یافتن پست: #چشم

♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
می گویند : شاد بنویس …
نوشته هایت درد دارند!
و من یاد ِ مردی می افتم ،
که با کمانچه اش ،
گوشه ی خیابان شاد میزد…
اما با چشمهای ِ خیس
دیدگاه  •   •   •  1392/06/20 - 22:18
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
من بر چشمانم پارچه ای سیاه خواهم بست
تا هیچ چیز را نبینم
نه شکنجه را و نه چراغها را
تنها صدایشان را خواهم شنید
و هر چه را که بشنوم
لب باز نخواهم کرد
چرا که دهانم بوی مرگ می دهد
دیدگاه  •   •   •  1392/06/20 - 22:16
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥

نوشته ی یک کودک...!
هیچ وقت زیر افتاب اخم نکردم!!!
حتی اگه خورشید چشمم را اذیت کند...!
بذار برای یک بار هم خورشید محبت را ببیند...!
دوست ندارم تلافی اخمم را سر پدرم که در افتاب کار میکند دربیارد!
آخرین ویرایش توسط NEGAR1992 در [1392/06/20 - 21:17]
دیدگاه  •   •   •  1392/06/20 - 21:17
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
می دونید چرا پسرا از دخترا بدشون میاد ؟!
.
.
.
چون چشم دیدن بهتر از خودشونو ندارن !
دیدگاه  •   •   •  1392/06/20 - 19:28
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
میخواهمتــــــــــــــــــــــــــــ...
ولی...
دوری...
خیلی خیلی دور
نه دستم به دستانت میرسد
نه چشمانم به نگاهت...
دیدگاه  •   •   •  1392/06/20 - 19:24
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥

بعضی ها گریه نمی کنند...

اما

از چشم هایشان معلوم است...

که اشکی به بزرگی یک سکوت

گوشه ی چشمشان به کمین نشسته!!!
دیدگاه  •   •   •  1392/06/20 - 18:58
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥

این قرص های رنگی آرامم نمیکنند …
حتی آنهایی که رنگ چشمان توست


دیدگاه  •   •   •  1392/06/20 - 10:56
+1
amir reza
amir reza
من که قرار نبود بگویم دوستت دارم! امان از این چشم ها ای چشم های دهن لق بی آبرو . . .
دیدگاه  •   •   •  1392/06/20 - 01:07
+8
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
تکرار پشت تکرار، من، تو، شراب، بوسه


یک عشق آتشین بار، من، تو ،شراب، بوسه


این بوسه چندمین است؟من چشم میگذارم


تو عاشقانه بشمار من ،تو، شراب، بوسه


امروز روز خوبیست آب از سر من و تو 


دیگر گذشته انگار، من، تو، شراب، بوسه


روح هزار عاشق ،در ما حلول کرده


خیام ،شمس،عطار،من، تو، شراب، بوسه


بی چشم های مستت،بازار گرم این عشق


میماند بی خریدار،من، تو، شراب، بوسه


از تو غزل نوشتم ،خوشبختی مسلّم


با این ردیف اینبار،من، تو، شراب، بوسه
دیدگاه  •   •   •  1392/06/19 - 22:48
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
پس از اَفرینش اَدم خدا گفت به او: نازنینم اَدم....


 


با تو رازی دارم !...


 


اندکی پیشتر اَی ...


 


اَدم اَرام و نجیب ، اَمد پیش !!...


 


... زیر چشمی به خدا می نگریست !...


 


محو لبخند غم آلود خدا ! .. دلش انگار گریست ....


 


نازنینم اَدم!!. ( قطره ای اشک ز چشمان خداوند چکید ) !!!..


 


یاد من باش ... که بس تنهایم !!....


 


بغض آدم ترکید ، .. گونه هایش لرزید !!...


 


به خدا گفت :


 


من به اندازه ی ....


 


من به اندازه ی گلهای بهشت .....نه ...


 


به اندازه عرش ..نه ....نه ...


 


من به اندازه ی تنهاییت ، ای هستی من ، .. دوستدارت هستم !!....


 


اَدم ،.. کوله اش را بر داشت ...


 


خسته و سخت قدم بر می داشت !...


 


راهی ظلمت پر شور زمین ...


 


آه .... بنده غمگین اَدم!...


 


در میان لحظه ی جانکاه ، هبوط ...


 


 زیر لبهای خدا باز شنید ،...


 


نازنینم اَدم !... نه به اندازه ی تنهایی من ...


 


نه به اندازه ی عرش... نه به اندازه ی گلهای بهشت !...


 


که به اندازه یک دانه گندم ، تو فقط یادم باش !!!!


 


نازنینم اَدم .... نبری از یادم ؟؟!!!
دیدگاه  •   •   •  1392/06/19 - 22:27
+1

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ