یافتن پست: #کار

elahe
elahe
امروز آمده و هنوز به یاد دیروزم، بی تاب و بی قرارم، هنوز دارم به عشقت میسوزم دیروز رفته و دلم کجای کار است ، نمیدانم دلت هنوز به یاد دل من است میسوزم و میسازم و گله ای ندارم از این لحظه ها ، این تقدیر من است با همین حال و روزم هدر رفت تمام سالها میدانم فردا می آید و من مثل امروزم ،مثل امروز که در حسرت دیروز نشسته بودم ، مثل دیروز که عاشقت شده بودم ، عاشق شده بودم و از این روزها بی خبر بودم ، نمیدانستم تو میروی ، چقدر من خوش خیال بودم…
دیدگاه  •   •   •  1390/11/8 - 22:50
+8
نیوشا
نیوشا
:D
6 دیدگاه  •   •   •  1390/11/8 - 22:31
+8
فرشاد
فرشاد
سلام
6 دیدگاه  •   •   •  1390/11/8 - 22:07
+5
-1
ebrahim
ebrahim
مامانم زنگ زده میگه شام چی دوست داری بپزم؟ میگم فرق نمیکنه هرچی میخوای بپز، میگه من چیزی به ذهنم نمی رسه تو بگو.. میگم باشه زرشک پلو با مرغ بزار, میگه آخه ماکارونی پختم....... یه همچین مادر و پسری هستیم...
دیدگاه  •   •   •  1390/11/8 - 21:27
+7
نیوشا
نیوشا
کار در ایران
1 دیدگاه  •   •   •  1390/11/8 - 20:45
+5
ronak
ronak
در Romantic
من که گفتم این بهار افسردنیست. من که گفتم این پرستو رفتنیست. اه عجب کاری بدستم داد دل!
دیدگاه  •   •   •  1390/11/8 - 19:35
+4
ronak
ronak
در Romantic
به جرم وسوسه، چه طعنه ها که نشنیدی حوا ...! پس از تو ، ... همه تا توانستند آدم شدند ...!!! چه صادقانه حوا بودی ؛ و چه ریاکارانه آدمیم ...
دیدگاه  •   •   •  1390/11/8 - 18:42
+6
Mohammad Mahdi
Mohammad Mahdi
مواد به کار رفته در ساخت زنان: گوشت و استخوان : ۳۵ تا ۵۵ کیلو لوازم آرایش :یک من عشوه : چهل خروار قر و فر : پنجاه دور در دقیقه زبان : ۱۲ متر قدرت بیان : ۴۳۴۵ اسب بخار قدرت اشک ریز : ۶ لیتر در ساعت منطق : ۲۵ گرم در کل عقل : نیم مثقال لجبازی : به مقدار کافی
دیدگاه  •   •   •  1390/11/8 - 13:21
+5
zahra
zahra
نصفه شب از خواب پریدم ..... یه " هزار پا " داشت روی سینم به صورت کاملا پریودیک با فرکانس ثابتی حرکت میکرد ، من و میگی .....!!!! بلللللللند شدم رو هوا با یه حرکت فیلیپینی همینجور که داشتم دور خودم می پیچیدمو به لباسام چنگ مینداختم در اتاقو وا کردم پریدم تو هال ، ( یعنی تو اون لحظه اگه لینچان و جت لی و جکی چان با هم میریختن سرم ، ازم کتک میخوردن ، اصن کنترلمو کاملا از دست داده بودم ) . یه هاله ی ضعیفی از نور تو یه قسمتی از هال افتاده بود ، مثه یوز پلنگ خودمو رسوندم اونجا دیدم یه چیزی چسبیده به شلوارم ، مارو میگییییییی؟؟؟ با تمام قدرت با کف دست با پشت دست با مشت با آرنج همینجوری داشتم میکوبیدم به پام ، حالا منه بد بخت هم دستم درد گرفته بود هم پام ، ازون طرفم داشتم زهره ترک میشدم ، فکر میکردم این پاهاش گیر کرده تو شلوارم واسه همین کنده نمیشه ، آقا دورخیز کردم با پا رفتم تو دیوار تا له بشه ، دو سه تا غلتم روی زمین زدم تا کاملا پرس بشه ، یعنی حرکاتی کردم که یه گونگ فو کار حرفه ای از انجامش عاجزه ، بعد از اینکه خودمو آش و لاش کردمو دهن دستو پام سرویس شد پریدم چراغو روشن کردم
1 دیدگاه  •   •   •  1390/11/8 - 13:14
+9
رضا
رضا
میان ابرها سیر می‌کنم هر کدام را به شکلی می‌بینم که دوست دارم می‌گردم و دلخواهم را پیدا می‌کنم میان آدم‌ها اما کاری از دست من ساخته نیست خودشان شکل عوض می‌کنند بـرای اتـفـاق هـایی که نـمی افـتـد … بـرای دستـی کـه نـگـرفـتم بـرای اشکـی کـه پـاک نـکـردم بـرای بـوسـه ای کـه نـبــود بـرای دوسـتـت دارمـی کـه مـرده بـه دنـیـا آمــد بــرای مـن کـه وجـودم نـبـودن اسـت مــرا بـبـخـش …
دیدگاه  •   •   •  1390/11/8 - 12:17
+4

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ