زیاבیــ خـوبیــ نکنــ...
انساלּ استــ .... {فراموشکــار} استــ =(
ازتنهاییش کـهــ בربیایـב...تنهاییتــــ را בور میــ زنـב...
دیدی که رسـوا شد دلـم،غـرق تمنا شد دلم
دیدی که من با این دل بی آرزو عاشق شدم
با آن همـه آزادگــی بـر زلــف او عاشق شدم
ای وای اگــر صیاد مـن غافـل شـود از یـاد من قـدرم نداند
فریاد اگر از کوی خود وز رشتهی گیسوی خود بازم رهاند
در پیش بی دردان چرا فریاد بیحاصل کنم
گـر شکـوهای دارم ز دل با یـار صاحبدل کنم
وای ز دردی کـه درمـــان ندارد
فتادم به راهی که پایان ندارد
شنیــــدم بوی او مستانه رفتم سوی او
تا چون غبار کوی او در کوی جان منزل کند
وای ز دردی کــــه درمان ندارد
فتادم به راهی که پایان ندارد
دیدی که رسـوا شد دلم، غرق تمنا شد دلم
دیدی که در گرداب غم، از فتنهی گردون رهی
افتــادم و سرگشته چون امواج دریا شد دلم
دیدی که رسـوا شد دلم غـرق تمنا شد دلم
مست مستم ساقیا دستم بگیر تا نـیـافـتـادم ز پـا دسـتـم بـگـیـر
بـر در مـیـخـانـه با زنـجـیر عشق بـستـه ای پای مـرا دستم بگـیـر
دردمـنـدم عاشـقـم افـسـرده ام ای به دردم آشــنـا دسـتم بگـیـر
اوفـتـادم سخت در گرداب عشق ایـن دم آخـر بــیــا دسـتـم بگـیـر
مست مستم ساقیا دستم بگیر تا نـیـافـتـادم ز پـا دسـتـم بـگـیـر
بـر در مـیـخـانـه با زنـجـیر عشق بـستـه ای پای مـرا دستم بگـیـر
دردمـنـدم عاشـقـم افـسـرده ام ای به دردم آشــنـا دسـتم بگـیـر
اوفـتـادم سخت در گرداب عشق ایـن دم آخـر بــیــا دسـتـم بگـیـر
دلم آرامـش می خـواهـد …
بـه انـدازه ی خوردن ِ یـک فنـجان چـای کـوتـاه بـاشد …!!
یـا
به اندازه ی قـدم زدن روی ِ سنـگفـرش ِ خیـس ِ پـیاده رو
طـولـانـی …………..!
فـرقی نـمی کنـد
فـقط آن لـحظـه را می خـواهـم
آن لـحظـه کـه تـمام سلـول های بدنم
آرام مـی گـیرنــــد