یافتن پست: #کش

saman
saman
ببین در سطر سطر صفحۀ فالی که می بینم
تو هم پایان تلخی داری ای آغاز شیرینم
ببین در فال «حافظ» خواجه با اندوه می گوید:
که من هم انتهای راه را تاریک می بینم
تو حالا هرچه می خواهی بگو حتی خرافاتی
برای من که تآثیری ندارد ، هر چه ام اینم
چنان دشوار می دانم شب کوچ نگاهت را
که از آغاز، پایان ترا در حال تمرینم
نه! تو آئینه ای در دست مردان توانگر باش
که من درویشی از دنیای کشکول و تبرزینم
در آن سو سود سرشار و در این سو حافظ و سعدی
تو و سودای شیرینت ، من و یاران دیرینم
برو بگذار شاعر را به حال خویشتن ماند
چه فرقی می کند بعد از تو شادم یا که غمگینم
پس از تو حرفهایت را بگوش سنگ خواهم گفت
تو خواهی بعد از این دیوانه خوانی یا خبر چینم
دیدگاه  •   •   •  1392/06/29 - 23:41
+2
saman
saman
در قلب قصه های یکی بود یا نبود
یادم نمی رود که کسی جز خدا نبود
یادم نمی رود که در آن سال های دور
مردانگی ز افسر شاهی جدا نبود
در باور قبیلة احساس های پاک
بی حرمتی به ساحتِ گل ها روا نبود
آن روز در تصور انسانِ قصه ها
می گفت مادرم که محبت خطا نبود
وقتی د لی برای د لی درد می نوشت
پیکی به جز کبوتر بادِ صبا نبود
این کوه این تهی شده از یادِ تیشه ها
در بیستونِ عشق چنین بی صدا نبود
روزی که قهرمان به سر چشمه می رسید
راهی به جز مبارزه با اژدها نبود
می شد که در هوای مساوی نفس کشید
یک بام در کشاکشِ چندین هوا نبود
دیدگاه  •   •   •  1392/06/29 - 23:33
+3
saman
saman
به جای گندم از امروز، سیب می کِشمت
هــــــــــزار مرتبه آدم- فریب مــی کشمت
نه آنقدر کـــــه به دوزخ کشـــــانی ام این بار
به رغـــم وسوسه هایت نجیب می کشمت
پـــر از سکوت نیایش، پــر از شکــــوه دعا
وضو گرفته به امــــــن یجیب می کشمت
برای این که بدانی چه می کشم گــاهی
میان این همــه آدم، غـــــــریب می کشمت
و مثل پنجـــــــره هایـــی کـه رو به دیوارند
از آسمان و زمین، بی نصیب می کشمت
بایست! دار مسیحــــــم بـــه پـــا شود حـــــالا
شبی که بال گشـــــودی صلیب می کشمت
تــو شاعــــــرانه ترین هفت سین عمر منـــی
میان سفره فقط هفت سیب می کشمت!
دیدگاه  •   •   •  1392/06/29 - 23:13
+2
saman
saman
کجاها را به دنبالت بگردم شهر خالی را…!؟
دلم انگــار باور کــرده آن عشق خیالـی را
نسیمی نیست… ابری نیست… یعنی:نیستی در شهر
تـــــو در شـهری اگــر باران بگیرد این حوالـی را
مرا در حسرت نارنجــــزارانت رهـــا کـــــردی
چراغان کن شبِ این عصــرهای پرتقالی را
دلِ تنگِ مـــرا با دکـمه ی پیــراهنت واکن
رها کن از غم سنـجاق، موهــای شلالی را
اناری از لبِ دیوار باغت ســرخ می خنــدد
بگیر از من بگیر این دستـهای لاابـــالی را
شبی دست از سرم بردار و سر بر شانه ام بگذار
بکش بر سینه این دیوانـه ی حـالی به حـالی را
نسیمی هست… ابری هست… اما نیستی در شهر
دلــم بیهوده مــی گردد خیابان های خالـی را…!
دیدگاه  •   •   •  1392/06/29 - 23:08
+1
M 0 R i c A R L0
M 0 R i c A R L0
در CARLO
بــکش بــیرون خــاطــراتــت رو از تــوی آهــنگهای مــحبوبــم

مــیخواهم با اعــصاب راحــت گوشــشان کــنم . . .
دیدگاه  •   •   •  1392/06/29 - 21:42
+5
ﺿﻤﻦ ﻳﺎﺩﺁﻭﺭﻱ ﻏﺮﻭﺏ ﻏﻢ ﺍﻧﮕﻴﺰ ﻳﮑﺸﻨﺒﻪ 31 ﺷﻬﺮﻳﻮﺭ ،
ونزديك شدن به آن
ﻣﻴﺨﻮﺍﺳﺘﻢ ﭼﻨﺪ ﻧﮑﺘﻪ ﺭﻭ ﺧﺎﻃﺮﻧﺸﺎﻥ ﮐﻨﻢ : 1
- ﺩﻳﮑﺘﻪ ﻱ ﺻﺤﻴﺢ ﮐﻠﻤﺎﺕ :
ﮐﺼﺎﻓﻂ : ﮐﺜﺎﻓﺖ
ﻗﺮﻋﺎﻥ : ﻗﺮﺁﻥ
ﺍﺻﻦ : ﺍﺻﻸ
ﻳﻨﻲ : ﻳﻌﻨﻲ
ﻋﺎﺧﻪ : ﺁﺧﻪ
ﻋﻪ : ﺍﻩ
ﻭ ﻋﺎﻏﺎ : ﺁﻗﺎ
ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ
- 2 ﺍﺯ ﻻﻳﮏ ﮐﺮﺩﻥ ﺳﻮﺍﻻﺕ ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ
ﻭ ﭘﻮﮎ ﺯﺩﻥ ﻣﻌﻠﻤﻴﻦ ﻭ ﺍﺳﺎﺗﻴﺪ ﺟﺪﺃ ﺧﻮﺩ ﺩﺍﺭﻱ ﻧﻤﺎﻳﻴﺪ
- 3 ﺍﺯ ﺍﺭﺳﺎﻝ ﺩﺭ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺩﻭﺳﺘﻲ
ﺑﺮﺍﻱ ﻫﺮ ﻋﻨﺼﺮ ﻏﻴﺮ ﻫﻤﺠﻨﺲ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻣﺴﻴﺮ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﻳﺎ ﺩﺍﺧﻞ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﺩﻳﺪﻳﺪ ﭘﺮﻫﻴﺰ ﻧﻤﺎﻳﻴﺪ
4 - ﻓﮑﺮ ﺩﻱ ﺍﮐﺘﻴﻮ ﮐﺮﺩﻥ ﺗﺤﺼﻴﻞ ﺭﻭ ﺍﺯ ﺳﺮ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﮐﻨﻴﺪ
ﺁﺵ ﮐﺸﮏ ﺧﺎﻟﺘﻪ ،
ﺑﺨﻮﺭﻱ ﭘﺎﺗﻪ ﻧﺨﻮﺭﻱ ﭘﺎﺗﻪ ....

دیدگاه  •   •   •  1392/06/29 - 20:37
+8
saeed
saeed
عجیب دلم هوای تو را کرده. کاش تصویرت نفس میکشید...
دیدگاه  •   •   •  1392/06/29 - 17:25
+2
بهناز جوجو
بهناز جوجو

این روزها.... همه ادعا دارند طعم خیانت را چشیده اند... همه ادعا دارند که بدی را به چشم دیده اند... همه ادعا دارند که تنهایی را کشیده اند... پس کیست که این دنیا را به گند کشیده است...؟!!!!!

دیدگاه  •   •   •  1392/06/29 - 17:22
+3
saman
saman

یارو میره رستوران سوپ بخوره


سفارش میده ولی خیلی طول میکشه ،


میبینه یکی اونور نشسته ، یه کاسه سوپ جولوشه و داره سیگار میکشه .


میگه : جناب من عجله دارم ، سوپ شمارو بخورم، سوپ من که اومد مال شما


... سوپ رو که تا آخرش میخوره میبینه یه مارمولک خشکی تهش چسبیده !


... ... ... هر چی خورده بود بالا میاره تو کاسه !


اون سیگاریه میگه :


تو هم دیدیش ... !


دیدگاه  •   •   •  1392/06/29 - 01:08
+2
saman
saman
ﺩﻟﻢ ﺗﻨﮕﻪ...

ﺑﺮﺍﯼ ﺩﻋﺎ ﮐﺮﺩﻥ ﻭﺍﺳﻪ ﻧﯿﻮﻣﺪﻥ ﻣﻌﻠﻢ...


ﺑﺮﺍﯼ ﻗﺮﺁﻥ ﻫﺎﯼ ﺍﻭﻝ ﺻﺒﺢ ﻭ ﺧﻮﻧﺪﻥ ﺳﺮﻭﺩ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺍﻭﻝ ﻫﻔﺘﻪ...


ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻂ ﮐﺸﯽ ﮐﻨﺎﺭ ﺩﻓﺘﺮ ﻣﺸﻖ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﮐﺎﺭ آبی ﻭ ﻗﺮﻣﺰ...


ﺑﺮﺍﯼ ﺗﺨﺘﻪ ﭘﺎﮎﮐﻦ ﻭ ﮔﭻ ﻫﺎﯼ ﺭﻧﮕﯽ ﮐﻨﺎﺭ ﺗﺨﺘﻪ...


ﺑﺮﺍﯼ ﺗﺮﺱ ﺍﺯ ﺳﻮﺍﻝ ﻣﻌﻠﻢ...


ﺑﺮﺍﯼ ﻟﯿﻮﺍﻧﺎﯼ ﺁﺑﯽ ﮐﻪ ﻓﻠﻮﺕ ﺩﺍﺷﺖ...


ﺑﺮﺍﯼ ﺭﻭﺯﻧﺎﻣﻪ ﺩﯾﻮﺍﺭﯼ ﺩﺭﺳﺖ ﮐﺮﺩﻥ...


ﺩﻟﻢ ﺑﺮﺍﻱ ﻫﻤﻪ ﻱ ﺩﻟﺨﻮﺷﻴﻬﺎﻱ ﮐﻮﺩﮐﺎﻧﻪ ﺗﻨﮓ ﺷﺪﻩ...

(نجیب زاده)

دیدگاه  •   •   •  1392/06/28 - 20:53
+3

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ