sina
چرا مادرمان را دوست داریم
چون ما را با درد به دنيا می آورد و بلافاصله با لبخند می پذیرد
چون شیرشیشه را قبل از اينكه توی حلق ما بريزند ، پشت دستشان می ریزند
چون وقتی تب میکنیم، آنها هم عرق می ریزند
چون وقتی توی میهمانی خجالت می کشیم و توی گوششان می گوییم سیب می
خوام، با صدای بلند می گویند منیر خانوم بی زحمت یه سیب به این بچه بدهید و
ما را عصبانی
می کند
و وقتی پدرمان ما را به خاطر لگد زدن به مادر کتک میزند، با پدر دعوا می کنند
چون وقتی در قابلمه غذا را برمی دارند، یک بخاری بلند می شود که آدم دلش می خواهد غذا را با قابلمه اش بخورد
چون
وقتي تازه ساعت يازده شب يادمان مي افتد كه فلان كار را كه بايد فردا در
مدرسه تحويل دهيم يادمان رفته،بعد از يك تشر خودش هم پابه پايمان زحمت
ميكشد كه همان نصف شبي تمامش كنيم
چون وسط سریالهای ملودرام گریه می کنند
چون بعد از گرفتن هدیه روز مادر، تمام فکر و ذکرش این است که مبادا فروشندگان بی انصاف سر طفل
معصومش را کلاه گذاشته باشند
چون شبهای امتحان و کنکور پابه پای ما کم میخواب
چون ما را با درد به دنيا می آورد و بلافاصله با لبخند می پذیرد
چون شیرشیشه را قبل از اينكه توی حلق ما بريزند ، پشت دستشان می ریزند
چون وقتی تب میکنیم، آنها هم عرق می ریزند
چون وقتی توی میهمانی خجالت می کشیم و توی گوششان می گوییم سیب می
خوام، با صدای بلند می گویند منیر خانوم بی زحمت یه سیب به این بچه بدهید و
ما را عصبانی
می کند
و وقتی پدرمان ما را به خاطر لگد زدن به مادر کتک میزند، با پدر دعوا می کنند
چون وقتی در قابلمه غذا را برمی دارند، یک بخاری بلند می شود که آدم دلش می خواهد غذا را با قابلمه اش بخورد
چون
وقتي تازه ساعت يازده شب يادمان مي افتد كه فلان كار را كه بايد فردا در
مدرسه تحويل دهيم يادمان رفته،بعد از يك تشر خودش هم پابه پايمان زحمت
ميكشد كه همان نصف شبي تمامش كنيم
چون وسط سریالهای ملودرام گریه می کنند
چون بعد از گرفتن هدیه روز مادر، تمام فکر و ذکرش این است که مبادا فروشندگان بی انصاف سر طفل
معصومش را کلاه گذاشته باشند
چون شبهای امتحان و کنکور پابه پای ما کم میخواب