یافتن پست: #هیچ

♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
هیچ میدانید زندگی وخوشبختی همین روزهایست که انتظار تمام شدنشان را داریم؟؟
دیدگاه  •   •   •  1392/06/12 - 19:02
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
بابا
====

بیش از چهل سال کارگری کردم

هیچ گاه

خستگی از بدنم در نرفت

چراکه هیچوقت

حق کارم را نگرفتم

تیکیه بر دیوار آشپزخانه

اشک روانش

بابا برای آخرین بار گفت

از کارگری....

(کارگر مبارز)
دیدگاه  •   •   •  1392/06/12 - 18:54
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
.من مث اون گل سرخم ک گذاشتن لای دفتر ...
.
.
..
.
.
.
.
.
.
.
مث تقدیر...

.
..
.
.
.
.
.
.
.
.
مث قسمت..
.
..
.
.
. مث الماسی ک هیچکس وا3 اون نذاشته قیمت..

.
..
.
.
.
.
.
.
.
اما تو چی؟؟
.
.
..
موی بلند، روی سیاه ناخن دراز واه و واه و واه!!!!!!!!!!!!
دیدگاه  •   •   •  1392/06/12 - 18:43
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
بار ﺭﻓﺘﻢ ﺍﺳﺘﺨﺮ ﺑﺎ ﺩﻭﺳﺘﻢ ﻳﻬﻮ ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﺑﺎ
ﺩﻭﺳﺘﻢ ﺷﻮﺧﻲ ﻛﻨﻢ ﭘﻴﺪﺍﺵ ﻛﺮﺩﻡ ﺭﻓﺘﻢ ﺍﺯ
ﻋﻘﺐ ﻳﻪ ﻟﮕﺪ بهش زدم ﺑﻌﺪ ﭘﺮﺗﺶﻛﺮﺩﻡ
ﺗﻮ ﺍﺳﺘﺨﺮ ﺧﻮﺩﻣﻢ ﭘﺮﻳﺪﻡ ﺭﻭﺵ ﺑﺎﻫﺎﺵ ﺩﺭﮔﻴﺮ
ﺷﺪﻡ ﻳﻬﻮ ﭼﺸﻢ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﺍﻭﻧﻮﺭ ﺍﺳﺘﺨﺮ ﺩﻳﺪﻡ
ﺩﻭﺳﺘﻢ ﻛﻨﺎﺭ ﺍﺳﺘﺨﺮ ﻧﺸﺴﺘﻪ :|
هیچی ﺩﻳﮕﻪ
ﺭﻓﺘﻢ ﺗﻪ ﺍﺳﺘﺨﺮ ﺩﻳﮕﻪ ﺑﺎﻻ ﻧﻴﻮﻣﺪﻡ :|
دیدگاه  •   •   •  1392/06/12 - 15:54
xroyal54
xroyal54
یک عمر به خدا دروغ گفتم و خدا هیچ گاه به خاطر دروغ هایم مرا تنبیه نکرد...
می توانست، اما رسوایم نساخت و مرا مورد قضاوت قرار نداد
هر آن چه گفتم را باور کرد
و هر بهانه ای آوردم را پذیرفت
هر چه خواستم عطا کرد و هرگاه خواندمش حاضر شد.
اما من!!!!
دیدگاه  •   •   •  1392/06/12 - 15:16
+7
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
به اونایی که عجله دارن فارغ التحصیل شن یادآوری کنم که عزیزم بیرون که کار نیست ، باور کن خونه هم هیچ خبری نیست !
همون دانشگاه بمون حداقل هر کی پرسید چیکار میکنی بگی دانشجو هستم
دیدگاه  •   •   •  1392/06/12 - 15:04
+2
nanaz
nanaz

وقتی داشتی می رفتی
گفتی دیگه هیچ کس رو مثه من نمی تونی پیدا کنی
توی دلم گفتم : اتفاقا خوبیش همینه

دیدگاه  •   •   •  1392/06/12 - 14:57
+5
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
امزوز رفتم خونه عمم، دیدم حالش بده.
هیچی دیگه مجبور شدم برم از همه دوستام طلبه بخشش کنم.
دیدگاه  •   •   •  1392/06/12 - 14:46
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
میری تو از همه روزهای من
من و تنها میزاری تو دنیا
میگی دوست نداری حسِ منو
میری

از آخرین باری که گفتی و رفتی و تورا ندیدم
روزها آمد و سالها گذشت و دقیقه ها رفت
من هیچ وقت نفهمیم که چرا تورا دیدم؟
وقتی قرار نبود همیشگی باشی
و چرا رفتی؟
وقتی که می شد نیامده باشی
…تو
نبودی … آمدی … رفتی
اما در خاطرمن ماندی
و من هر صبح به یاد می آورم که تورا باید فراموش کنم
دیدگاه  •   •   •  1392/06/12 - 14:45
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
باید کسی را پیدا کنم که دوستم داشته باشد ،
آنقدر که یکی از این شب های لعنتی آغوشش را برای من و یک دنیا خستگیم بگشاید ؛
هیچ نگوید و هیچ نپرسد فقط مرا در آغوش بگیرد
بعد همانجا بمیرم تا نبینم روزهای آینده را …
روزی که دروغ میگوید ،
روزی که دیگر دوستم ندارد ،
روزهایی که دیگر مرا در آغوش نمی گیرد
و روزی که عاشق دیگری می شود
دیدگاه  •   •   •  1392/06/12 - 14:35
+2

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ