یافتن پست: #هدیه

ساناز
ساناز

به یاد هم بودن قشنگترین هدیه ای است که نیازی به با هم بودن نداره

دیدگاه  •   •   •  1392/08/2 - 00:36
+5
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



هدیه اے براے مخآطبــ بے خآصیتمـــ....!
◄مـَטּ هَرشَبـ" تَنـهایــے"...!تـوهَرشَبــ بــا چـہ" تَـטּهایــے...!►
◄اونے کـﮧ میگـﮧ بابَـقیـﮧ فَرقـ בاره راس میگـﮧ!لاشے تَـرازبَقیســ►
◄اصلـا مـَטּ لاشے!چـرا زور میـزَنے کـه בوروبـَر مـَטּ بــاشے؟►
◄اومَـבیم بعضیـا رو آבَم کنیــم.زیــاבے روشوטּ کـار کرבیـم خـבا شـבטּ►


دیدگاه  •   •   •  1392/07/29 - 12:02
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



سکوتم را به باران هدیه کردم/ تمام زندگی را گریه کردم/ نبودی در فراق شانه‌هایت / به هر خاکی رسیدم تکیه کردم.




دیدگاه  •   •   •  1392/07/29 - 11:15
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



منتظر لحظه ای هستم که دستانت را بگیرم

در چشمانت خیره شوم دوستت دارم

دوست دارم را بر لبانم جاری کنم

منتظر لحظه ای هستم که در کنارت بنشینم

سر رو شونه هایت بگذارم....از عشق تو.....

از داشتن تو...اشک شوق ریزم

منتظر لحظه ی مقدس که تو را در اغوش بگیرم

بوسه ای از سر عشق به تو تقدیم کنم

وبا تمام وجود قلبم و عشقم را به تو هدیه کنم

اری من تورا دوست دارم

وعاشقانه تو را می ستایم


دیدگاه  •   •   •  1392/07/28 - 19:47
+2
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥
حس خوب داشتن
حال خوب داشتن
روز خوب داشتن
نعمتیست که رفتنت به من هدیه کرد !
دیدگاه  •   •   •  1392/07/19 - 21:29
+1
saman
saman


من دلم می‌خواهد


خانه‌ای داشته باشم پر دوست،


کنج هر دیوارش


دوست‌هایم بنشینند آرام


گل بگو گل بشنو…؛


هر کسی می‌خواهد


وارد خانه پر عشق و صفایم گردد


یک سبد بوی گل سرخ


به من هدیه کند.


شرط وارد گشتن


شست و شوی دل‌هاست


شرط آن داشتن


یک دل بی رنگ و ریاست…


بر درش برگ گلی می‌کوبم


روی آن با قلم سبز بهار


می‌نویسم ای یار


خانه‌ی ما اینجاست


تا که سهراب نپرسد دیگر


” خانه دوست کجاست؟"


"فریدون [!]"



دیدگاه  •   •   •  1392/07/16 - 23:29
+2
nanaz
nanaz

من سرم تو کار خودم بود داشتم خوندن نوشتن یاد می گرفنم[تصویر:  03.gif]
[تصویر:  nini1.jpg]


که یه روزی یه دختری رو دیدم [تصویر:  03.gif]
[تصویر:  nini2.jpg]


اون این شکلی بود [تصویر:  03.gif]
[تصویر:  nini3.jpg]


ما با هم دوست شدیم و اوقات خیلی خوبی باهم داشتیم [تصویر:  03.gif]
[تصویر:  nini4.jpg]


من اونقدر دوسش داشتم که بهش هر چند وقت کادو میدادم [تصویر:  03.gif]
[تصویر:  nini5.jpg]


وقتی اون هدیه رو باز میکرد و از کادوم خوشش میومد اینجوری ذوق میکردم [تصویر:  03.gif]
[تصویر:  00%20%282%29.jpg]


در کنارش احساس خوشبختی و غرور میکردم [تصویر:  03.gif]
[تصویر:  nini7.jpg]


ما تقریبا همه شب ها با هم در حال گفتگو بودیم [تصویر:  03.gif]
[تصویر:  nini8.jpg]


همه اطرافیان بهمون حسودیشون میشد و اینجوری نگامون میکردن![تصویر:  03.gif]
[تصویر:  nini9.jpg]


همه چی خوب و عالی بود حتی فکر میکردم خوشبخت ترین آدم رو زمین هستم[تصویر:  03.gif]
[تصویر:  nini10.jpg]


 


اما وقتی روز عشق (ولنتاین) شد یواشکی تعقیبش کردم

و دیدم که اون گلی رو که من بهش دادم رو به یه پسره دیگه داد[تصویر:  03.gif]

[تصویر:  nini11.jpg]

[b]نمی خواستم باور کنم [تصویر:  03.gif]
[b][تصویر:  nini12.jpg]


من اینجوری شدم [تصویر:  03.gif]
[تصویر:  nini13.jpg]


و همچنان اینجوری بودم [تصویر:  03.gif]
[تصویر:  nini14.jpg]


سعی میکردم خودمو به بیخیالی بزنم و بهش فکر نکنم [تصویر:  03.gif]
[تصویر:  00.jpg]


 


کم کم داشتم فراموشش می کردم [تصویر:  03.gif]

سخت بود ولی تلاشمو میکردم [تصویر:  03.gif][تصویر:  nini15.gif]

بله … من موفق شدم! [تصویر:  03.gif]
آخرش تونستم اون دختر رو فراموش کنم [تصویر:  03.gif]
[تصویر:  nini16.jpg]


و در آخر …[تصویر:  03.gif]

نتیجه اخلاقی : هیچوقت خودتون رو اسیر و گرفتار این مسایل نکنید و بزارید تقدیر بهتری براتون رقم بزنه خود خدا

راستی اسم این چیزا عشق و عاشقی نیست…


Related posts:

دیدگاه  •   •   •  1392/07/8 - 13:37
+8
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥
مهربانی ، مفهوم نگاه توست که دنیا را هدیه ام می کند !
دیدگاه  •   •   •  1392/07/8 - 10:27
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
در CARLO



عشق یعنی ... برای تولدش درست همون چیزی رو که دوست داره بهش هدیه بدی.



دیدگاه  •   •   •  1392/07/5 - 21:40
+1
saeed
saeed

چشمان یخ بسته کودک کولی دوخته به یک لیوان چای گرم شاید دستهایش بتواند گرمای لیوان را لمس کند شاید جرعه ای گرما بنوشد ولی پاهای یخ زده اش مجال حرکت ندارد. کاش توانی داشت .از کوچه های بیکسی میگذرد بوی مرغ بریان از خانه ای سراسر وجودش را فرا میگیرد پاهایش سست میشود کنار پنجره ای می ایستد تا شادی را بنگرد. خانواده کنار شومینه غذای گرم هدیه کریستمس آه شاید او نیز میتوانست هدیه ای داشته باشد. از کوچه حسرت میگذرد برف میبارد به آسمان می نگرد دستهایش دیگر حرکت نمی کند چشمانش یخ زده گوشه ای مینشیند گرمای موسیقی عجیبی او را جذب میکند یک موزیک ملایم یک نوای دلنشین کاش او هم میتوانست بنوازد چشمانش را بر روی هم میگذارد سوز هوا بیشتر شده شدت برف تندتر.تمامی وجودش یخ زده نوری او را احاطه میکند با صدایی دلنشین که او را فرا میخواند چشمانش را باز میکند در آغوش نور جای میگیرد.


این بهترین هدیه کریستمس او بود

دیدگاه  •   •   •  1392/07/3 - 13:11
+2
صفحات: 5 6 7 8 9 پست بیشتر

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ