یافتن پست: #کش

♥ نگار ♥
♥ نگار ♥







راه که میروی ، عقب می مانم نه برای اینکه نخواهم با تو همقدم باشم ، میخواهم پا جای

پایت بگذارم و مواظبت باشم ، میخواهم ردپایت را هیچ خیابانی در آغوش نکشد …

تو فقط برای منی !نمیدانم چرا تنم میلرزد وقتی صحبت از تو میشود نه از ترس حضورت نیست ،

از آروزی به تو رسیدن است ، از شاید ها و باید ها و از اینکه نمیدانم داشتنت رو

عاشقانه اشک بریزم یا دوریت را …

شاید روزی تنم لرزید و دستانت را روی شانه هایم گذاشتی و گفتی زیر لب اشک

شوق بریز من به کنارت آمده ام برای همیشه !می خواهم داستانی از علاقه ام به تو را بنویسم :

یکی بود ، یکی …

بی خیال …

خلاصه اش میشود

"دوستت دارم"






دیدگاه  •   •   •  1393/08/28 - 17:12
+2
bestdata
bestdata
گاهی مردم هیچ توجهی به کارهایی که برایشان انجام میدهیم نمیکنند
تا زمانی که از انجام آن کارها دست بکشیم
دیدگاه  •   •   •  1393/08/23 - 02:19
+7
بهناز جوجو
بهناز جوجو

چرا.چرازندگی رو سخت میکنی....


 


    دلتنگ کسی شدی                 ...زنگ بزن


    میخوای کسی رو ببینی          ...دعوتش کن


    میخوای بقیه درکت کنن          ...توضیح بده


    سوالی داری                          ...بپرس


    چیزی میخوای                        ...برودنبال


    ازچیزی خوشت میاد                ...حفظش کن


    ازچیزی خوشت نمیاد               ...ترکش کن 


    عاشق کسی هستی             ...بهش بگو


 


مافقط یک بار زندگی میکنیم...


سخت نگیرساده باش...


Avazak.ir Line5 تصاویر جداکننده متن (1)

دیدگاه  •   •   •  1393/08/22 - 13:05
+8
محمد
محمد

از دشت پربلا و مکانش که بگذریم

از ظهر داغ و بحث زمانش که بگذریم

یک راست می رسیم به طفل سه ساله ای
از انحنای قد کمانش که بگذریم

از گم شدن میان بیابان کربلا
یا از به لب رسیدن جانش که بگذریم

تازه به زخم های کف پاش می رسیم
از زخم های گوش و دهانش که بگذریم

حتی زنان شام به حالش گریستند
از حال عمه ی نگرانش که بگذریم

خیلی نگاه حرمله آزار می دهد
از خاطرات تیر و کمانش که بگذریم

با روضه ی کشیده ی گوشش چه می کنند
از گوشواره های گرانش که بگذریم

دروازه کودکان بدی داشت لااقل
از ازدحام پیر و جوانش که بگذریم

در مجلس یزید زبانش گرفته بود
از حرف های سخت و بیانش که بگذریم

حالا به گریه کردن غساله می رسیم
از دستهای زجر و توانش که بگذریم...

دیدگاه  •   •   •  1393/08/12 - 17:45
+7
فریــآכ بــــی صــכآ
فریــآכ بــــی صــכآ

دختر:موجودی است که:


وقتی تعجب میکند میگوید واااااااااا!


وقتی خوشحال است میگوید بمیری الهییییییی!


وقتی غمگین است آه میکشد


وقتی میترسد جیییییییغ بنفش میکشد


وقتی بدش می آید میگوید ایشششش .


وقتی خوشش می آید میگوید ووییییی.


همه عناصر ذکور گیتی در عشق او واله و سرگردانند .


از سوسک اصولا نمیترسد بلکه چندشش میشود!


واقعا موجودی ناشناختست...{-18-}

1 دیدگاه  •   •   •  1393/08/3 - 18:44
+7
-1
sasan pool
sasan pool
خدایی گندی که این توی پرسپولیس زد هیچ کس در هیچ تیمی حتی تیم سوراخ استقلال هم نزد واقعا وزارت ورزش ثابت کرد که استقلالی و کیسه کش هست.
آخرین ویرایش توسط sasfh12 در [1393/07/25 - 16:57]
دیدگاه  •   •   •  1393/07/25 - 16:54
+5
-1
♥ ♥ ⒽⒶⒹⒾ♥ ♥
♥ ♥ ⒽⒶⒹⒾ♥ ♥
یه رفیق دارم از اعجاب خدا با 150 سانت قد اصلا  گردن نداره یعنی اگه بخواد بغلشو نیگاه کنه باید کاملا برگرده
 اونوقت این اقا اونروز تو زمین فوتبال منو کشیده کنار
 میگه هادی هنوز هد زدن بلد نیستی
 باید چند روز باهام بیای تمرین تا راهت بندازم




آخه خدا من به این موجودت چی بگم
آخرین ویرایش توسط -HADI در [1393/07/23 - 11:26]
دیدگاه  •   •   •  1393/07/23 - 11:25
+5
♥ ♥ ⒽⒶⒹⒾ♥ ♥
♥ ♥ ⒽⒶⒹⒾ♥ ♥
اونروز رفیقم بهم زنگ زده میگه برس به دادم اینترنتم قطع شده
رفتم خونه ش بعد از یه ساعت ور رفتن با مودم
کاشف به عمل اومد که خانومش واسه تنبیهش سیم تلفنو چیده
خیلی ماهرانه دوباره بهم چسبونده


آخه خدا خوشش میاد ما دهه شصتیا اینقد بکشیم
تا بچه بودیم چاقو بود و توپ ما
الان که بزرگ شدیم قیچی هست وسیم تلفن!!!!!!!!!!

دیدگاه  •   •   •  1393/07/23 - 11:21
+5
محمد حسن کاظمی
محمد حسن کاظمی

وای جر خوردم از خنده


داستان غم انگیز 3پسر


یه روز من با 2تا از دوستام (کاوه وسعید)رفته بودیم یه جزیره ایی برای تفریح یهو گیر آدمخورا افتادیم ما رو گرفتن و بردن تو قبیله . . .



بهمون گفتن میفرستیم برید توی جنگل و نفری 10تا میوه بیارید شاید آزادتون کنیم...


رفتیم و مشغول جمع آوری میوه شدیم


نفر اول سعید اومد با 10تا خیار...


بهش گفتن 10تا خیار رو بکن تو کونت و کوچکترین صدایی ازت در نیاد وگرنه میکشیمت


خیار اول رو کرد تو کونش...
خیار دوم رو هم بسختی فرو کرد تو ولی خیار سوم گفت آخ و درجا گردنشو زدن !


من هم با 10تا تمشک برگشتم و شروع کردم دونه دونه کردم تو کونم یهو رسیدم به تمشک نهمی و زدم زیر خنده دیوثا منو هم کشتن :)))


رفتم اون دنیا سعید گفت مجید تو که داشتی خوب پیش میرفتی فقط 1دونه تمشک مونده بود چرا خندیدی؟


گفتم من یهو کاوه رو دیدم که با 10تا آناناس داره میاد :))))))


دیدگاه  •   •   •  1393/07/20 - 16:44
+3
محمد حسن کاظمی
محمد حسن کاظمی
زن:بسه دیگه مرد، بیار بیرون!
مرد: نه، هنوز نچسبیده!
زن: ول کن،زخم شد!
مرد: اهه،بزار کارمو بکنم!
زن: خجالت بکش، یه ربه که دست کردی تو دماغت
1 دیدگاه  •   •   •  1393/07/20 - 16:36
+4

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ