یافتن پست: #کار

♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
به حکیم ارد بزرگ گفتند : ایرانیان را چگونه دیدید ؟

فرمود : بزرگانی در درون چراغ جادو !

گفتند : چراغ جادو ؟!

فرمود : آری ... ایران سرزمین بزرگان است و هزار افسوس که بیشتر این بزرگان ، در درون چراغ جادو ، خویش را در بند کرده و دلخوش به زندگی در سختی و غم هستند

گفتند : حکیم در این میانه ، کار شما چیست ؟

فرمود : به هزار گونه سخن ، دستان اندیشه ام را ، بر چراغ های آنان می کشم تا از آن برون آمده و خود را باز یابند و برای آبادی و شادی این سرزمین بکوشند
دیدگاه  •   •   •  1392/05/18 - 22:01
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
هیچوقت کاری نکنید که عمه شما تاوان آنرا بدهد !

سلــــطــان فحش

عــمــه !
دیدگاه  •   •   •  1392/05/18 - 20:56
+3
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
نقاشی فوق العاده از کارکتر انیمیشن گیسو کمند
دیدگاه  •   •   •  1392/05/18 - 14:07
+3
be to che???!!
be to che???!!
http://www.linkafarin.com/imgs2012/1371526285-parvane.jpg@a-sh-f-2
9 دیدگاه  •   •   •  1392/05/17 - 22:51
+3
Mohammad Mahdi
Mohammad Mahdi

عید سعید فطر بر تمامی کاربران عزیز بیاتویونی {-7-}

و همه مسلمانان جهان مبارک {-35-}{-35-}
دیدگاه  •   •   •  1392/05/17 - 20:52
+5
nanaz
nanaz
در CARLO
زن به شیطان گفت : آیا آن مرد خیاط را می بینی ؟ میتوانی بروی وسوسه اش کنی که همسرش را طلاق دهد ؟
شیطان گفت : آری و این کار بسیار آسان است
پس شیطان به سوی مرد خیاط رفت و به هر طریقی سعی می کرد او را وسوسه کند اما مرد خیاط همسرش را بسیار دوست داشت و اصلا به طلاق فکر هم نمی کرد
پس شیطان برگشت و به شکست خود در مقابل مرد خیاط اعتراف کرد
سپس زن گفت : اکنون آنچه اتفاق می افتد ببین و تماشا کن
زن به طرف مرد خیاط رفت و به او گفت :
چند متری از این پارچه ی زیبا میخواهم پسرم میخواهد آن را به معشوقه اش هدیه دهد پس خیاط پارچه را به زن داد. سپس آن زن رفت به خانه مرد خیاط و در زد و زن خیاط در را باز کرد وآن زن به او گفت : اگر ممکن است میخواهم وارد خانه تان شوم برای ادای نماز ، و زن خیاط گفت :بفرمایید،خوش آمدید
و آن زن پس از آنکه نمازش تمام شد آن پارچه را پشت در اتاق گذاشت بدون آنکه زن خیاط متوجه شود و سپس از خانه خارج شد و هنگامی که مرد خیاط به خانه برگشت آن پارچه را دید و فورا داستان آن زن و معشوقه ی پسرش را به یاد آورد و همسرش را همان موقع طلاق داد
سپس شیطان گفت : اکنون من به کید و مکر زنان اعتراف می کنم
و آن زن گفت :کمی صبر کن
نظرت چیست اگر مرد خیاط و همسرش را به همدیگر بازگردانم؟؟؟!!!
شیطان با تعجب گفت : چگونه ؟؟؟
آن زن روز بعدش رفت پیش خیاط و به او گفت
همان پارچه ی زیبایی را که دیروز از شما خریدم یکی دیگر میخواهم برای اینکه دیروز رفتم به خانه ی یک زنی محترم برای ادای نمازو آن پارچه را آنجا فراموش کردم و خجالت کشیدم دوباره بروم و پارچه را از او بگیرم و اینجا مرد خیاط رفت و از همسرش عذرخواهی کرد و او را برگرداند به خانه اش.
و الان شیطان در بیمارستان روانی به سر میبرد
دیدگاه  •   •   •  1392/05/17 - 16:48
+5
nanaz
nanaz
در CARLO
یه روزی میاد که بعدش دیگه مهم نیست فردایی در کار هست یا نه ؟
اون روز یا خیلی خوشبختی یا خیلی بدبخت …
دیدگاه  •   •   •  1392/05/17 - 16:28
+7
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
پدری دستش رو روی شونه ی پسرش گذاشت و گفت: منو بزن!پسر با مشت زد زیر چشم باباش!


پدر: کصافط چیکار میکنی؟ من پدرتم


پسر: شما پدر منی و احترامت واجب و هرچی ازم بخوای نه نمیگم


پدر: پس دوس دخدره تو بده من o-O


پسر: دیگه احترامم حدی داره :|
دیدگاه  •   •   •  1392/05/17 - 16:02
+3
xroyal54
xroyal54

خداوند از نگاه ملاصدرا


عشق,خدا,خداوند,جملات زیبا


 


    خداوند بی نهایت است و لا مکان و بی زمان
    اما بقدر فهم تو کوچک میشود
    و بقدر نیاز تو فرود می آید
    و بقدر آرزوی تو گسترده میشود
    و بقدر ایمان تو کارگشا میشود
    و به قدر نخ پیر زنان دوزنده باریک میشود
    و به قدر دل امیدواران گرم میشود


 
  یتیمان را پدر می شود و مادر
    بی برادران را برادر می شود
    بی همسرماندگان را همسر میشود
    عقیمان را فرزند میشود
    ناامیدان را امید می شود
    گمگشتگان را راه میشود
    در تاریکی ماندگان را نور میشود
    رزمندگان را شمشیر می شود
    پیران را عصا می شود
    و محتاجان به عشق را عشق می شود
    خداوند همه چیز می شود همه کس را
    به شرط اعتقاد
    به شرط پاکی دل
    به شرط طهارت روح
    به شرط پرهیز از معامله با ابلیس

  بشویید قلب هایتان را از هر احساس ناروا
    و مغز هایتان را از هر اندیشه خلاف
    و زبان هایتان را از هر گفتار ِناپاک
    و دست هایتان را از هر آلودگی در بازار
    و بپرهیزید
    از ناجوانمردیهــا
    ناراستی ها
    نامردمی ها!
    چنین کنید تا ببینید که خداوند
    چگونه بر سر سفره ی شما
    با کاسه یی خوراک و تکه ای نان می نشیند
    و بر بند تاب، با کودکانتان تاب میخورد
    و در دکان شما کفه های ترازویتان را میزان میکند
    و در کوچه های خلوت شب با شما آواز میخواند

عشق,خدا,خداوند,جملات زیبا
  مگر از زندگی چه میخواهید
    که در خدایی خدا یافت نمیشود؟
    که به شیطان پناه میبرید؟
    که در عشق یافت نمیشود؟
    که به نفرت پناه میبرید؟
    که در حقیقت یافت نمیشود؟
    که به دروغ پناه میبرید؟
    که در سلامت یافت نمیشود؟
    که به خلاف پناه میبرید؟
    و مگر حکمت زیستن را از یاد برده اید؟
    که انسانیت را پاس نمی دارید ؟!
دیدگاه  •   •   •  1392/05/17 - 14:26
+7
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
آنان که "می" نمی خورند،از آن می هراسند که افکار پلید خود را در هنگام مستی برملاسازند ؛ولی راست گویان را چه باک از مستی
دیدگاه  •   •   •  1392/05/17 - 14:12
+2

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ