یافتن پست: #چشم

sina
sina
خداوندا! عشقی را در دلهایمان جاری ساز
که به لطافت گلبرگ های سرخ زندگی باشد
و از دریای زلال و بی کرانت سرچشمه گرفته و به روح کوچک ما سرازیر شود،

و استقامتش را بتوان به کوهی مانند کرد

که هیچ گاه گردبادحوادث سنگ ریزه هایش را فرو نریزد،

و برای قلبهایمان دری بگذار که قفلی بر سرش باشد

که کلید آن فقط یکرنگی و صداقت است.

پس خداوندا هیچ گاه دلهایمان را از عشق خالی نکن

خدایا!

من به عنوان بنده حاجتم را گفتم

تو هم که خدایی !

امیدوارم اگر قرار به برآورده نشدنش هست ،

از حکمت تو باشد تا بی لیاقتی ما ...

ااااااااااااااااااااااااااااااااامین

♥♥♥♥♥♥ نوروز باستانی 1391 بر ایران و ایرانی پیروز و فرخنده ♥♥♥♥♥♥
دیدگاه  •   •   •  1391/01/1 - 15:54
+5
سیاهه ای از آسمان
سیاهه ای از آسمان
میگم با این وضعیت نون و تخم مـــــــــــــــــــــــــــــــرغ.فکر کنم نسل دانشجو مثل دایناسور منقرض شه{-54-}{-12-}
4 دیدگاه  •   •   •  1391/01/1 - 03:05
+9
سیاهه ای از آسمان
سیاهه ای از آسمان
ای کاش احساسم گلی می بود ، میریخت عطرش را به دامانت
یا مثل یک پروانه پر میزد ، رقصان به روی طاق ایوانت
.
ای کاش احساسم کبوتر بود ، بر بام قلبت آشیان میکرد
از دست تو یک دانه برمیچید ، عشقی به قلبت میهمان میکرد
.
ای کاش احساسم درختی بود ، تو در پناه سایه اش بودی
یا مثل شمعی در شبت میسوخت ، تو مست در میخانه اش بودی
.
ای کاش احساسم صدایی داشت ، از حال و روزش با تو دم میزد
مثل هزاران دانه برفی ، سرما به جان دشت غم میزد
.
ای کاش احساسم هویدا بود ، در بستر قلبم نمی آسود
یا در سیاهی دو چشمانم ، خاموش نمیگشت و نمی آلود
.
ای کاش احساسم قلم میگشت ، تا در نهایت جمله ای میشد
یعنی که “دوستت دارم”ی میگشت ، تا معنی احساس من میشد !
دیدگاه  •   •   •  1391/01/1 - 02:40
+9
ronak
ronak
به جان چشمانت قسم
اینبار آنچنان رفتنی ام …
که ، کاسه های آب را هم قسم دهی
نه آن روزها باز میگردند و نه من . . .
دیدگاه  •   •   •  1391/01/1 - 02:07
+9
Danial
Danial
دختر: می دونی فردا عمل قلب دارم؟ پسر: آره عزیز دلم دختر: منتظرم میمونی؟ پسر رویش را به سمت پنجره اطاق دختر بر میگرداند تا دختر اشکی که از گونه اش بر زمین میچکد را نبیند پسر: منتظرت میمونم عشقم ... ... ... دختر: خیلی دوستت دارم پسر: عاشقتم عزیزم ... بعد از عمل سختی که دختر داشت و بعد از چندین ساعت بیهوشی کم کم داشت هوشیاری خود را به دست می آورد به آرامی چشم باز کرد و نام پسر را زمزمه کرد و جویای او شد پرستار: آرووم باش عزیزم تو باید استراحت کنی دختر: ولی اون کجاست؟ گفت که منتظرم میمونه به همین راحتی گذاشت و رفت پرستار: در حالی که سرنگ آرامش بخش را در سرم دختر خالی میکرد رو به او گفت: میدونی کی قلبش رو به تو هدیه کرده؟ دختر: بی درنگ که یاد پسر افتاد و اشک از دیدگانش جاری شد: آخه چرا؟؟؟؟؟؟ چرا به من کسی چیزی نگفته بود و بی امان گریه میکرد پرستار: شوخی کردم بابا ! رفته بشاشه الان میآد
دیدگاه  •   •   •  1390/12/29 - 13:47
+2
ali rad
ali rad
گفتند بر تلخی ها چشم ببند و

صبور باش.

روزی بالاخره

آنهمه شادی پنهان صدایت می زنند...

حالا سالهاست

با چشمان بسته می روم

می شمارم

و فریاد می زنم...

"بیاااااااااام م م م" ؟؟؟؟؟؟
دیدگاه  •   •   •  1390/12/29 - 12:54
+2
ali rad
ali rad
چشمانم را می بندم و در رویا...آزادی را در آغوش می کشم..چشمانم را می بندند و در بیداری به جرم رویاهایم...سنگسارم میکنند...
دیدگاه  •   •   •  1390/12/29 - 12:47
+1
ronak
ronak
هی لعنتی
صدایت را از گوش من پس بگیر ...
من به گریه هایم نان قرض میدهم که التماس تو را نکنند ....
تا تو از پیش آبرویم نروی ........
این روز ها که میخواهی بی اجازه از چشمان من بیفتی ....
به تمام آنها که در بیرون ِ من در رفت و آمدند بگو :
حقیقت و حقارت از یک حرف مشترک شروع میشوند
اما من با کسی جز بی کسی هایم حرف مشترک ندارم .......
من دسته گلی هستم که خدا به آب داده (نه پدر)
تا تعادل این کره خاکی
زیر پای دلقکی هایش بر هم نخورد ..............
بگذار همان کودکی هایم را قرقره کنم ....
و دست دست کنم .... تنها پاستیل به جا مانده از کودکی هایم را
که تا دهان میبرمش..... گریه ام میگیرد
مبادا آخرین خاطره ی دختر ِ کودکیهایم را خورده باشم.........................
.
.
.
خطاب به تمام آنها که در بیرون ِ من در رفت و آمدند :
لطفا مرا هر کجا که دیدید آدم حساب نکنید ....
اما بگذارید
بی کسی ام دوباره مرا به نام کوچکم صدا بزند ....
دیدگاه  •   •   •  1390/12/29 - 01:10
+5
niloofar
niloofar
باید تو چشم اونایی که واسشون کاری میکنی اما تشکر نمیکنن زل بزنی بگی :

وظیفم نبود، لطف کردم !!
دیدگاه  •   •   •  1390/12/29 - 01:05
+6
mohamad
mohamad
گاه یک لبخند انقدر عمیق میشود که گریه می کنیم
گاه یک نغمه انقدر دست نیافتنی میشود که با ان زندگی می کنیم
گاه یک نگاه انچنان سنگین میشود چشمانمان رهایش نمی کند
گاه یک عشق انقدر ماندگار می شود که فراموشش نمی کنی
دیدگاه  •   •   •  1390/12/29 - 00:33
+5

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ