یافتن پست: #کار

Mohammad Mahdi
Mohammad Mahdi
در یک کالج ، از دانشجویان خواسته شد تا با حداقل کلمات ممکن داستان کوتاهی بنویسند این داستان باید حول سه موضوع زیر می چرخید:

 1. مذهب 2.. ص ک ص 3. راز


داستان کوتاه زیر در کل کلاس نمره ی A+ مثبت گرفت 


خدای خوبم، من حامله ام؛ یعنی کار کیه؟   {-18-}{-33-}
دیدگاه  •   •   •  1392/07/8 - 18:06
+2
*elnaz* *
*elnaz* *
کاش مرابایک ضربه ی کاری می کشتی کاش ذره ذره نابودکردن را بلد نبودی ولی دیگرتحمل ندارم خیالت تخت توبرنده ی این بازی ناجوانمردانه شدی...................
دیدگاه  •   •   •  1392/07/8 - 17:25
+5
*elnaz* *
*elnaz* *
باز هـґ صبـــــــر مے خواهґ . . / خـבایـــــــــــا ، בخـلـَґ با خرجـґ نمے خوانـב ، کـґ آورבه اґ ، صبرے که בاבه بوבے تماґ شב ، ولی בرבґ ـهمچنان باقیستـ !!! بـבهکار قلبґ شـבه اґ ، میـבانـґ شرمنـבه اґ نمیکنے......................
دیدگاه  •   •   •  1392/07/8 - 16:51
+6
nanaz
nanaz

ﻧـــﺤــﻮﻩ ﺑـــﻬـﻢ ﺯﺩﻥ ﺩﺧــــﺘــﺮ ﻭ ﭘـــﺴــﺮﺍﯼ ﺍﯾـــﺮﺍﻧـــی !


 


قهر دختر و پسر


 


- ﺧﯿﻠﯽ ﭘﺴﺘﯽ ﺩﯾﮕﻪ ﻧﻤﯿﺨﻮﺍﻡ ﺭﯾﺨﺘﺖ ﻭ ﺑﺒﯿﻨﻢ. ﺑﺎﯼ
ـ ﻧﻤﯽ ﺩﻭﻧﻢ ﻭﺍﺳﻪ ﭼﯽ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﺷﺪﯼ ﺍﻣﺎ ﻫﺮﺟﻮﺭ ﺭﺍﺣﺘﯽ. ﺑﺎﯼ
- ﻧﻤﯿﺪﻭﻧﯽ؟ ﻧﺒﺎﯾﺪﻡ ﺑﺪﻭﻧﯽ ﻣﻌﻠﻮﻡ ﻧﯿﺴﺖ ﺣﻮﺍﺳﺖ ﮐﺠﺎ ﭘﺮﺗﻪ ﺧﺎﮎ ﺗﻮ ﺳﺮﺕ. ﺑﺎﯼ
ـ ﻣﺴﺨﺮﻩ ﻋﻮﺿﯽ ﺣﺮﻑ ﺩﻫﻨﺖ ﻭ ﺑﻔﻬﻢ ﺍﺻﻶ ﺑﺮﻭ ﺑﻪ ﺟﻬﻨﻢ. ﺑﺎﯼ
- ﻭﺍﻗﻌﺂ ﮐﻪ ... ﺍﻧﻘﺪ ﺭﺍﺣﺖ ﻣﯿﮕﯽ ﺑﺮﻭ ﻣﻌﻠﻮﻣﻪ ﯾﻪ ﺭﯾﮕﯽ ﺑﻪ ﮐﻔﺸﺖ ﻫﺴﺖ. ﺑﺎﯼ
ـ ﻓﻌﻶ ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﺭﯾﮕﺎﺗﻮ ﮐﻔﺶ ﺗﻮﺋﻪ ﺧﻮﺩﺕ ﺍﯾﻦ ﻣﺴﺨﺮﻩ ﺑﺎﺯﯼ ﺭﻭ ﺭﺍﻩ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﯽ. ﺑﺎﯼ
- ﻣﻦ؟ ﻣﻦ؟ ﺗﻮ ﻭﺍﺳﺖ ﻣﻬﻢ ﻧﯿﺴﺖ . ﺑﻤﯿﺮﻡ ﺑﺮﻡ. ﺑﺎﯼ
ـ ﺧﺐ ﻭﻗﺘﯽ ﻣﯿﮕﯽ ﺩﯾﮕﻪ ﻧﻤﯿﺨﻮﺍﯼ ﺭﯾﺨﺘﻢ ﻭ ﺑﺒﯿﻨﯽ ﺩﯾﮕﻪ ﭼﯽ ﺑﮕﻢ. ﺑﺎﯼ
- ﺧﺐ ﻣﻦ ﻣﻌﺬﺭﺕ ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ
ـ ﻫﺮﭼﯽ ﺩﻟﺖ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺖ ﮔﻔﺘﯽ ﺑﻌﺪ ﻣﯿﮕﯽ ...
- ﻋــــــــــﺸﻘـــــــــــــــــــــﻢ؟ ﻣﻨﻮ ﺑﺒﺨﺶ ﺩﯾﮕﻪ
ـ ﺑﺎﺷﻪ ﺍﻣﺎ ﺩﯾﮕﻪ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﻧﺸﻪ ﻫﺎ !!!
- ﻣﺜﻶ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﺷﻪ ﭼﻪ ﮐﺎﺭ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ؟
ـ ﺑﺎﻫﺎﺕ ﺑﻪ ﻫﻢ ﻣﯿﺰﻧﻢ
- ﻫﻤﻮﻥ ﭘﺲ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺑﻬﻮﻧﻪ ﻣﯿﮕﺮﺩﯼ ﻣﻦ ﻭ ﺩﺳﺖ ﺑﻪ ﺳﺮ ﮐﻨﯽ ... ﭼﯿﻪ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺧﻮﺷﮕﻞ ﺗﺮﻩ؟ ﻣﺎﯾﻪ ﺩﺍﺭﻩ؟
ـ ﮐﻶ ﺩﯾﮕﻪ ﻧﺒﯿﻨﻤﺖ ﺩﻭﺭﻭ ﺑﺮﻡ. ﺑﺎﯼ
ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺍﺯ ﺑﺎﻻ ﺑﻪ ﭘﺎﯾﯿﻦ ...
.
.
ﺑﺎﯼ ﻭ ﻣﺮﮒ.. ﺑﺎﯼ ﻭ ﺩﺭﺩ ﻫﯽ ﻣﯿﮕﻦ ﺑﺎﯼ ﺑﺎﺯﻡ ﺍﺱ ﻣﯿﺪﻥ .. ﻭﺍﻻ (((((((((((:
دیدگاه  •   •   •  1392/07/8 - 14:54
+10
nanaz
nanaz

طنز آرایشگاه زنانه‎


 


آرایشگاه زنانه

 

تو صنف آرایشگرای زنونه یه قانونی وجود داره بنام: دوبار که بشوری
به این شرح که شما میرید آرایشگاه زنونه میگید:
فی فی جون میخوام موهامو مش یخی کنم.
بعد فی فی جون یه پول هنگفتی ازتون میگیره بعد چند دقیقه میرید جلوی آینه می بینید موهاتون صورتی جیغ شده، قاعدتاً ناراحت و عصبی میشید!!!
بعد فی فی جون میگه:
اصن نگران نباش (دوبار که بشوری) همون رنگی که خواستی میشه!
بعدم واسه محکم کاری میگه:
ای جان ای جان چه ناز شدی بیا یه عکس ازت بگیرم ^_^
بعد شمام خر میشید میاید خونه :|
دوبار میشورید
و این داستان ادامه دارد...


 
دیدگاه  •   •   •  1392/07/8 - 14:51
+10
roya
roya


درد تنهایـــــــــی کشیـــــــــــــــــــــدن،

مثلِ کشیدنِ خطهایِ رنگی روی کاغذِ سفـــــــــید،

شاهکاری میسازد به نامِ دیوانــــــــــگی...!

و من این شاهکــــارِ را به قیمتِ همه  فصلهایِ قشنگِ زندگیم خرید ام...

تو هر چه میخواهـــــــــی مـــــــرا بخوان....

دیوانـــــه، خود خــــواه،بی احساس.................

نمیــــفروشــــــــم..!!!! 


دیدگاه  •   •   •  1392/07/8 - 14:49
+5
nanaz
nanaz
آدم بمیره ازین سوتی ها نده
بعد از سالها یکی از دوستای قدیمیمو تو خیابون دیدم،
کلی باهم حرف زدیم تا رسیدیم به اینجا که:
گفتم: خب الان مشغولِ چه کاری هستی؟
گفت:یه مغازه زدم ولی راضی نیستم
دوست دارم خشکبار فروشیش کنم، کلی سود داره
اما صاب مغازه راضی نیست، میگه کلاسِ مغازه رو میاری پایین!!
گفتم:تف به ذاتِ خرابش، لابد از این تازه به دوران رسیده هاس.
غمت نباشه، یکی از بچه ها یه جای تووپ داره واست ردیفش میکنم،
هرچی حال کردی بریز توش، صاب مغازه هم زنشو بزاره پشتِ ویترین
کلاسِ مغازه ش بره بالا….
گفت: صاب مغازه بابامه …!
دیدگاه  •   •   •  1392/07/8 - 14:38
+8
nanaz
nanaz

من سرم تو کار خودم بود داشتم خوندن نوشتن یاد می گرفنم[تصویر:  03.gif]
[تصویر:  nini1.jpg]


که یه روزی یه دختری رو دیدم [تصویر:  03.gif]
[تصویر:  nini2.jpg]


اون این شکلی بود [تصویر:  03.gif]
[تصویر:  nini3.jpg]


ما با هم دوست شدیم و اوقات خیلی خوبی باهم داشتیم [تصویر:  03.gif]
[تصویر:  nini4.jpg]


من اونقدر دوسش داشتم که بهش هر چند وقت کادو میدادم [تصویر:  03.gif]
[تصویر:  nini5.jpg]


وقتی اون هدیه رو باز میکرد و از کادوم خوشش میومد اینجوری ذوق میکردم [تصویر:  03.gif]
[تصویر:  00%20%282%29.jpg]


در کنارش احساس خوشبختی و غرور میکردم [تصویر:  03.gif]
[تصویر:  nini7.jpg]


ما تقریبا همه شب ها با هم در حال گفتگو بودیم [تصویر:  03.gif]
[تصویر:  nini8.jpg]


همه اطرافیان بهمون حسودیشون میشد و اینجوری نگامون میکردن![تصویر:  03.gif]
[تصویر:  nini9.jpg]


همه چی خوب و عالی بود حتی فکر میکردم خوشبخت ترین آدم رو زمین هستم[تصویر:  03.gif]
[تصویر:  nini10.jpg]


 


اما وقتی روز عشق (ولنتاین) شد یواشکی تعقیبش کردم

و دیدم که اون گلی رو که من بهش دادم رو به یه پسره دیگه داد[تصویر:  03.gif]

[تصویر:  nini11.jpg]

[b]نمی خواستم باور کنم [تصویر:  03.gif]
[b][تصویر:  nini12.jpg]


من اینجوری شدم [تصویر:  03.gif]
[تصویر:  nini13.jpg]


و همچنان اینجوری بودم [تصویر:  03.gif]
[تصویر:  nini14.jpg]


سعی میکردم خودمو به بیخیالی بزنم و بهش فکر نکنم [تصویر:  03.gif]
[تصویر:  00.jpg]


 


کم کم داشتم فراموشش می کردم [تصویر:  03.gif]

سخت بود ولی تلاشمو میکردم [تصویر:  03.gif][تصویر:  nini15.gif]

بله … من موفق شدم! [تصویر:  03.gif]
آخرش تونستم اون دختر رو فراموش کنم [تصویر:  03.gif]
[تصویر:  nini16.jpg]


و در آخر …[تصویر:  03.gif]

نتیجه اخلاقی : هیچوقت خودتون رو اسیر و گرفتار این مسایل نکنید و بزارید تقدیر بهتری براتون رقم بزنه خود خدا

راستی اسم این چیزا عشق و عاشقی نیست…


Related posts:

دیدگاه  •   •   •  1392/07/8 - 13:37
+8
`☆¯`•.¸☆•.¸ƸӜƷAsiyE ☆¯`•.¸☆
`☆¯`•.¸☆•.¸ƸӜƷAsiyE ☆¯`•.¸☆
در CARLO
امتحاناته داریم؟ {-15-}

مراقب سر جلسه امتحان اومد گفت کارت ورود به جلسه ؟؟؟
گفتم اصن به قیافه من میخوره درسخون باشم جای کسی‌ بیام امتحان بدم ؟
گفت خداییش نه و ول کرد رفت …
دیدگاه  •   •   •  1392/07/8 - 13:18
+5
sara
sara
در CARLO
میخوای یه دخترو بزاری سر کار؟
نگاه کن تو چشاش بگو “عزیزم” بعد بگو “هیچی”‌
تا آخر عمرش گیره اون چیزیه که‌ میخواستی بگی!
دیدگاه  •   •   •  1392/07/8 - 11:00
+4

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ