یافتن پست: #همه

♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﺩﺍﺷﺘم ﺗﻮ ﺍﺗﻮﺑﺎﻥ ﻻﯾﯽ ﺑﺎﺯﯼ ﻣﯿﮑﺮﺩم ﮐﻪ ﻣﻨﺠﺮ شدم به ﺗﺼﺎﺩﻑ 6-5 ﺗﺎ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﻭ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺧﻮﺩﺵ ﮐﻪ ﻣﻘﺼﺮ ﺑﻮﺩم !
ﻫﻤﻪ ﺍﻭﻣﺪﻥ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﺷﻠﻮﻍ ﭘﻠﻮﻍ ﺷﺪ ﻣﻦ ﺍﺯ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﭘﺮﯾﺪﻡ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺭﻓﺘﻢ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺗﺮﯾﻦ ﮐﻼﻧﺘﺮﯼ ﮔﻔﺘﻢ ﺁﻗــــــــﺎ ﻣﺎﺷﯿﻨﻤﻮ ﺩﺯﺩﯾﻦ ﻣﺎﺷﯿﻨﻤﻮ ﺑﺮﺩﻥ خلاصه ﮐﻮﻭﻭﻟﯽ ﺑﺎﺯﯼ ! ﺑﻌﺪ ﺍﺯ 5 ﺩﻗﯿﻘﻪ ﮔﻔﺘﻦ ﺁﻗﺎ ﻣﺘﺎﺳﻔﺎﻧﻪ ﻣﺎﺷﯿﻨﺘﻮﻥ ﺗﻮ ﺍﺗﻮﺑﺎن ﺗﺼﺎﺩﻑ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﺩﺯﺩ ﻓﺮﺍﺭ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺯ ﻣﺤﻞ ﺣﺎﺩﺛﻪ ﺷﻤﺎﻫﺎ ﯾﺎﺩ ﻧﮕﯿﺮﯾﻨــــــــــﺎ
دیدگاه  •   •   •  1392/05/21 - 16:12
+3
saman
saman
اگر درخت تو باشی، تبر شدن بد نیست

در این غزل به تو نزدیک تر شدن بد نیست


بهاری و همه شهر بی قرار تواند

به پای هر قدمت در به در شدن بد نیست


دمی نمانده که خاکسترم خطاب کنند

به هم بریز مرا شعله ور شدن بد نیست


هزار عاشق دیوانه محو گیسویت

میان این همه دل مختصر شدن بد نیست

 

همین که نقش مقابل تویی، غزل زیباست

تو را که خیر بخوانند، شر شدن بد نیست…
دیدگاه  •   •   •  1392/05/21 - 16:10
+2
saman
saman

بی همگان بسر شود بی تو به سر نمی شود



داغ تو دارد این دلم بی تو بسر نمی شود



دیده عقل مست تو چنبره چرخ پست تو



گوش طرب بدست تو بی تو بسر نمی شود



خمر و خمار من توئی باغ و بهار من توئی



خواب و قرار من توئی بی تو بسر نمی شود



جاه و جلال من تویی ملکت و مال من توئی



آب زلال من توئی بی تو بسر نمی شود  



گاه سوی وفا روی گاه سوی جفا روی



آن منی کجا روی بی تو بسر نمی شود



دل بنهم تو بر کنی توبه کنم تو بشکنی



این همه خود تو میکنی بیتو بسر نمی شود



بی تو اگر بسر شدی زیر جهان زبر شدی 



باغ  ارم سقر شدی بی تو بسر نمی شود



گر تو سری قدم شوم ور تو کفی قلم شوم



ور بروی عدم شوم بی تو بسر نمی شود



حاصل روزگار من , رهبر و یار و غار من



بی تو بداست کار من بی تو بسر نمی شود



خواب مرا ببسته ای نقش مرا بشسته ای



وز همه ام گسسته ای بی تو بسر نمی شود



بی تو نه زندگی خوشم, بی تو  نه مردگی خوشم



سر ز غم تو چون کشم بی تو بسر نمی شود



جان زه تو جوش میکند دل زه تو نوش میکند



عقل خروش  میکند بی تو بسر نمی شود



گر نشوی تو یار من بی تو خراب کار من



مونس و غمگسار من بی تو بسر نمی شود



هرچه بگویم ای سندس نیست جدا ز نیک و بد



هم تو بگو بلفظ خود بی تو بسر نمی شود



شاه منی و دلبری شمس جهان اکبری



از مه خور تو انوری بی تو بسر نمی شود

دیدگاه  •   •   •  1392/05/21 - 16:05
+2
saman
saman

در بیابانی دور


که نروید جز خار


که نخیزد جز مرگ


که نجنبد نفسی از نفسی


خفته در خاک کسی


زیر یک سنگ کبود


در دل خاک سیاه


می درخشد دو نگاه


که به ناکامی از این محنت گاه


کرده افسانه هستی کوتاه


باز می خندد مهر


باز می تابد ماه


باز هم قافله سالار وجود


سوی صحرای عدم پوید راه


با دلی خسته و غمگین همه سال


دور از این جوش و خروش


می روم جانب آن دشت خموش


تا دهم بوسه بر آن سنگ کبود


تا کشم چهره بر آن خاک سیاه


واندر این راه دراز


می چکد بر رخ من اشک نیاز


می دود در رگ من زهر ملال


منم امروز و همان راه دراز


منم اکنون و همان دشت خموش


من و آن زهر ملال


من و آن اشک نیاز


بینم از دور در آن خلوت سرد


در دیاری که نجنبد نفسی از نفسی


ایستاده ست کسی


روح آواره ی کیست؟


پای آن سنگ کبود


که در این تنگ غروب


پر زنان آمده از سنگ فرود


می تپد سینه ام از وحشت مرگ


می رمد روحم از آن سایه دور


می شکافد دلم از زهر سکوت


مانده ام خیره به راه


نه مرا پای گریز


نه مرا تاب نگاه


شرمگین می شوم از وحشت بیهوده ی خویش


سرو نازی است که شاداب تر از صبح بهار


قد بر افراشته از سینه دشت


سرخوش از باده تنهایی خویش


شاید این شاهد غمگین غروب


چشم در راه من است


شاید این بنده صحرای عدم


با منش یک سخن است


من در اندیشه که این سرو بلند


وین همه تازگی و شادابی


در بیابانی دور


که نروید جز خار


که نتوفد جز باد


که نخیزد جز مرگ


که نجنبد نفسی از نفسی


غرق در ظلمت این راز شگفتم ناگاه


خنده ای می رسد از سنگ به گوش


سایه ای می شود از سرو جدا


در گذرگاه غروب


در غم آویز افق


لحظه ای چند به هم می نگریم


سایه می خندد و می بینم وای


مادرم می خندد


مادر ای مادر خوب


این چه روحی است عظیم؟


وین چه عشقی است بزرگ؟


که پس از مرگ نگیری آرام


تن بی جان تو در سینه خاک


به نهالی که در این غمکده تنها مانده ست


باز جان می بخشد


قطره خونی که به جا مانده در آن پیکر سرد


سرو را تاب و توان می بخشد


شب هم آغوش سکوت


می رسد نرم ز راه


من از آن دشت خموش


باز رو کرده به این شهر پر از جوش و خروش


می روم خوش به سبکبالی باد


همه ذرات وجودم آزاد


همه ذرات وجودم فریاد

دیدگاه  •   •   •  1392/05/21 - 15:46
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
رفتنت را خیالى نیست
فقط مانده ام چگونه در چشمانى به آن زلالى،
جا داده بودى آن همه دروغ را !
دیدگاه  •   •   •  1392/05/21 - 15:31
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
نجار ها هم کورند چون هنوز هم تخت دو نفره میسازند...مگر نمی بینند همه تنهاییم ... حتی آنهایی که دو نفره می خوابند...!!!
دیدگاه  •   •   •  1392/05/21 - 15:30
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
یادش بخیر یه زمانیم همه دخترا عاشق مهدی سلوکی بودن . . . !
اون موقع اینقدر امکانات نبود . . .
ساواش و مهند و ایزل و چنار این چیزا نبود که !
گزینه ها محدود بودند !
دیدگاه  •   •   •  1392/05/21 - 15:26
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
چرا وقتی کنترل گم میشه همه فک میکنن زیر منه ؟
هی میگن پاشوو . . .
نه اینجوری نه کامل پاشووو . . .
نیس دیگه آقاجون باشه احساس میکنم دیگه :|
دیدگاه  •   •   •  1392/05/21 - 15:25
+1
saman
saman

همه شب نالم چون نی ، که غمی دارم


دل و جان بردی ، اما نشدی یارم


با ما بودی ، بی ما رفتی.


چون بوی گل به کجا رفتی؟


تنها ماندم ، تنها رفتی


چون کاروان رود...


فغانم از زمین بر آسمان رود


دور از یارم ، خون می بارم


فتادم از پا به ناتوانی


اسیر عشقم ، چنان که دانی


رهائی از غم نمی توانم


تو چاره ای کن که میتوانی


گر ز دل برآرم آهی


آتش از دلم خیزد


چون ستاره از مژگانم


اشک آتشین ریزد.


چون کاروان رود


فغانم از زمین


بر آسمان رود


دور از یارم خون می بارم


نه حریفی تا با او غم دل گویم


نه امیدی در خاطر که تو را جوبم


ای شادی جان ، سرو روان،


کز بر ما رفتی،


از محفل ما ، چون دل ما


سوی کجا رفتی؟؟


تنها ماندم ، تنها رفتی


چو ن بوی گل به کجا رفتی؟؟


به کجائی غمگسار من


فغان زار من بشنو...... باز آ


از صبا حکایتی از روزگار من بشنو


باز آ ..... باز آ..............سوی رهی


چون روشنی از دیده ما رفتی


با قافله باد صبا رفتی


تنها ماندم ، تنها ماندم

دیدگاه  •   •   •  1392/05/21 - 14:34
+3
saman
saman
ای عشق من کو عهد و پیمانت؟

آواره شد مرغ غزل خوانت

نه کسی دمسازم شد

نه دلی همرازم شد، چه کنم؟

شاهد غمهایم همه شب سایه لرزانم

خاطره ها دارم به تو ای عشق گریزانم

تا کی باید به نیمه شبها، بشمارم من ستاره ها را؟، بس کن دوری تو بیا

عشق و بی تابی ها، رنج و بی خوابی ها، تو بیا خوابم کن؛ آتشم، آبم کن

بشنو قصه تالخ شبهایم را، بشنو نغمه قلب تنهایم را

من  ای صبا  رفتن به کوی دوست ندانم

تو می روی به سلامت سلام ما برسانی

صدای من در ظلمت شب، در آسمانها پرگیرد

بیا که با تو این دل من، سرود عشق از سرگیرد

به خدا از کلبه من، نور و شادی رفته دگر

هر شب من منتظرم، با چشم تر

شاهد غمهایم، همه شب، سایه لرزانم

خاطره ها دارم به تو ای عشق گریزانم

(نجیب زاده)
دیدگاه  •   •   •  1392/05/21 - 14:32
+4

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ