d.m
گاهی که دلم
به اندازهء تمام غروبها می گیرد
چشمهایم را فراموش می کنم
اما دریغ که گریهء ، دستانم نیز مرا به تو نمی رساند
من از تراکم سیاه ابرها می ترسم و هیچ کس
مهربانتر از گنجشکهای کوچک کوچه های کودکی ام نیست
و کسی دلهره های بزرگ قلب کوچکم را نمی شناسد
و یا کابوسهای شبانه ام را نمی داند
با این همه ، نازنین ، این تمام واقعه نیست
از دل هر کوه کوره راهی می گذرد
و هر اقیانوس به ساحلی می رسد
و شبی نیست که طلوع سپیده ای در پایانش نباشد
از چهل فصل دست کم یکی که بهار است
مـــ-ن هنــوز تو را دارم
آخرین ویرایش توسط
asemanabi در [1391/01/17 - 01:52]
d.m
دلم برای کسی تنگ است که آفتاب صداقت را
.
به میهمانی گلهای باغ می آورد
و گیسوان بلندش را به بادها می داد
و دستهای سپیدش را به آب می بخشید
دلم برای کسی تنگ است
که چشمهای قشنگش را
به عمق آبی دریای واژگون می دوخت
و شعرهای خوشی چون پرنده ها می خواند..
نیوشا
گوشـهآیم رآ مـﮯگیرمـــ چشمــــهآیم رآ مـﮯبنــــدمـــ و زبآنــم را گــآز مـﮯگیــــرمـــ ولــﮯ . . . حریــــف افکآرم نمـﮯشومـــ ! چقــــدر دردنــــ ـآک است فهمیـــدטּ !!!
استاد فریدون [!]
در چشم من شمشیر در مشت
یعنی کسی را می توان کُشت!
nahid
اين شاخه نازك سرنوشت
تحمل وزن هر دوتايمان را نداشت!
بالاخره يك روز مي شكست!
شايد اين تنها دليل بود كه من
دست هايت را ول كردم و
از چشم هايت افتادم !!!
nahid
وقتي كه مي گويم دوستت ندارم ،
به چشم هايم نگاه نكن !
من هيچ وقت دروغگوي خوبي نبوده ام!!!
دست نوشته های خودته!!!؟
1391/01/17 - 15:25