یافتن پست: #همه

*elnaz* *
*elnaz* *
کسی از تو می‌رود و بعد، تو دلت می‌خواهد از همه‌ی دنیا بروی….
دیدگاه  •   •   •  1392/09/13 - 23:07
+8
*elnaz* *
*elnaz* *
دلت را بتكان... غصه هايت كه ريخت تو هم همه را فراموش كن... دلت را بتكان... اشتباه هايت وقتى افتاد روى زمين... بگذار همانجا بمانند... ... ... ... فقط از لابه لاى اشتباه هايت يك تجربه را بيرون بكش... قاب كن و بزن به ديوار دلت...دلت را محكم تر اگر بتكانى...
> تمام كينه هايت هم مى ريزند...
> و تمام آن غم هاى بزرگ...
> و همه حسرت ها و آرزوهايت...
> باز هم محكم تر از قبل بتكان...
> تا اينبار همه آن عشق هاى بچه گربه اى هم بيفتند....
> حالا آرام تر ، آرام تر بتكان...
> تا خاطره هايت نيفتند...
> تلخ يا شيرين چه تفاوتى مى كند...؟
> خاطره خاطره است...
> بايد باشد ، بايد بماند...
> كافى ست...؟
> نه هنوز دلت خاك دارد...
> يك تكان ديگر بس است...
> تكاندى...؟
> حالا دلت را ببين...
> چقدر تميز شد... دلت سبك شد...؟
> حالا اين دل جاى "او" ست...
> دعوتش كن...
> اين دل مال "او" ست...
> همه چيز ريخت از دلت ، همه چيز افتاد..
> و حالا...
> و حالا تو ماندى و يك دل...
> يك دل و يك قاب تجربه...
> يك قاب تجربه و مشتى خاطره...
> مشتى خاطره و يك "او"...
> خانه تكانى دلت مبارك
دیدگاه  •   •   •  1392/09/13 - 22:57
+5
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
خواستم خودمو گول بزنم ؛ همه ی خاطراتم رو انداختم یه گوشه ای و گفتم : فراموش ؛ یه چیزی ته قلبم خندید و گفت : یادمه ...
دیدگاه  •   •   •  1392/09/13 - 20:51
+4
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥

همه گفتند :
بخشش از بزرگان است
من بخشیدم و هیچکس نگفت چقدر بزرگ شدى
همه گفتند :
بلد نبودى حقت را بگیرى


دیدگاه  •   •   •  1392/09/13 - 20:39
+5
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
من یک سیلی به تو بدهکارم وقتی آن همه تمبر “دوستت دارم” روی گونه هایت چسباندم …
وقت رفتن باید مهر “باطل شد” رویشان می زدم !
دیدگاه  •   •   •  1392/09/13 - 19:25
+7
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



با همه ی بی سر و سامانی ام
باز به دنبال پریشانی ام
طاقت فرسودگی ام هیچ نیست
در پی ویران شدنی آنی ام
آمده ام آن لحظه ی توفانی ام
دلخوش گرمای كسی نیستم
آماده ام تا تو بسوزانی ام
آمده ام با عطش سالها
تا تو كمی عشق بنوشانی ام
ماهی برگشته ز دریا شدم
تا كه بگیری و بمیرانی ام
خوبترین حادثه می دانمت
خوبترین حادثه می دانی ام
حرف بزن ابر مرا باز كن
دیرزمانی است كه بارانی ام
حرف بزن حرف بزن سالهاست
تشنه ی یك صحبت طولانی ام ...





دیدگاه  •   •   •  1392/09/13 - 19:24
+6
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



به سلامتی تویی که عاشقت بودم
تویی که دوستت داشتمو و دارم
تویی که خاصترین مخاطب خاص دنیایی!
به سلامتی تویی که کلی عشقمو پس زدی
ولی هنوز پات وایستادم !
به سلامتی همه ی عشقا... اگه عشق باشن ....




دیدگاه  •   •   •  1392/09/13 - 19:12
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



نیایید بخونید بعد به من فش بدیدا !
دوتا مردشور بودن هر جنازه‌ای میاوردن
شکمشو وا‌ میکردن غذا هاشو میخوردن یه
روز شکم یکیو واز می‌کنن توش ماکارونی‌
بود، مرده شوره به رفیقش میگه من
نمیخوام تو بخور رفیقش میگه چرا توکه
ماکارونی‌ خیلی‌ دوس داشتی!!؟ میگه
نمیخوام دیگه، رفیقشم همشو میخوره. بعد
که تموم می‌شه میگه میدونی چرا نخوردم ؟
رفیقش میگه چرا؟ میگه چون توش مو بود
اونم حالش به هم میخوره همه‌رو بالا
میاره بعد اون یکی‌ شروع می‌کنه به
خوردن، رفیقش میگه نخور کثافت مگه
نمی‌‌گی توش مو بود چندش رفیقش میگه :
دروغ گفتم ! خواستم ماکارونی گرم بشه بعد
بخورم!





دیدگاه  •   •   •  1392/09/13 - 19:03
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
خیلی عالــــــیه .....
در اولین صبح عروســی ، زن و شوهــر توافق کردند
که در را بر روی هیچکس باز نکنند .
ابتدا پدر و مادر پسر آمدند . زن و شوهر نگاهی به همدیگر انداختند .
اما چون از قبل توافق کرده بودند ، هیچکدام در را باز نکرد .
ساعتی بعد پدر و مادر دختر آمدند .
زن و شوهر نگاهی به همدیگر انداختند .
اشک در چشمان زن جمع شده بود و در این حال گفت :
نمی تونم ببینم که پدر و مادرم پشت در باشند و در را روشون باز نکنم . شوهر چ
یزی نگفت ، و در را برویشان گشود .
سالها گذشت خداوند به آنها چهار پسر داد .
پنجمین فرزندشان دختر بود . برای تولد این فرزند ،
پدر بسیار شادی کرد و چند گوسفند را سر برید و میهمانی مفصلی داد . مردم متعجبانه از او پرسیدند :
علت اینهمه شادی و میهمانی دادن چیست ؟
مرد بسادگی جواب داد :
چـــون این همـــون کسیــــه که ، در را برویم باز میکنـه !!!
دیدگاه  •   •   •  1392/09/13 - 18:35
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥

بی قرار توام و در دل تنگم گله هاست
آه بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست
مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب
در دلم هستی وبین من وتو فاصله هاست
بی تو هر لحظه مرا بیم فرو ریختن است
مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست
باز میپرسم ازت مسئله دوری و عشق
و سکوت تو جواب همه مسئله هاست ...

دیدگاه  •   •   •  1392/09/13 - 18:30
+4

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ