یافتن پست: #همه

nazli
nazli
حکایت آغوشی که سرد شد؛
لبخندی که خشک شد؛
و اشکی که فرو ریخت
حکایت دردهایی که به هیچکس نباید در موردشون چیزی گفت.
حکایت چشمانی که همیشه خیس هستن و باید پنهونشون کنم.
حکایت تمام حرفهای ناگفته ای که باید فرو بدم
حکایت اینهمه غمی که داره روی هم تلنبار میشه و انگار حکمتیه که هیچوقت تموم نشه.
حکایت خشمی که نمیتونم فریادشون کنم.
حکایت بغضی که نمی[!]
حکایت من که باید تنها با این همه مشکل ریز و درشت دست و پنجه نرم کنم.
و مهم تر از همه حکایت تویی که دیگر نمیشناسمت
دیدگاه  •   •   •  1392/06/14 - 23:37
+4
nazli
nazli

 

ای کاش فقط دوست عادی بودیم واسه هم

میگفتیم میخندیدیم

خوش میگذروندیم

با هم شاد بودیم

ولی حیف

عاشق شدیم

حساس شدیم

بی قرار هم شدیم

به هم شک کردیم

دعوا کردیم

قهر کردیم

گریه کردیم

به همه چی پشت کردیم

و یه رابطه رو تموم کردیم

 

دیدگاه  •   •   •  1392/06/14 - 23:23
+5
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
دختـــــ♥ـــــر که باشی...


هزار بار هم که بگوید:

دوستـــــــــــــــــــــت دارد...!!

بازهم خواهی پرسی:


دوستــــــــــــــــم داری....؟


و ته دلـــــــــت همیشه خواهد لرزید.......!!


دختر که باشی هرچقدرهم که زیبــ♥ــا باشی


نگران زیبـــاترهایی میشوی که شاید عاشــقش شوند.....!!


هروقت که صدایت میکند:خوشــــ♥ـــــگلم!!!


خدا را شکر میکنی که درچشمان او زیبایی ...!!


دســـــــت خودت نیست...

دختـــــ♥ـــــر که باشی.....

همه ی دیوانــــ♥ــــگی های عالم را بــــــ♥ـــلدی......!
دیدگاه  •   •   •  1392/06/14 - 23:07
+2
nazli
nazli
هرروز برایت نامه مینویسم
وتو....
همه را برگشت میزنی
سپاس گذارم تابه حال کسی این همه برایم نامه نفرستاده بود!!!!
دیدگاه  •   •   •  1392/06/14 - 23:04
+4
nazli
nazli
بعضی ادما یهو میان !!!!!
یهو زندگیتوقشنگ میکنن....
یهومیشن همه دلخوشیت....
یهومیشن دلیل ختده هات....
یهو میشن دلیل نفس کشیدن...
.....بعد همینجوری میرن.....
یهو گند میزنن به ارزو هات....
یهو میشن دلیل همه ی غصه هات و همه ی اشکات...
یهو میشن دلیل بالا نیومدن نفست......
دیدگاه  •   •   •  1392/06/14 - 23:01
+4
مجتبی مهرانی امجد
مجتبی مهرانی امجد

√ یک داستـانـ غمگین امـا واقعــی !
جعفر رضایی متولد 1356 لیسانس اقتصاد از دانشگاه علامه طباطبایی تهران سال 1380 عاشق دختری بنام مریم شد و چون وضع مادی جعفر خوب نبود پدر مریم با ازدواجشان مخالفت کرد. پنج سال تمام جعفر و مریم برای رسیدن به هم تلاش کردن. سال 85 مریم خود کشی کرد و جعفر دیوانه شد. اکنون دو چشم جعفر کور شده و به هر کی میرسه میگه هفته دیگه عروسیشه همه رو دعوت میکنه !
دیدگاه  •   •   •  1392/06/14 - 22:57
+6
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
حس دوست داشتن


هر ثانیه که می‌گذرد

چیزی از تو را با خود می‌برد



زمان غارتگر غریبی است

همه چیز را بی اجازه می‌برد



و تنها یک چیز را همیشه فراموش می‌کند ...

حس دوست داشتن تو را ... !




آنتوان دوسنت اگزوپری
دیدگاه  •   •   •  1392/06/14 - 20:54
+5
AmiR
AmiR
سلام به همه ی دوستان

دوستانی که واقعا دوستیشونو ثابت کردن

دوستی که تو هر شرایطی پشت رفیقش بوده

دیدگاه  •   •   •  1392/06/14 - 20:28
+2
*elnaz* *
*elnaz* *
دست به من نزن رد که میشی بپا به من نخوری اشتباهی رو خطم نیا دیگه ریختت رو نبینم دلت تنگ نشه صدات رو نشنوم و حتی بوی عطرت رو به خوابم نیا من رو در فکرت هم دوره نکن اون فقط یک سوء تفاهم بود همه چیز تمام./...........


دیدگاه  •   •   •  1392/06/14 - 18:38
+2
nazli
nazli
پشت میز قمار دلهره عجیبی داشتم
برگی حکم داشتم و دیگر هرچه بودضعیف بودو پایین
بازی شرو شد حاکم او بود و من محکوم
همه برگهایم رفتند و سر برگ بیش نماند
برگی از جنس وفاروکردو من بالاتر امدم
بازی در دسته من افتاد
عشق امدم با حکم عشوه و نازبرید
وحکم امد از جنس چشم سیاهش
زندگی حکم من پایین بودوباختم
دیدگاه  •   •   •  1392/06/14 - 17:30
+4

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ