یافتن پست: #کار

ساناز
ساناز
برای کسی که رفتنی است راه باز کنید.ایستادن ومنتظر ماندن ابلهانه ترین کار دل است!
دیدگاه  •   •   •  1392/08/2 - 00:15
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
امروز از سرکار برگشتم خونه میبینم همه باهام سنگینن
هیشکی تحویلم نمیگیره ، الان فهمیدم دیشب مادرم خواب دیده من بدون
اجازشون ازدواج کردم …
اصن دقت که میکنم خدارو شاکرم رام داده خونه !
دیدگاه  •   •   •  1392/08/1 - 16:18
+5
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



دیگر بوی بهار هم سرحالم نمی کند

چیزی شبیه گریه زلالم نمی کند

آه ای خدا مرا به کبوتر شدن چکار ؟

وقتی که سنگ هم رحمی به بالم نمی کند




دیدگاه  •   •   •  1392/08/1 - 15:52
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
ای عشق جوانه کن بهار است

هر شاخ کهن جوانه دار است


شد غرق شکوفه سیب و دل نیز

حوای همیشه بیقرار است


ای عشق!شکفتنم بیاموز

دل غنچه باغ انتظار است !


بیهوده مگوی کیست معشوق؟

او چشم و چراغ روزگار است !!

شهر تن و شهر جان ما را

بسپار به او که شهریار است


ای عشق دین مجال کوتاه

زین بیش مرا چه اعتبار است؟


برخیز و کمند خود رها کن

دریاب که آخرین شکار است


ای عشق!بسوز هستیم را

با یک نگهش که شعله وار است !!!



♦♦♦بانو سیمین بهبهانی ♦♦♦

دیدگاه  •   •   •  1392/08/1 - 15:43
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
به یک دوست پسر جهت انجام کارهای خاک بر سری
نیازمندیم
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
کارش ؟!!

کاری نداره ، خاک رو ورمیداره میریزه تو سر آدم های منحرفی که تا این پایین اومدن :|:| :|:
دیدگاه  •   •   •  1392/08/1 - 15:35
+2
Mohammad Mahdi
Mohammad Mahdi
می گم هی از ماجرایِ "دوس پسرِ مامانِ سوباسا" و
"رابطۀ بابالنگ دراز با جودی ابوت" و اینا گفتین ،
به کارتونا بدبین شدم!
نکنه اون "دمـــــــاغِ" پینوکیو نبوده که دراز میشده؟؟!!
راست بگین من طاقتش رو دارم
دیدگاه  •   •   •  1392/08/1 - 13:17
+5
ehsan mohammadi
ehsan mohammadi
توی یه پارک تو سیدنی استرالیا دو مجسمه بودند یک زن و یک مرد.
این دو مجسمه سالهای سال های سال روبرو هم با فاصله کمی
ایستاده بودند و در چشم های هم خیره بودند و لبخند میزدند.
یه روز صبح یک فرشته پیش آنها آمد و گفت چون شما دو مجسمه
خوبی بودبد من بزرگترین آرزو شما را برآورده خواهم کرد.من شما
را به مدت 30 دقیقه تبدیل به انسان خواهم کرد و شما کار خود را
انجام دهید.
دو مجسمه تبدیل به انسان شدن و با لبخندی به پشت درختان و
بوته ها دویدن که پشت آنها چند کبوتر بودند.فرشته زمانی که صدای
خنده های دو فرشته را میشنید بسیار خوشحال میشد.
15دقیقه گذشت و دو مسجمه از پشت بوته ها بیرون آمدند
فرشته نگاهی به ساعت کرد و گفت هنوز 15 دقیقه از وقت شما
باقی مانده نمیخواهید ادامه دهید؟
مسجمه مرد با نگاه شیطنت آمیزی به مجسمه زن نگاه کرد و گفت:
میخواهی یک بار دیگر این کار لذت بخش را انجام دهیم؟
مسجسمه زن نگاهی کرد و گفت:
باشه اما این بار تو کبوتر نگه دار من برینم رو سرش!!!!
نکترو گرفتی لایک بززززززن
دیدگاه  •   •   •  1392/08/1 - 12:38
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
عاغا دیروز رفته بودم مغازه اسباب بازی فروشی، باسه گودزیلامون عروسک بخرم، خانومه اومده به فروشنده میگه :آقا این پلنگ صورتی یه، رنگ زرد هم داره؟؟
من :|
فروشنده :|
کارگردان پلنگ صورتی :|
رءیس صنف فروشندگان اسباب بازی تهران :|
دیدگاه  •   •   •  1392/07/30 - 19:27
+5
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
همه تو خونشون سگ و گربه و... نگه میدارن و بهش غذا میدن، منم پشه نگه میدارم^_^

تازه انقدرم همدیگه رو دوس داریم خون منم که تو رگاشه

هر روز هم قد میکشه سال دیگه میفرستمش مدرسه کلاس اول چند وقت بعدم میرم واسش خواستگاری

لایک: من پشه ماده دارم بیا خواستگاری
لایک: نون و پنیر اوردیم پشه تورو بردیم
لایک: پشت خونه داره؟ ماشین داره؟ کارش چیه؟
لایک:من جناره پششم رو دوش پشه تو نمیندازم با اون پشه زشتت
دیدگاه  •   •   •  1392/07/30 - 19:05
+4
zahra
zahra
یه گروه 5 تا مدیر {-8-}
من هم می خوام مدیر گروه بشم باید چکار کنم
دیدگاه  •   •   •  1392/07/30 - 18:44
+7

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ