یافتن پست: #همه

♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥
سلام بر همه دوستان گلم {-35-}
دیدگاه  •   •   •  1392/05/20 - 23:34
+4
*elnaz* *
*elnaz* *
خانوم محترم که هستی-اینا رو نفس ناخوداگاه تاثیر داره و رو جونای مملکت-منم فقط میام مجازی شاید تاثیر مثبت بذارم-اره جا نمازمو شستم تمیز بشه برا نماز خوندن-اونجا جای دیدگاه بود که من دادم مگه زوره دیدگاه منه-و هر چی می خوای توهین کن ناراحت نمیشم تازه خوشحالم میشم اخه در حالت عصبانیت ضعفای ادمو بش میگن -فدات علی.........................خدای من این دیگه کیه{-7-}
5 دیدگاه  •   •   •  1392/05/20 - 23:26
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
√ به دنیا آمد
تا دختر کسی شود

ازدواج کرد
تا همدم کسی شود

بچه دار شد
تا مادر کسی شود

برای همه کسی شد
اما خودش
بیکس ماند...
+ به سلامتی همه مادرا‬
دیدگاه  •   •   •  1392/05/20 - 22:04
+3
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥

نصف جذابیت دخترا به ترسو بودنشونه ...

دختری که سوسک بکشه به درد زندگی نمیخوره !


9 دیدگاه  •   •   •  1392/05/20 - 18:07
+5
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
قهرمانی بسکتبالیستهای عزیزمون رو تبریک میگم ب همه ایرانیان
دیدگاه  •   •   •  1392/05/20 - 17:53
+5
saman
saman

نامی‌ نداشت.نامش‌ تنها انسان‌ بود؛


و تنها دارایی‌اش‌ تنهایی. گفت: تنهایی‌ام‌ را به‌ بهای‌ عشق‌ می‌فروشم. کیست‌ که‌ از من‌ قدری‌ تنهایی‌ بخرد؟
هیچ‌کس‌ پاسخ‌ نداد.گفت: تنهایی‌ام‌ پر از رمز و راز است، رمزهایی‌ از بهشت، رازهایی‌ از خدا.
با من‌ گفت‌و گو کنید تا از حیرت‌ برایتان‌ بگویم… هیچ‌کس‌ با او گفت‌وگو نکرد.و او میان‌ این‌ همه‌ تن، تنها فانوس‌ کوچکش‌ را برداشت‌ و به‌ غارش‌ رفت.
غاری‌ در حوالی‌ دل. می‌دانست‌ آنجا همیشه‌ کسی‌ هست. کسی‌ که‌ تنهایی‌ می‌خرد و عشق‌ می‌بخشد.
او به‌ غارش‌ رفت‌ و ما فراموشش‌ کردیم‌ و نمی‌دانیم‌ که‌ چه‌ مدت‌ آنجا بود.سیصد سال‌ و نُه‌ سال‌ بر آن‌ افزون؟ یا نه، کمی‌ بیش‌ و کمی‌ کم.
او به‌ غارش‌ رفت‌ و ما نمی‌دانیم‌ که‌ چه‌ کرد و چه‌ گفت‌ و چه‌ شنید؛ و نمی‌دانیم‌ آیا در غار خوابیده‌ بود یا نه؟
اما از غار که‌ بیرون‌ آمد بیدار بود، آن‌قدر بیدار که‌ خواب‌آلودگی‌ ما برملا شد. چشم‌هایش‌ دو خورشید بود، تابناک‌ و روشن؛ که‌ ظلمت‌ ما را می‌درید.
از غار که‌ بیرون‌ آمد هنوز همان‌ بود با تنی‌ نحیف‌ و رنجور. اما نمی‌دانم‌ سنگینی‌اش‌ را از کجا آورده‌ بود،
که‌ گمان‌ می‌کردیم‌ زمین‌ تاب‌ وقارش‌ را نمی‌آورد و زیر پاهای‌ رنجورش‌ درهم‌ خواهد شکست.از غار که‌ بیرون‌ آمد، باشکوه‌ بود.
شگفت‌ و دشوار و دوست‌ داشتنی. اما دیگر سخن‌ نگفت. انگار لبانش‌ را دوخته‌ بودند، انگار دریا دریا سکوت‌ نوشیده‌ بود.
و این‌ بار ما بودیم‌ که‌ به‌ دنبالش‌ می‌دویدیم‌ برای‌ جرعه‌ای‌ نور، برای‌ قطره‌ای‌ حیرت. و او بی‌آن‌ که‌ چیزی‌ بگوید، می‌بخشید؛ بی‌آن‌ که‌ چیزی‌ بخواهد.
او نامی‌ نداشت، نامش‌ تنها انسان‌ بود و تنها دارایی‌اش، تنهایی

دیدگاه  •   •   •  1392/05/20 - 17:41
+4
nanaz
nanaz

مصرف روزانه یک سیب از سکته قلبی جلوگیری میکنه. همین ثابت میکنه که اگه جای یه سب از دوسیب استفاده کنیم سکته مغزی رو هم ساپورت میکنه.... اگه دوسیب نعنا باشه که دیگه امراض گوارشی ام سراغمون نمیادو کلا ساپورت میشیم
سلامتی همه قلیونیا....


دیدگاه  •   •   •  1392/05/20 - 17:09
+5
saman
saman
مردم شهر سیاه
خنده هاشان همه از روی ریاست
دلشان سنگ سیاست
ما در این شهر دویدیم ، دویدیم
چه سود !
خبر از عشق نبود
و تو ای مرغ مهاجر
که از این شهر گذر خواهی کرد
نکند از هوس دانه گندم
به زمین بنشینی !
دیدگاه  •   •   •  1392/05/20 - 16:53
+2
saman
saman

نه اولش پیداست
و نه آخرش


با این همه
باید تا آخرش بروم


بگذار بنشینم و
نفس تازه کنم


نترس
تصمیم من عوض نمی شود


به سنگی بدل نمی شوم
که کنار راه افتاده باشد


نترس
این بار هم که
تاول پاهایم خشک شود


دوباره عاشقت می شوم
دوباره راه می افتم
دوباره گم می شوم


هر طور شده
این راه را تا آخر می روم …

(نجیب زاده)

دیدگاه  •   •   •  1392/05/20 - 16:44
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
طرف ﻋﮑﺴﺸﻮ ﺭﻭ ﭘﺎﮐﺖ ﺳﯿﮕﺎﺭ ﺑﻨﺪﺍﺯﻥ ﻫﻤﻪ
ﺳﯿﮕﺎﺭﻭ ﺗﺮﮎ ﻣﯿﮑﻨﻦ ﺍﻭﻧﻮﻗﺖ ﺗﻮ ﭘﺮﻭﻓﺎﯾﻠﺶ
ﻧﻮﺷﺘﻪ: ﺑﻪ ﻣﻦ ﻭﺍﺑﺴﺘﻪ ﻧﺸﻮ ﻣﻦ ﻣﻮﻧﺪﻧﯽ ﻧﯿﺴﺘﻢ
یعنی اعتماد به نفسه تورو خر داشت الان سلطان جنگل بود
دیدگاه  •   •   •  1392/05/20 - 15:41

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ