یافتن پست: #هدیه

Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
یاد داری كه ز من خنده كنان پرسیدی

چه ره آورد سفر دارم از این راه دراز؟

چهره ام را بنگر تا بتو پاسخ گوید

اشگ شوقی كه فرو خفته به چشمان نیاز

چه ره آورد سفر دارم ای مایه عمر؟

سینه ای سوخته در حسرت یك عشق محال

نگهی گمشده در پرده رؤیائی دور

پیكری ملتهب از خواهش سوزان وصال

چه ره آورد سفر دارم ... ای مایه عمر؟

دیدگانش همه از شوق درون پر آشوب

لب گرمی كه بر آن خفته به امید و نیاز

بوسه ای داغتر از بوسه خورشید جنوب

ای بسا در پی آن هدیه كه زیبنده توست

در دل كوچه و بازار شدم سرگردان

عاقبت رفتم و گفتم كه ترا هدیه كنم

پیكری را كه در آن شعله كشد شوق نهان

چو در آئینه نگه كردم، دیدم افسوس

جلوه روی مرا هجر تو كاهش بخشید

دست بر دامن خورشید زدم تا بر من

عطش و روشنی و سوزش و تابش بخشید

حالیا ... این منم این آتش جانسوز منم

ای امید دل دیوانه اندوه نواز

بازوان را بگشا تا كه عیانت سازم

چه ره آورد سفر دارم از این راه دراز
دیدگاه  •   •   •  1392/06/16 - 22:55
+1
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
من دلـم می خواهد

خانه ای داشته باشم پر دوست

کنج هر دیوارش

دوست هایـم بنشینند آرام

گل بگو

گل بشنو

هر کسی می خواهد ، وارد خانهً پر عشق و صفایـم گردد

یک سبد بوی گل سرخ به من هدیه کند

شرط وارد گشتن ، شستشوی دلهاست

شرط آن داشتن یک دل بیرنگ و ریاست

بر درش برگ گلی می کوبـم

روی آن با قلم سبز بهار

می نویسم : ای یار

خانهً ما اینجاست
دیدگاه  •   •   •  1392/06/16 - 22:51
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



به مناسبت ۱۲ شهریور، رئیس علی دلواری فدای راه میهن
ریئس علی دلوار در پاسخ به هدیه(رشوه) چهل هزار پوندی بریتانیا «چگونه می‌توانم بی‌طرفی اختیار کنم در حالی که استقلال ایران در معرض خطر جدی قرار گرفته‌است؟
رئیس‌علی در محلی به نام «تنگک صفر» هنگام شبیخون به قوای بریتانیا توسط فردی نفوذی و اجیر شده، از پشت سر هدف گلوله قرار گرفت و در سن ۳۳ سالگی کشته شد.





دیدگاه  •   •   •  1392/06/14 - 22:49
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



بزرگترین هدیه‌ای که می‌توان به کسی داد پاکی و خلوص توجه‌تان است.
ریچارد موس




دیدگاه  •   •   •  1392/06/14 - 22:05
+2
saeed
saeed
کسانی که به زندگی دیگران نور هدیه میدهند
 روزی صاحبان خورشید خواهند شد.
دیدگاه  •   •   •  1392/06/14 - 18:19
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
بزرگترین هدیه ایی که میتوان به کسی داد ؛
زمان است !
هنگامیکه برای یک نفر وقت میگذاری ،
قسمتی از زندگیت را به او میدهی
که دیگر باز پس نمیگیری !
دیدگاه  •   •   •  1392/06/9 - 22:16
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
بزرگترین هدیه ایی که میتوان به کسی داد ؛
زمان است !
هنگامیکه برای یک نفر وقت میگذاری ،
قسمتی از زندگیت را به او میدهی
که دیگر باز پس نمیگیری !
دیدگاه  •   •   •  1392/06/9 - 22:12
+7
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
برفها آب شده بودند و دیگر خبری از سرمای زمستان نبود. فصل یخبندان تمام شده بود و کم کم اهالی دهکده شیوانا می توانستند از خانه هایشان بیرون بیایند و در مزارع به کشت وزرع بپردازند. همه از گرمای خورشید بهاری حظ می کردند و از سبزی و طراوت گیاهان لذت می بردند ...

در آن روز، شیوانا همراه یکی از شاگردان از مزرعه عبور می کرد. پیرمردی را دید که نوه هایش را دور خود جمع کرده و برای آنها در مورد سرمای شدید زمستان و زندانی بودن در خانه و منتظر آفتاب نشستن صحبت میکند.

شیوانا لختی ایستاد و حرفهای پیرمرد را گوش کرد و سپس او را کنار کشید و گفت:"اکنون که بهار است و این بچه ها در حال لذت بردن از آفتاب ملایم و نسیم دلنواز بهار هستند، بهتر است روایت یخ و سرما را برای آنها نقل نکنی! خاطرات زمستان، خوب یا بد، مال زمستان است. آنها را به بهار نیاور! با این حرف تو بچه ها نه تنها بهار را دوست نخواهند داشت بلکه از زمستان هم بیشتر خواهند ترسید و در نتیجه زمستان سال بعد، قبل از آمدن یخبندان همه این بچه ها از وحشت تسلیم سرما خواهند شد.

به جای صحبت از بدبختی های ایام سرما، به این بچه ها یاد بده از این زیبایی و طراوتی که هم اکنون اطرافشان است لذت ببرند. بگذار خاطره بهار در خاطر آنها ماندگار شود و برایشان آنقدر شیرین و جذاب بماند که در سردترین زمستان های آینده، امید به بهاری دلنواز، آنها را تسلیم نکند. پیرمرد اعتراض کرد و گفت :"اما زمستان سختی بود"

شیوانا با لبخند گفت:"ولی اکنون بهار است. آن زمستان سخت حق ندارد بهار را از ما بگیرد. تو با کشیدن خاطرات زمستان به بهار، داری بهار را نیز قربانی می کنی! زمستان را در فصل خودش رها کن!
دیدگاه  •   •   •  1392/06/9 - 21:25
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
گاهی ارزش داره از همه چیزت بگذری .....

تا لبخند رو به لبای یکی هدیه کنی .......

گاهی میتونی با یه کار کوچیک همون لبخند رو بکاری رو لباش ....

گاهی مهم اینه که بخوای بخندونی ......

اون وقت خدا هم میخنده .....

گاهی از خودت بگذر ... فقط گاهی ........
دیدگاه  •   •   •  1392/06/9 - 18:13
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
خدایا.....

یاکسی را ب مانده یا اگر میدهی پس نگیر....

آدمها هم هدیه را پس نمیگیرند

تو ک دیگر خدایی.....
دیدگاه  •   •   •  1392/06/4 - 18:05
+4

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ