ات؟!
یا حرف های پوچت!!!
کدام را؟؟؟
تو وفادار نبودی….
اما من پای همه چیزماندم…
پای حرفها…
قولها… و حتی عاشقانههایم…
بگذریم…
راستی؟؟؟
رقیب جدیدت را دیده ای؟
بهانه ی یک عمر حسرتخوردنت را پیدا کردم.“سیگار”
بوسه هایمان را ببین وآتشبگیر…
او برای من و تو برای هردویمان بسوز…!!!
دیدگاه  •   •   •  1392/05/28 - 19:19
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
یک نخ آرامش دود میکنم به یاد ناآرامی هایی که از سر و کول دیروزم بالا رفته اند …
یک نخ تنهایی به یاد تمام دل مشغولی هایم …
یک نخ سکوت به یاد حرفهایی که همیشه قورت داده ام …
یک نخ بغض به یاد تمام اشک های نریخته …
کمی زمان لطفا ، به اندازه یک نخ دیگر ، به اندازه قدم های کوتاه عقربه …
یک نخ بیشتر تا مرگ این پاکت نمانده !
دیدگاه  •   •   •  1392/05/28 - 19:16
+4
saman
saman

به لبهایم مزن قفل خموشی
که در دل قصه ای ناگفته دارم
ز پایم باز کن بند گران را
کزین سودا دلی آشفته دارم

بیا ای مرد ، ای موجود خودخواه
بیا بگشای درهای قفس را
اگر عمری به زندانم کشیدی
رها کن دیگرم این یک نفس را

منم آن مرغ ، آن مرغی که دیریست
به سر اندیشهٔ پرواز دارم
سرودم ناله شد در سینهٔ تنگ
به حسرتها سر آمد روزگارم

به لبهایم مزن قفل خموشی
که من باید بگویم راز خود را
به گوش مردم عالم رسانم
طنین آتشین آواز خود را

بیا بگشای در تا پر گشایم
بسوی آسمان روشن شعر
اگر بگذاریم پرواز کردن
گلی خواهم شدن در گلشن شعر

لبم با بوسهٔ شیرینش از تو
تنم با بوی عطرآگینش از تو
نگاهم با شررهای نهانش
دلم با نالهٔ خونینش از تو

ولی ای مرد ، ای موجود خودخواه
مگو ننگ است این شعر تو ننگ است
بر آن شوریده حالان هیچ دانی
فضای این قفس تنگ است ، تنگ است

مگو شعر تو سر تا پا گنه بود
از این ننگ و گنه پیمانه ای ده
بهشت و حور و آب کوثر از تو
مرا در قعر دوزخ خانه ای ده

کتابی ، خلوتی ، شعری ، سکوتی
مرا مستی و سکر زندگانی است
چه غم گر در بهشتی ره ندارم
که در قلبم بهشتی جاودانی است

شبانگاهان که مَه می رقصد آرام
میان آسمان گنگ و خاموش
تو در خوابی و من مست هوسها
تن مهتاب را گیرم در آغوش

نسیم از من هزاران بوسه بگرفت
هزاران بوسه بخشیدم به خورشید
در آن زندان که زندانبان تو بودی
شبی بنیادم از یک بوسه لرزید

به دور افکن حدیث نام ، ای مرد
که ننگم لذتی مستانه داده
مرا می بخشد آن پروردگاری
که شاعر را ، دلی دیوانه داده

بیا بگشای در ، تا پر گشایم

به سوی آسمان روشن شعر
اگر بگذاریم پرواز کردن
گلی خواهم شدن در گلشن شعر


دیدگاه  •   •   •  1392/05/28 - 17:27
+2
saman
saman

گاهی دلت میخواد همه بغضهات از توی نگاهت خونده بشن...


میدونی که جسارت گفتن کلمه ها رو نداری...


اما یه نگاه گنگ تحویل میگیری یا جمله ای مثل: چیزی شده؟؟!!!


اونجاست که بغضت رو با لیوان سکوت سر میکشی و با لبخندی سرد میگی: نه،هیچی


چقـــدر کم توقع شده ام ….


نه آغوشت را می خواهـــم ،


نه یک بوســـه


نه حتـــی بودنت را …


همیـــن که بیایــی و از کنـــارم رد شوی کافی است…


مرا به آرامش می رسانــد


حتــی اصطکــاک سایه هایمـــان …


دیدگاه  •   •   •  1392/05/28 - 17:12
+4
saman
saman
باورم نیست

که اینک تو ایستاده ایی


برآستان همه دلواپسی هایم


و من در این تنهایی خویش در پی ناباوریهایم


جه خاموش بودم در این سالها


که به دنبال حدیث بودنت بودم  


دگر خواهم نگاه مبهم و زیبای تورا


برای من که دلگیرم از این شبها از این فریاد


دگر خواهم نگاهت روشنی بخش


آستان زندگیم شود 


دیدگاه  •   •   •  1392/05/28 - 17:08
+2
saman
saman
بگو آنچه در دلت است و با گفتنش نیروی عشق در وجودم بیشتر میشود.
بگو آنچه در دلت غوغا کرده و با گفتنش شعله های آتش عشقمان بیشتر میشود.
بگو همان کلام مقدس را که با گفتنش دلم به آن سوی رویاهای عشق پر می کشد.
بگو که این دل دیوانه منتظر شنیدن است و این چشمهای خسته منتظر باریدن.
چشمان خیست را به چشمان خیسم بدوز ، بگو آنچه در آن قلب مهربانت است.
بگو که بی صبرانه منتظر شنیدنم ، و عاشقانه منتظر پاسخ دادن به آن.
با آن قلب عاشقش ، با همان چشمان خیس ، با صدای مهربانش گفت : دوستت دارم.
من نیز با همان قلب عاشقتر از او ، با چشمانی خیستر ، با بغض گفتم : من هم خیلی دوستت دارم.
گفت ، گفتم ، گفتیم و آن لحظه های در کنار او بودن عاشقانه شد.
بگو آنچه که دلم میخواهد ، بالاتر از دوست داشتن.
با دستان سردم ، اشکهای روی گونه مهربانش را پاک کردم ، او را در آغوش گرفتم و گفتم : هیچوقت مرا تنها نگذار ، باور کن که بی تو نمیتوانم زنده بمانم.
اون نیز مرا محکم در آغوشش میفشرد و میگفت بدون تو هرگز!
چه آغوش گرم و مهربانی داشت ، دلم میخواست همیشه در آن آغوش گرم بمانم.
آن لحظه  با تمام وجودم احساس کردم برای من است.
او نیز این احساس را داشت ، از شانه های خیسم فهمیدم.
گفتم با تو هستم ، اگر تو نیز با من باشی ، اگر روزی نباشی ، من نیز در این دنیا نیستم.
گفت ، با تو می مانم ، اگر تو نیز با من بمانی ، اگر روزی باشم ولی تو نباشی ، من نیز با تو می آیم هر جا که باشی.
او میگفت ، من نیز برایش درد دل میکردم.
درد دل او ، درد دل من بود ، درد دل ما ، یک راز عاشقانه بود.
رازی که همیشه در دلهایمان خواهد ماند.
دیدگاه  •   •   •  1392/05/28 - 17:07
+3
saman
saman
من  هستم و تنهایی ، تنهایی هست و یک دفتر خالی.
دفتری پر از برگهای سفید ، دلی پر از غم و نا امید.
دلی پر از حرفهای ناگفته ، تا سحر چند ساعتی مانده.
نور مهتاب بر روی دفتر خالی ، قلبم سرشار از غم و دلتنگی.
چند لحظه می اندیشم که چه بنویسم ، حرفی ندارم برای گفتن پس از یک عشق خیالی مینویسم.
تازه از تنهایی رها شده ام ، با قلم و کاغذ رفیق شده ام.
شاید آنها بتوانند مرا از تنهایی رها کنند ، حرف دلم را بخوانند و آرامم کنند.
تا چشم بر روی هم گذاشتم سحر آمد ، نگاهی به دفتر کردم و جانم به لب آمد.
دفترم پر شده بود ، دلم از درد ها خالی شده بود ، قلمم دیگر جوهری نداشت ، قلبم دیگر دردی نداشت
از آن لحظه به تنهایی عادت کردم ، با دفترم رفاقت کردم ، هر زمان که دلم پر از درد بود ، با دلم ، درد دل کردم .
ای دل هیچگاه نا امید نباش ، در لب پرتگاه نا امیدی نیز به پرواز امید داشته باش.
ای دل هیچگاه خسته نباش ، مثل یک گل بهار ،همیشه شاد باش .
و اینک شاعری پرآوازه ام ، از غم رها شده ام ، و عاشقی شیدایی ام.
هر شب برای او مینویسم و سحر که فرا میرسد اینبار با دلی عاشقتر برایش عاشقانه هایم را میخوانم.
دیدگاه  •   •   •  1392/05/28 - 17:04
+2
xroyal54
xroyal54
شبها به پهلو میخوابم وپاهایم را در شکم جمع میکنم،


جنین گونه.....!

به امیدی که فردا متولد شوم،


اما در عجبم که سالها ست بستر،مرا آبستن است و


من چه گستاخانه نه سقط میشوم و نه متولد.........!!!!
دیدگاه  •   •   •  1392/05/28 - 17:01
+10
saman
saman


سیرم از زندگی و از همه کس دلگیرم

آخر از این همه دلگیری و غم می میرم

پرم از رنج و شکستن، ‌دل خوش سیری چند ؟

دیگر از آمد و رفت نفسم هم سیرم

هر که آمد، دل تنهای مرا زخمی کرد

بی سبب نیست که روی از همه کس می گیرم

تلخی زخم زبان و غم بی مهری ها

اینچنین کرده در آیینة هستی پیرم

بس که تنهایم و بی همنفس و بی همراه

روزگاریست که چون سایة بی تصویرم

دلم آنقدر گرفته است، خدا می داند

دیگر از دست دلم هم به خدا دلگیرم!




دیدگاه  •   •   •  1392/05/28 - 16:40
+2
*elnaz* *
*elnaz* *
همین فردا چشم هایم را از کاسه در می آورم و به جایش انگشتان پاهایم را می گذارم تا بتوانم بی تفاوت از کنارت بگذرم"


آخرین ویرایش توسط eli20 در [1392/05/28 - 16:32]
دیدگاه  •   •   •  1392/05/28 - 16:31
+5

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ