یافتن پست: #کار

AmirAli
AmirAli
ازتو نوشتن کار عاقلانه ای نیست...میترسم کسی جز من عاشقت شود...
دیدگاه  •   •   •  1392/08/3 - 11:42
+1
محمد
محمد
از من برید وگفتا کارخداس...میخواهم بدانم مگر خدایه او هم خدای من نیست !!
دیدگاه  •   •   •  1392/08/3 - 08:45
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



سوال همیشگی شاگرد ها از معلم ها در طول تاریخ ...
.
.
.
.
.
.
.
ببخشید با مداد بنویسیم یا خودکار؟؟؟





دیدگاه  •   •   •  1392/08/2 - 22:20
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
به بابام میگم پدر من گرسنه هستم.
میگه سلام گرسنه من پدر هستم!
بش گفتم پدر من جدی ام.
میگه نه تو گرسنه ای
گفتم فکر میکنی با این کارات خوشمزه ای؟
میگه نه من پدرتم...
اصن یه وعضیه
دیدگاه  •   •   •  1392/08/2 - 22:11
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
میگند که یکی از کارکنان شرکت جی ال ایکس رو دستگیر و زندانی کردند، خیلی راحت از بین میله ها فرار کرده ! الان پلیس دنبالشه !!!!:D
دیدگاه  •   •   •  1392/08/2 - 22:08
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
امروز بعد مدتها دیدم گوشیم زنگ خورد ؛
پریدم که زود جواب بدم دیدم سر زنگ دوم خاموش شد !
هرکاری میکنم روشن نمیشه ،
فک کنم از هیجان زیاد خودشم دچار حمله قلبی شده سکته کرده بیچاره …
دیدگاه  •   •   •  1392/08/2 - 21:24
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
وقتی‌ عمق یک ارتباط رو نمیتونی‌ تخمین بزنی
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
شیرجه زدن اصلا کار عاقلانه‌ای نیست
دیدگاه  •   •   •  1392/08/2 - 20:13
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
عبارت"اصن دلم خواست"چیست؟
قطعی ترین و منطقی ترین دلیل برای کاری ک در آن گند زدید
دیدگاه  •   •   •  1392/08/2 - 19:51
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
زنه میره نجاری میگه آقا میخوام یه کمد برام بسازی یارو کمدو میسازه
زنه دو روز بعد میاد میگه : اتوبوس که رد میشه کمده میلرزه!
نجاره میگه : چرا مزخرف میگی اتوبوس چه صیغه ایه ؟!
خلاصه میاد پیچ میچاشو محکمتر میکنه و میره دوباره فرداش زنه میاد میگه : اتوبوس رد میشه کمد میلرزه.
میگه : ما رو سرویس کردی اصن من میرم تو کمد میشینم ببینیم جریان چیه ...
میشینه تو کمد یه دفه شوهر زنه میاد خونه در کمدو باز میکنه میگه :
عه بی ناموس تو اینجا چی کار میکنی ؟؟؟
نجاره میگه : بهت بگم منتظر اتوبوسم باورت می شه؟؟؟!!
دیدگاه  •   •   •  1392/08/2 - 19:49
+3
M 0 R i c A R L0
M 0 R i c A R L0
در CARLO

از مترسکی پرسیدم: آیا از تنها ماندن در این مزرعه بیزار نشده ای؟




پاسخم داد: در ترساندن دیگران برای من لذت به یاد ماندنی است.





پس من از کار خود راضی هستم و هرگز از آن بیزار نمی شوم!





اندکی اندیشیدم و سپس گفتم:





راست گفتی!


 


من نیز چنین لذتی را تجربه کرده بودم!


 


گفت: تو اشتباه می کنی!





زیرا کسی نمی تواند چنین لذتی را ببرد





مگر آنکه درونش مانند من با کاه پر شده باشد!!!


دیدگاه  •   •   •  1392/08/2 - 03:04
+5

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ