یافتن پست: #کار

ebrahim
ebrahim
این گل یک گل روش گل جدید گل برای گل سر گل کار گل گذاشتن گل آدمهای گل دوست گل داشتنیه!! نتونستی بخونی! گلهاش تقدیم تو،بدون گل بخون..
2 دیدگاه  •   •   •  1390/12/11 - 20:29
+7
ali rad
ali rad
فقط کار جووونای ایرونی میتونه باشه
1 دیدگاه  •   •   •  1390/12/11 - 20:19
+6
امیرحسین
امیرحسین
ابتکار و خلاقیت از نوع ایرانی...
1 دیدگاه  •   •   •  1390/12/11 - 19:29
+7
sasan pool
sasan pool
دسته استیلی کجاست؟همین کار ها رو کردین که شیث و ممد اینجوری شدن دیگه.همه از مربیشون یاد میگیرن.
1 دیدگاه  •   •   •  1390/12/11 - 19:23
+5
☺SAEED☻
☺SAEED☻
می دونید سریعترین راه به چنگ آوردن قلب یک دختر چیه ؟
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
پاره کردن سینه اش با یک کارد آشپزخانه
دیدگاه  •   •   •  1390/12/11 - 19:09
+5
sasan pool
sasan pool
پارکینگ ثروتمندان.من موندم این بابا این همه ماشین می خواد چی کار.
دیدگاه  •   •   •  1390/12/11 - 18:59
+2
ebrahim
ebrahim
والا ما بچه بودیم همش اون خانوم مجری مهربونه بودا خانوم رضایی!
میگفت: شما... مام میگفتیم: ما؟
میگفت: بعله شما که نزدیک تلویزیون نشستی، یکم برو عقبتر بشین!
مام میرفتیم عقب! بعد میگفت: یکم عقبتر!
آقا مام تا نزدیکیهای در ورودی میرفتیم عقب که نکنه لج کنه کارتون نشون نده..!
یعنی یه همچین اسکولای دوست داشتنی ای بودیم ما..!
.
.
.
واسه شمام اتفاق افتاده بود ؟ :))
1 دیدگاه  •   •   •  1390/12/11 - 18:58
+4
sasan pool
sasan pool
وقتی گوشی یک دختر جا میمونه!!!!

‫گوشیمو تو ماشین بابام جا گذاشتم از خونه براش زنگ زدم بهش میگم:
- گوشیم تو ماشینت جا مونده
+ میدونم
- زنگ خورد جواب ندیاااا !
+ اخه مگه من بیکارم جواب زنگ گوشی تورو بدم
- خب حالا چرا عصبانی میشه ، کسی زنگ نزد؟
+ نه فقط نازی اس داد گفت غروب میاد دنبالت برین بیرون گفتم وقت نداری سرت شلوغه
- :o واسه چی اینو گفتی ؟ :|
+ چون قبلش به نسترن قول دادم برین خرید
دیدگاه  •   •   •  1390/12/11 - 18:46
+3
sasan pool
sasan pool
سلام دوستان سلام عزیزان همه اینجال جم شدین تا پست ها هنرمند مردمی و ورزشکارتون (من) ببینید پس منتظرتون نمیزارم و پست هامو شروع میکنم.{-33-}{-33-}{-33-}{-33-}{-33-}{-33-}{-33-}{-33-}{-18-}{-18-}{-18-}{-18-}{-18-}{-18-}{-18-}{-18-}{-18-}{-18-}{-18-}{-18-}{-18-}اعتماد به نفس داشتی خدا بود!!!
دیدگاه  •   •   •  1390/12/11 - 18:39
+5
mah3a
mah3a
من کور هستم لطفا کمک کنید ...

روزی مرد کوری روی پله‌ های ساختمانی نشسته و کلاه و تابلویی را در کنار پایش قرار داده بود روی تابلو خوانده میشد:

من کور هستم لطفا کمک کنید.

روزنامه نگارخلاقی از کنار او می گذشت. نگاهی به او انداخت فقط چند سکه در داخل کلاه بود.
او چند سکه داخل کلاه انداخت و بدون اینکه از مرد کور اجازه بگیرد تابلوی او را برداشت آن را برگرداند و اعلان دیگری روی آن نوشت و تابلو را کنار پای او گذاشت و آنجا را ترک کرد.

عصر آن روز، روزنامه نگار به آن محل برگشت و متوجه شد که کلاه مرد کور پر از سکه و اسکناس شده است. مرد کور صدای قدمهای خبرنگار را شناخت و خواست اگر او همان کسی است که آن تابلو را نوشته بگوید که بر روی آن چه نوشته است؟
روزنامه نگار جواب داد: چیز خاص و مهمی نبود، من فقط نوشته شما را به شکل دیگری نوشتم. سپس با لبخندی متن تابلو را برای پیرمرد خواند:

امروز بهار است، ولی من نمیتوانم آنرا ببینم !!!!!

وقتی کارتان را نمی توانید پیش ببرید استراتژی خود را تغییر بدهید. خواهید دید
بهترینها ممکن خواهد شد. باور داشته باشید هر تغییر بهترین چیز برای زندگی است.
حتی برای کوچکترین
دیدگاه  •   •   •  1390/12/11 - 16:30
+6

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ