یافتن پست: #کش

xroyal54
xroyal54

دلنوشت


وقتي يه زن باهات بحث ميکنه،

قهر ميکنه،

دلش ميگيره،

از دستت گريه ميکنه،

... ميگه...ميگه...ميگه و اشکش سرازير ميشه و ،

مجبورت ميکنه حرفشو گوش بدي،

خوشحال باش!

براش مهمي که اينجوريه!

اگه همش صدات ميکنه،

اگه دوسش داري،

ذوق کن..

چون خيلي دوستت داره ....

سکوت يه زن خيلي معني داره .....

يعني:

خسته شده ...

ديگه کم آورده ..

ديگه تموم شده ..

يعني نا اميـــــــــــــــــــــد شده .....

اگه مردي..

اگه عاشقشي...

قدر مهربونياش رو بدون..

بزار از ابراز عشقش به تو انرژي بگيره ....

بزار واست بخنده و تو بهش بگو که عاشقِ خنده هاشي .....

بهش بگو چقدر دوسش داري .....

زن به همين راحتي آروم ميگيره .....

تو فقط يه کم مـــــــــــــــــــــــــرد باش ...............محکممممممممممممممم
دیدگاه  •   •   •  1392/07/6 - 23:21
+8
xroyal54
xroyal54
ﺯﯾﺒﺎ ﺗﺮﯾﻦ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﺻﺒﺢ برای یه نفر ﺍﻭﻥ موقعی هست ﮐﻪ

ﭼﺸﻢ ﺑﺎﺯ ﮐﻨه

ﺑﯿﻦ ﺗﺎﺭﯾﮑﯽ ﻭ ﺭﻭﺷﻨﺎﯾﯽ

ﺣﻀﻮﺭ ﯾﺎﺭش ﺭﻭ ﺣﺲ ﮐﻨه

ﺁﻫﺴﺘﻪ ﺩﺳﺘﺶ ﺭﻭ ﻟﻤﺲ ﮐﻨه

... ﻧﻔﺲ ﺑﮑﺸه

ﻭ ﺑﺎ ﺧﻮﺩش ﺑﮕه ﻣﻦ ﻋﺎﺷﻖ ﺍﯾﻦ ﺑﻮﯼ ﺗﻨﺘﻢ !


مــن فقــط

ديــوانـه ي آن لحــظه ام…

که قــــلبت…

زيــــر ســـرم

دسـت و پـــا بزند....
دیدگاه  •   •   •  1392/07/6 - 23:15
+8
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
حافظم گفت برو با دل خود خلوت کن

گفت می نوش و غم عالمی از سر رد کن



گفت آتش بزن و کام دل از دنیا گیر

آتش عشق بسوزان و دمی را سر کن



راهی قصر امل شو برهان مرغک دل

لحظه ای با می ناب قدح حق سر کن



چشم بر بند بر این عالم فانی و دروغ

پیشکش درّ یمانی به درمیکده کن



جامه خلق ز تن بر کش و از بهر طلب

بر تن ساقی شب های پر از وحشت کن



عشق حق چون بزد اتش به وجودت هستی

گنه از خرقه بشوی و گذر از دنیی کن
دیدگاه  •   •   •  1392/07/6 - 21:06
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



از تو که مینویسم,
ذره ذره های وجودم متبلور میشوند

واژه ها عاشق میشوند
و به سخره میگیرند عقلی را که خنده های شیطانیش گوش زمین را مشکافد...

بگذار بخندد...

بگذار بخندد به چون منی که لحظه لحظه روحم انتظار نیمه اش را میکشد....
نیمه روحی که نمیدانم کجاست...
حتی نمیدانم از آن کیست...

اما چه عاشقانه برایم تفسیر میکند تسخیر شدن را..........
بگذار بخندد....





دیدگاه  •   •   •  1392/07/6 - 21:02
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
در CARLO



شاید تو
سکوت میان کلامم باشی
دیده نمی شوی
اما من، تو را احساس می کنم
شاید تو
هیاهوی قلبم باشی
شنیده نمی شوی
اما من تو را نفس می کشم




دیدگاه  •   •   •  1392/07/6 - 19:57
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
ﻭﻗﺘﯽ ﺷﻤـﺎ ﺭﻭ ﻭﺳـﻂ ﺁﺭﺍﯾﺶ ﮐﺮﺩﻥ ﻣﯽ
ﺑﻮﺳﻪ ....
ﻭﻗﺘﯽ ﺑﺎﻫﺎﺗـﻮﻥ ﮐﺸﺘـﯽ ﻣﯽ ﮔﯿـﺮﻩ ﻭ ﻣﺜﻞ
پـَﺮ ﺍﺯ ﺭﻭ ﺯﻣﯿﻦ ﺑﻠﻨـﺪﺗﻮﻥ ﻣﯽ ﮐﻨﻪ !
ﻭﻗﺘﯽ ﺑﺎ ﺑﺎﻟﺶ ﻣﯿﺰﻧﻨﺘﺖ ...
ﻭﻗﺘﯽ ﺗﻮ ﺩﻟﺘﻨﮕﯽ ﻫﺎﺗﻮﻥ ﺩﺍﻭﻃﻠﺒﺎﻧﻪ ﻣﯽ
ﺑﺮﺩﺗـﻮﻥ ﺑﯿـﺮﻭﻥ ﻭ ﺷﻤﺎ ﺭﻭ ﺗﻮ ﺷﻬـﺮ ﻣﯽ
ﮔﺮﺩﻭﻧﻪ ...
ﺑﺒـﻮﺳﯿـﺪﺵ ...♥
دیدگاه  •   •   •  1392/07/6 - 18:11
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



زور میزنم
خیلی شدید
که شاید بشود
ولی نمیشود
طوری چسبیده است
که کندنش محال است
حتی با قلم وچکش هم نمیتوانم
اگرهم بشود اثارش باقی خواهد ماند
مثل جای پای رهگذری در برف
مثل گرد پیری بر پیکر فرتوتم
خاطرات را میگویم




دیدگاه  •   •   •  1392/07/6 - 18:01
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
تنهایی بد نیس
هرجور دلم میخواهد لباس میپوشم
موهایم را اگر فرصت کنم کوتاه میکنم
هر وقت توانستم میخوابم
ساعت ورود وخروجی در کار نیس
و
و
و
فقط یک ایراد دارد
لامصب شب که از خواب بیدار میشوم
طبق عادت میخواهم پتو را رویش بکشم که سرما نخورد
می بینم جایش خالیست............
دیدگاه  •   •   •  1392/07/6 - 17:40
+1
saman
saman
پشت چراغ قرمز ، پسرکی با چشمانی معصوم و دستانی کوچک گفت : چسب زخم نمی خواهید ؟ پنج تا صدتومان ، آهی کشیدم و با خود گفتم : تمام چسب زخم هایت را هم که بخرم ، نه زخم های من خوب میشود نه زخم های تو .
دیدگاه  •   •   •  1392/07/6 - 17:35
+2
saman
saman
با غروب‌های غمگینی که دارم  

با آسمانِ نیمه ابری چشمانم  

با ایمانِ معصومانه‌ام به حفظِ هر چه خاطره  با شوقی که بدونِ تو ، 

از روزگارم پر می‌‌کشد  

بگو  فرزندِ کدامین فصل باشم  

که پاییز را به یادت نیاورم  و 

رنجِ مبهمِ برگ ریزان را ؟؟؟ ...
دیدگاه  •   •   •  1392/07/6 - 17:32
+2

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ