میدونی درد من از فــــــــــراق تــــو چگونه بود
دل آشفتــه ی من ز داغ تــــــو دیــــــوونه بود
میدونی چرا چنین شکستـــــــــه و نزار شدم
آخه عکست توی قاب رو میز من تـو خونه بود
هر وقت به مهربانیهای تو می اندیشم با خود فکر می کنم که چگونه ممکن است فرشته ای در چنین ارتفاعی پایین پرواز کند !
من در رویای خود دنیایی را می بینم که در آن هیچ انسانی انسانی دیگر را خوار نمی شمارد زمین از عشق و دوستی سرشار است و صلح و آرامش ، گذرگاهایش را می آراید من در رؤیای خود دنیایی را می بینم که در آن همگان راه گرامی آزادی را می شناسند حسد جان را نمی گزد و طمع روزگار را بر ما سیاه نمی کند سیاه یا سفید از هر نژادی که هستی از نعمت گسترده زمین سهم می برد هر انسانی آزاد است شور بختی ، از شرم سر به زیر می افکند و شادی ، همچون مروا[!] گران قیمت نیازهای تمامی بشریت را بر می آورد چنین است دنیای رؤیای من . شعر از : "لنگستن هیوز" (ترجمه: احمد شاملو
خانه های جدول زندگیم را دستان مهربانت یک به یک پر کرد و رمز جدول چنین بود : دوستم بدار .