یافتن پست: #کار

Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
یاد باد آنکه ز ما وقت سفر یاد نکرد

به وداعی دل غم دیده ما شاد نکرد

آن جوان بخت که می زد رقم خیر و قبول

بنده پیر ندانم ز چرا آزاد نکرد

کاغذ این جامه به خرابات بشویم که فلک

رهنمونیم به پای علم داد نکرد

دل به امید صدایی که مگر در تو رسد

ناله ها کرد درین کوه که فریاد نکرد

سایه تا باز گرفتی ز چمن مرغ سحر

آشیان در شکن طره شمشاد نکرد

شاید از پیک صبا از تو بیاموزد کار

ز آنکه چالاکتر از این حرکت باد نکرد

کلک مشاطه صنعش نکشد نقش مراد

هر که اقرار بدین حسن خدا داد نکرد

مطر با پرده بگردان و بزن راه عراق

که بدین راه شد یار و ز ما یاد نکرد

غزلیات عراقی است سرود حافظ

که شنید این ره دلسوز که فریاد نکرد
دیدگاه  •   •   •  1392/05/14 - 10:59
+4
saman
saman
در CARLO

سلام


.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.


خوبه فقط یه سلام کردم این طور دنبالم راه افتادی؟ اگه چشمک می­زدم چی کار می­کردی؟

دیدگاه  •   •   •  1392/05/14 - 10:58
+2
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
گفتم غم تو دارم گفتا غمت بر آید

گفتم که ماه من شو گفتا اگر بر آید

گفتم ز مهرورزان رسم وفا بیاموز

گفت ز ماهرویان این کار کمتر آید

گفتم که بر خیالت راه نظر ببندم

گفتا که شب رو است او از راه دگر آید

گفتم که بوی زلفت گمراه عالمم کرد

گفتا اگر بدانی هم اوست رهبر آید

گفتم خوشا هوایی کز باد صبح خیزد

گفتا خنک نسیمی کز کوی دلبر آید

گفتم که نوش لعلت ما را به آرزو کشت

گفتا تو بندگی کن کوبنده پرور آید

گفتم دل رحیم ات کی عزم صلح دارد

گفتا مگوی با کس تا وقت آن در آید

گفتم زمان عشرت دیدی که چون سر آمد

گفتا خموش حافظ که این غصه هم سر آید
دیدگاه  •   •   •  1392/05/14 - 10:50
+3
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
رواق منتظر چشم من آشیانه تو است

کرم نما و فرود آی که خانه : خانه تو است

به لطف خال و خط از عارفان ربودی دل

لطیفه های عجیب زیر دام و دانه تو است

دلت به وصل گل ای بلبل سر خوش باد

که در چمن همه گلبانگ عاشقانه تو است

علاج ضعف دل ما به لب حوالت کن

که این مفرح یاقوت در خزانه تو است

به تن مقصرم از دولت ملا زمتت

ولی خلاصه جان جان خاک آستانه تو است

من آن نیم که دهم نقد دل به هر شوخی

در خزانه مهر تو و نشانه تو است

تو خود چه لعبتی ای شهسوار شیرین کار

که تو سنی فلک رام تازیانه تو است

چه جای من که بلغزد سپهر شعبده باز

از این حیل که در انبانه بهانه تو است
دیدگاه  •   •   •  1392/05/14 - 10:48
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
اشک از تو فراری نیست
با مرگ که چاره نیست
این سنگ سیاه هر دم
فریاد زند رفتی
باور که نمیگنجد از رفتن تو اما...
دستان که یخ بسته...
از رفتن گرمایت...
از من که گذشتن نیست
هر لحظه من و یادت...
از حکم فلک گریان
عجزم که تو آمرزد
من را که به صبر دستی
من بی تو چه کار آیم؟
...
دست نوشته های یاسی
برای خواب های آشفته ی شبانه ام که هر لحظه تابم را می رباید.
دیدگاه  •   •   •  1392/05/13 - 17:50
+3
saman
saman
در CARLO

زنی با سر و صورت کبود و زخمی سراغ دکتر روانشناس میره ..


دکتر می پرسه : چه اتفاقی افتاده؟


خانم در جواب میگه: دکتر، دیگه نمی دونم چکار کنم. هر وقت شوهرم عصبانی و ناراحت میاد خونه


منو زیر مشت و لگد له می کنه و عصبانیتش رو سر من خالی می کنه !!!


دکتر گفت: خب دوای دردت پیش منه : هر وقت شوهرت عصبانی و ناراحت اومد خونه، یه فنجون چای


سبز بردار و شروع کن به قرقره کردن. و این کار رو ادامه بده.


دو هفته بعد،اون خانم با ظاهری سالم و سرزنده پیش دکتر برگشت !!!


خانم گفت: دکتر، پیشنهادتون فوق العاده بود. هر بار شوهرم عصبانی و ناراحت اومد خونه، من شروع


کردم به قرقره کردن چای و شوهرم دیگه به من کاری نداشت!!!


دکتر گفت: میبینی؟! اگه جلوی زبونت رو بگیری خیلی چیزا خود به خود حل میشن !

دیدگاه  •   •   •  1392/05/13 - 17:22
+3
saman
saman
در CARLO
رفتیم خونه پدر بزرگم دختر خاله ی 2سالم رفته در فریزر رو تا آخر باز کرده
بهش میگم: آخه فوضول تو با یخچال چیکار داری؟
!!!میگه:یخچال نیست فریزره
!!!هیچی دیگه کلا دیگه لال شدم
دیدگاه  •   •   •  1392/05/13 - 16:54
+3
roya
roya
پسرایـے هستـטּ کـﮧ . . .
ابروهاشوטּ فابریکـ خودشونـﮧ
همونایے کـﮧ نـﮧ لکسوز دارن نـﮧ کمـرے...اما مـرام دارטּ
چشمشوטּ همـﮧ جـا کار نمےکنـﮧ
دنبـال موے بلونـد و چشم آبے نیستـטּ
همونایے کـﮧ هدفشوטּ نیاز جنسے نیستـــ
پاتوق شوטּ مهمونے و شیشـﮧ و انـواع مشروبے جاتــ نیستــ
بے ریــا..بـا خــدا..مهــربونـטּ..بـا مسؤلیتـטּ
کنـارش باشے یـا نباشے حواسش بـﮧ بقیـﮧ دختــرا نیستـــ
این جـور پســرا خیلے مـردטּ..خیلـے تکـטּ..خیلـے خاصـטּ..
آه کـﮧ بکشـטּ خــدا دنیـا رو واسشوטּ زیــر و رو میکنـﮧ
دیدگاه  •   •   •  1392/05/13 - 16:41
+4
saman
saman
در CARLO
پسره به دختری که تازه باهاش دوست شده بود میگه :

امروز وقت داری بیای خونمون؟

دختره : مامانم نمیذاره با چه بهونه ای بیام؟

پسره : بگو میخوام برم استخر...

دختره اومد خونه دوست پسرش

پسره : تو که اومدی استخر مثلا باید موهات خیس باشن،برو تو حموم موهاتو خیس کن!

وقتی دختره میره حموم،پسره به دوستاش زنگ میزنه...

پسره و دوستاش یکی یکی...

این آخری که رفت حموم ، نه یک ساعت نه دو ساعت ، موند تو حموم...

دیدن این دیر کرد ، رفتن حمومو یهو دیدن دختره و پسره رگ دستشونو باهم زدند و گوشه حموم افتادن و روی دیوار حموم نوشته :

نامردا خواهرم بود...

نکنید از این کارا دوست دختر شما خواهر یک بنده خداییه

شایدم اصلا برادر نداره تکه این اصلا مهم نیست

شاید دختره خره احمقه نمیفهمه چه آینده ای در انتظارشه ولی شما نکنید{-13-}
دیدگاه  •   •   •  1392/05/13 - 15:56
+4
saman
saman
در CARLO
ﭼﻨﺪﺳﺎﻝ ﭘﯿﺶ ﯾﮑﺮﻭﺯ ﺟﻠﻮﯼ ﺗﻠﻮﯾﺰﯾﻮﻥ ﺩﺭﺍﺯ ﮐﺸﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ،
ﻓﻮﺗﺒﺎﻝ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﺗﺨﻤﻪ ﻣﯽ ﺧﻮﺭﺩﻡ . ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﭘﺪﺭﻭ
ﻣﺎﺩﺭ ﻭ ﺁﺑﺠﯽ ﺑﺰﺭﮒ ﻭ ﺧﺎﻥ ﺩﺍﺩﺍﺵ ﺳﺮﻡ ﻫﻮﺍﺭ ﺷﺪﻧﺪ ﻭ ﻓﺮﯾﺎﺩ
ﺯﺩﻧﺪ ﮐﻪ »: ﺍﯼ ﻋﺰﺏ ! ﻧﺎﻗﺺ ! ﺑﺪﺑﺨﺖ ! ﺑﯽ ﻋﺮﺿﻪ ! ﺑﯽ
ﻣﺴﺌﻮﻟﯿﺖ ! ﭘﺎﺷﻮ ﺑﺮﻭ ﺯﻥ ﺑﮕﯿﺮ .
ﺭﻓﺘﻢ ﺧﻮﺍﺳﺘﮕﺎﺭﯼ؛ ﺩﺧﺘﺮ ﭘﺮﺳﯿﺪ : » ﻣﺪﺭﮎ ﺗﺤﺼﯿﻠﯽ ﺍﺕ
ﭼﯿﺴﺖ «؟ ﮔﻔﺘﻢ »: ﺩﯾﭙﻠﻢ ﺗﻤﺎﻡ !« ﮔﻔﺖ »: ﺑﯽ ﺳﻮﺍﺩ! ﺍﻣﻞ !
ﺑﯽ ﮐﻼﺱ ! ﻧﺎﻗﺺ ﺍﻟﻌﻘﻞ ! ﺑﯽ ﺷﻌﻮﺭ ! ﭘﺎﺷﻮﺑﺮﻭ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ .
ﺭﻓﺘﻢ ﭼﻬﺎﺭ ﺳﺎﻝ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﻟﯿﺴﺎﻧﺲ ﮔﺮﻓﺘﻢ ......
ﺑﺮﮔﺸﺘﻢ؛ ﺭﻓﺘﻢ ﺧﻮﺍﺳﺘﮕﺎﺭﯼ؛ ﭘﺪﺭ ﺩﺧﺘﺮ ﭘﺮﺳﯿﺪ »: ﺧﺪﻣﺖ ﺭﻓﺘﻪ
ﺍﯼ «؟ ﮔﻔﺘﻢ »: ﻫﻨﻮﺯ ﻧﻪ « ؛ ﮔﻔﺖ »: ﻣﺮﺩﻧﺸﺪﻩ ﻧﺎﻣﺮﺩ! ﺑﺰﺩﻝ !
ﺗﺮﺳﻮ ! ﺳﻮﺳﻮﻝ ! ﺑﭽﻪ ﻧﻨﻪ ! ﭘﺎﺷﻮ ﺑﺮﻭ ﺳﺮﺑﺎﺯﯼ .«
ﺭﻓﺘﻢ ﺩﻭ ﺳﺎﻝ ﺧﺪﻣﺖ ﺳﺮﺑﺎﺯﯼ ﺭﺍ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺩﺍﺩﻡ .
ﺑﺮﮔﺸﺘﻢ؛ ﺭﻓﺘﻢ ﺧﻮﺍﺳﺘﮕﺎﺭﯼ؛ ﻣﺎﺩﺭ ﺩﺧﺘﺮ ﭘﺮﺳﯿﺪ »: ﺷﻐﻠﺖ
ﭼﯿﺴﺖ «؟ ﮔﻔﺘﻢ: » ﻓﻌﻼ ﮐﺎﺭ ﮔﯿﺮ ﻧﯿﺎﻭﺭﺩﻡ « ؛ ﮔﻔﺖ »: ﺑﯽ
ﮐﺎﺭ ! ﺑﯽ ﻋﺎﺭ ! ﺍﻧﮕﻞ ﺍﺟﺘﻤﺎﻉ ! ﺗﻦ ﻟﺶ ! ﻋﻼﻑ! ﭘﺎﺷﻮ ﺑﺮﻭ ﺳﺮ
ﮐﺎﺭ .«
ﺭﻓﺘﻢ ﮐﺎﺭ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﻨﻢ؛ ﮔﻔﺘﻨﺪ »: ﺳﺎﺑﻘﻪ ﮐﺎﺭ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﯿﻢ « ؛
ﺭﻓﺘﻢ ﺳﺎﺑﻘﻪ ﮐﺎﺭ ﺟﻮﺭ ﮐﻨﻢ؛ ﮔﻔﺘﻨﺪ »: ﺑﺎﯾﺪ ﮐﺎﺭ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﺎﺷﯽ ﺗﺎ
ﺳﺎﺑﻘﻪ ﮐﺎﺭ ﺑﺪﻫﯿﻢ .«
ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺭﻓﺘﻢ ﮐﺎﺭ ﮐﻨﻢ؛ ﮔﻔﺘﻨﺪ : » ﺑﺎﯾﺪ ﺳﺎﺑﻘﻪ ﮐﺎﺭ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯽ
ﺗﺎ ﮐﺎﺭ ﺑﺪﻫﯿﻢ .«
ﺑﺮﮔﺸﺘﻢ؛ ﺭﻓﺘﻢ ﺧﻮﺍﺳﺘﮕﺎﺭﯼ؛ ﮔﻔﺘﻢ: » ﺭﻓﺘﻢ ﮐﺎﺭ ﮐﻨﻢ ﮔﻔﺘﻨﺪ
ﺳﺎﺑﻘﻪ ﮐﺎﺭ، ﺭﻓﺘﻢ ﺳﺎﺑﻘﻪ ﮐﺎﺭ ﺟﻮﺭ ﮐﻨﻢ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﺑﺎﯾﺪ ﮐﺎﺭ ﮐﺮﺩﻩ
ﺑﺎﺷﯽ .« ﮔﻔﺘﻨﺪ »: ﺑﺮﻭ ﺟﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺳﺎﺑﻘﻪ ﮐﺎﺭ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ .«
ﺭﻓﺘﻢ ﺟﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺳﺎﺑﻘﻪ ﮐﺎﺭ ﻧﺨﻮﺍﺳﺘﻨﺪ . ﮔﻔﺘﻨﺪ »: ﺑﺎﯾﺪ ﻣﺘﺎﻫﻞ
ﺑﺎﺷﯽ .«
ﺑﺮﮔﺸﺘﻢ؛ ﺭﻓﺘﻢ ﺧﻮﺍﺳﺘﮕﺎﺭﯼ؛ ﮔﻔﺘﻢ »: ﺭﻓﺘﻢ ﺟﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺳﺎﺑﻘﻪ
ﮐﺎﺭ ﻧﺨﻮﺍﺳﺘﻨﺪ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﺑﺎﯾﺪ ﻣﺘﺎﻫﻞ ﺑﺎﺷﯽ .« ﮔﻔﺘﻨﺪ »: ﺑﺎﯾﺪ ﮐﺎﺭ
ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯽ ﺗﺎ ﺑﮕﺬﺍﺭﯾﻢ ﻣﺘﺎﻫﻞ ﺷﻮﯼ .«
ﺭﻓﺘﻢ؛ ﮔﻔﺘﻢ »: ﺑﺎﯾﺪ ﮐﺎﺭ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻢ ﺗﺎ ﻣﺘﺎﻫﻞ ﺑﺸﻮﻡ .«
ﮔﻔﺘﻨﺪ »: ﺑﺎﯾﺪ ﻣﺘﺎﻫﻞ ﺑﺎﺷﯽ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺗﻮ ﮐﺎﺭ ﺑﺪﻫﯿﻢ .«
ﺑﺮﮔﺸﺘﻢ؛ ﺭﻓﺘﻢ ﻧﯿﻢ ﮐﯿﻠﻮ ﺗﺨﻤﻪ ﺧﺮﯾﺪﻡ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺩﺭﺍﺯ ﮐﺸﯿﺪﻡ
ﺟﻠﻮﯼ ﺗﻠﻮﯾﺰﯾﻮﻥ ﻭ ﻓﻮﺗﺒﺎﻝ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩﻡ
1 دیدگاه  •   •   •  1392/05/13 - 15:17
+2

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ