یافتن پست: #همین

سیاهه ای از آسمان
سیاهه ای از آسمان
زندگی درک همین امروز است ،
ظرف دیروز پر از بودن توست ،
شاید این خنده که امروز دریغ کردی ،
آخرین فرصت همراهی ماست .
2 دیدگاه  •   •   •  1391/01/16 - 15:58
+12
mitra
mitra
یک روز مردی در حال عبور از خیابان کودکی را مشغول جابجایی بسته ای دید که از خود کودک بزرگتر بود، پس به نزدیکش رفت و گفت: عزیزم بگذار تا کمکت کنم. مرد وقتی خواست بسته را بردارد دید که حتی حملش برای او مشکل است چه برسد به این بچّه. کمی که رفتند مرد از کودک پرسید چرا این بسته را حمل می کند؟ کودک در پاسخ گفت: که پدرش از او خواسته است. مرد پرسید: چرا پدرت خودش این کار را انجام نداد؟ مگر نمی دانست که حمل این بسته برایت چقدر سخت است؟ کودک جواب داد: اتفاقا مادرم هم همین حرف را به پدرم زد ولی او گفت: "خانم بالاخره یه خری پیدا می شه به این بچّه کمک کنه دیگه!"
1 دیدگاه  •   •   •  1391/01/16 - 15:52
+6
امید
امید
man alan sar e kelasam bavareton mishe kelasam tashkil shode.
3 دیدگاه  •   •   •  1391/01/16 - 08:45 توسط Mobile
+3
مهسا
مهسا
تو این تبلیغه میگه، فلان صابون %۹۹ باکتریها رو میکشه. من از همینجا به اون %۱ باکتری، به خاطر این ایستادگیِ پر غرور و پر افتخارشون تبریک میگم..! {-32-}{-33-}
1 دیدگاه  •   •   •  1391/01/16 - 02:30
+10
مهسا
مهسا
ﺍﺯﺷﻨﯿﺪﻥ"ﻋﺰﯾﺰﻡ"! ﺩﺭﺻﺤﺒﺘﻬﺎﯼ ﺩﺧﺘﺮﻫﺎ ﺫﻭﻕ ﻧﮑﻨﯿﻦ ﺑﻪ ﻋﻄﺴﻪﯼ ﮔﺮﺑﻪﻫﺎ ﻫﻢ ﻫﻤﯿﻦ ﻭﺍﮐﻨﺶ ﺭﻭ ﻧﺸﺎﻥ ﻣﯽﺩﻥ!!{-11-}{-7-}
دیدگاه  •   •   •  1391/01/16 - 02:27
+9
-1
علـــــــــــــــــی
علـــــــــــــــــی
نـگرانـ نبودنتــ نباشـ

نفریـنتــ نمیـ کنمـ

همینـ کهـ دیـگر جایتـ در دعاهایمـ خالیستـ

برایتـــ کافیستــ...!
دیدگاه  •   •   •  1391/01/15 - 22:53
+2
Alireza
Alireza
تن آدمی شریفست به جان آدمیت نه همین لباس زیباست نشان آدمیت
اگر آدمی به چشمست و دهان و گوش و بینی چه میان نقش دیوار و میان آدمیت
خور و خواب و خشم و شهوت شغبست و جهل و ظلمت حیوان خبر ندارد ز جهان آدمیت
به حقیقت آدمی باش وگرنه مرغ باشد که همین سخن بگوید به زبان آدمیت
مگر آدمی نبودی که اسیر دیو ماندی که فرشته ره ندارد به مقام آدمیت

[۷]
دیدگاه  •   •   •  1391/01/15 - 18:47
+7
امید
امید
شعر اول حمید مصدق گفته :
تو به من خندیدی و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلود به من كرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاك
و تو رفتی و هنوز،
سالهاست كه در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تكرار كنان می دهد آزارم
و من اندیشه كنان غرق در این پندارم
كه چرا باغچه كوچك ما سیب نداشت
بعدها فروغ فرخزاد اومده و جواب حمید مصدق رو اینجوری داده:
من به تو خندیدم
چون كه می دانستم
تو به چه دلهره از باغچه ی همسایه سیب را دزدیدی
پدرم از پی تو تند دوید
و نمی دانستی باغبان باغچه همسایه
پدر پیر من است
من به تو خندیدم
تا كه با خنده خود پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم
بغض چشمان تو لیك لرزه انداخت به دستان من و
سیب دندان زده از دست من افتاد به خاك
دل من گفت: برو
چون نمی خواست به خاطر بسپارد
گریه تلخ تو را و من رفتم و هنوز
سالهاست كه در ذهن من آرام آرام
حیرت و بغض تو تكرار كنان می دهد آزارم
و من اندیشه كنان غرق در این پندارم
كه چه می شد اگر باغچه خانه ما سیب نداشت
ادامه در دیدگاه
1 دیدگاه  •   •   •  1391/01/15 - 18:29
+12
امید
امید
حالا که رفته ای

پرنده ای آمده است

در حوالی همین باغ روبرو

هیچ نمی خواهد ،
فقط می گوید : کو کو ….:
دیدگاه  •   •   •  1391/01/15 - 18:13
+5
sepideh
sepideh
عذابم بده بگو بدون تو من کیم
ببین منو فقط به یک عذاب از تو راضیم

هجوم عشقتو که رو به من کم نمی کنی
عذابم بده تو که خلاصم نمی کنی

قلبم کنار حست خوشه
این حس یه شب منو میکشه
بغض شبام از اینه
هر روز من همینه
اسمت ادامه من شده
مثل نفس کشیدن شده
این حس از تو گفتن
این بغض هر شب من
دیدگاه  •   •   •  1391/01/15 - 17:25
+3

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ