یافتن پست: #کم

♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥
اگر کسی را یافتید که حاضر بود برای حفظ رابطه تان از بدترین شرایط عبور کند ، هرگز عشقش را دست کم نگیرید
(موریس مترلینگ)
دیدگاه  •   •   •  1392/07/19 - 21:53
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
ﯾﻪ شوهرم ﻧﺪﺍﺭﯾﻢ ...
ﺻﺐ ﻣﻮﻫﺎﻣﻮ ﺑﺰﻧﻪ ﮐﻨﺎﺭ ،.. ﺑﮕﻪ : ﻋﺸﻘمممﻢ ، جونمﻢ ، ﺯﻧﺪﮔﯿﻢممم
ﭘﺎﺷﻮ ﺩﯾﮕﻪ ﺩﻟﻢ ﻭﺍﺳﺖ ﺗﻨﮓ ﺷﺪ ﻣﻨﻢ ﺑﺎ ﯾﻪ ﻧﮕﺎﻩ ﻋﺎﺷﻘﻮﻧﻪ ...
.
.
.
.
.
.
.
.
.
ﯾﻪ ﺩﻭﻧﻪ ﻣﺤﮑﻢ ﺑﺰﻧﻢ ﺗﻮ ﺳﺮﺵ ... ﺑﻌﺪ ﻣﻮﻫﺎﺷﻮ ﺑﮑﺸﻢ .. ﺑﻌﺪﻡ ﺑﺎ ﺩﻣﭙﺎﯾﯽ ﺍﺑﺮﯼ ﺧﯿﺲ
ﺑﺰﻧﻢ ﺗﻮ ﺩﻫﻨﺶ
ﺑﮕﻢ : دیوونه... ﺳﺎﻋﺖ 7 ﺻﺐ ﺑﯿﺪﺍﺭﻡ ﮐﺮﺩﯼ ﺑﮕﯽ ﺩﻟﺖ ﺗﻨﮓ ﺷﺪﻩ؟ ﺍﯼ ﻣﺮﺩﻩ
ﺷﻮﻭﻭﺭ ﺧﻮﺩﺗﻮ ﺩﻟﺘﻮ ﺑﺒﺮﻥ ﻧﮑﺒﺖ .. ﺍﻟﻬﯿﯽ ﺑﻤﯿﺮﯼ ﺭﺍﺣﺖ ﺷﻢ ...
ﺑﻌﺪ ﺟﻔﺖ ﭘﺎ ﺑﺮﻡ ﺗﻮ ﺻﻮﺭﺗﺶ ﺩﮐﻮﺭﺍﺳﯿﻮﻧﺶ ﺑﻬﻢ ﺑﺮﯾﺰﻩ


ﺳﺮﺷﺎﺭ ﺍﺯ ﺍﺣﺴﺎﺳﺎﺗﻢ ﻣﯿﺪﻭﻧﻢ |:
دیدگاه  •   •   •  1392/07/19 - 21:44
+3
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥

دیگر نی نخواهم زد !
گوسفندان را خواهم فروخت ، میخواهم کمی گرگ چرانی کنم !


دیدگاه  •   •   •  1392/07/19 - 21:33
+1
زندگی به من آموخت ؛ بعضی ها رو باید قد

لیاقتشون تحویل گرفت ؛ نه بیشتر و نه کمتر …


دیدگاه  •   •   •  1392/07/19 - 20:05
+3
اتوبان ۸بانده ترددش از دله یه سری پسرا/دخترا کمتره …



دیدگاه  •   •   •  1392/07/19 - 20:04
+2
morteza
morteza
لره میره امام زاده داوود تو سر بالایی ماشینش نمی کشه بالا نزر میکنه اگه  برسه امام زاده یک جعبه خرما بده
خلاصه میرسه امام زاده [!] بازی در میاره خرما پخش نمیکنه
برگشتنی توسر پایینی ترمز می بره
میگه یا امام رضا کمک کن داود میخواد بخاتر یک جعبه خرما خون راه بندازه!!
دیدگاه  •   •   •  1392/07/19 - 14:24
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
جــغرافـــیـایِ نــگـاهــت را ،
کشـــیـده ای ..
رویِ تــــاریــخی که .. 
چشمهایت ،
رویِ تــُـرکمــنچــای را هــم ..
کـــــــــم مــی کـــــرد !!!
دیدگاه  •   •   •  1392/07/18 - 21:34
+7
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
ﺧﺠﺎﻟﺖ ﺩﺧﺘﺮﯼ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﮑﺸﻪ ﮐﻪ ﺭﻭﺯ
ﺧﻮﺍﺳﺘﮕﺎﺭﯼ ﺑﻪ ﭘﺪﺭ ﻭ ﻣﺎﺩﺭ ﭘﯿﺮ ﻭ ﮐﻢ
ﺳﻮﺍﺩﺵ ﺑﮕﻪ ﺷﻤﺎ ﮐﻤﺘﺮ ﺻﺤﺒﺖ ﮐﻨﯿﺪ ...

ﺧﺠﺎﻟﺖ ﭘﺴﺮﯼ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﮑﺸﻪ ﮐﻪ )ﻓﻘﻂ ﺗﻮ ﺭﻭ
ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ( ﺭﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﭼﻨﺪﯾﻦ ﻧﻔﺮ ﺳِﻨﺪ
ﮐﻨﻪ ...

ﺧﺠﺎﻟﺖ ﺯﻧﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﮑﺸﻪ ﮐﻪ ﺧﻮﺵ
ﮔﺬﺭﻭﻧﯽ ﻫﺎﺷﻮ ﺩﺭ ﻏﯿﺎﺏ ﺷﻮﻫﺮﺵ ﮐﻪ
ﺑﺮﺍﯼ ﺗﺎﻣﯿﻦ ﻣﺨﺎﺭﺝ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺩﻭ ﺷﯿﻔﺖ ﮐﺎﺭ
ﻣﯿﮑﻨﻪ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻣﯽ ﺩﻩ!

ﺧﺠﺎﻟﺖ ﻣﺮﺩﯼ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﮑﺸﻪ ﮐﻪ ﺯﻧﺶ
ﭘﺸﺘﺶ ﺩﻋﺎ ﻣﯿﺨﻮﻧﻪ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺳﻼﻣﺖ ﺑﺮﮔﺮﺩﻩ
ﻭ ﺍﻭﻥ ﺩﻋﺎ ﻣﯿﺨﻮﻧﻪ ﮐﻪ ﺯﻧﺶ ﺍﺯ ﺭﻭﺍﺑﻂ
ﭘﻨﻬﺎﻧﺶ ﺑﺎ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺑﻮﯾﯽ ﻧﺒﺮﻩ
دیدگاه  •   •   •  1392/07/18 - 20:19
+6
*elnaz* *
*elnaz* *

شراب خواستم…



گفت : ” ممنوع است ”



آغوش خواستم…



گفت : ” ممنوع است ”



بوسه خواستم…



گفت : ” ممنوع است ”



نگاه خواستم…



گفت: “ ممنوع است ”



نفس خواستم…



گفت : ” ممنوع است “



… حالا از پس آن همه سال دیکتاتوری عاشقانه ،



با یک بطری پر از گلاب ،



آمده بر سر خاکم و به آغوش می کشد



با هر چه بوسه ،



سنگ سرد مزارم را



و …



چه ناسزاوار



عکسی را که بر مزارم به یادگار مانده ،



نگاه می کند و در حسرت نفس های از دست رفته ،



به آرامی اشک می ریزد …



تمام تمنای من اما



سر برآوردن از این گور است



تا بگویم هنوز بیدارم…



سر از این عشق بر نمی دارم …


دیدگاه  •   •   •  1392/07/18 - 20:09
+3
*elnaz* *
*elnaz* *
تو که نیامده . . . میروی !
تو که میروی . . . نیامده !
.
کمی صبر گن
بگذار خوب شوم
آنوقت میتوانم
.
.
تابستانی که گذشت
"پائیزی که نیستی"
زمستانی که سرما زد
.
همه و همه را برایت تعریف کنم . . .
.
بگذار آجرهای خیال را از زمین بردارم
.
تا خوابهایم خوب شوند
زخمهایم شعر شوند
.
و من آرام چشمانم را باز کنم . . .
.
راستی شاعر نوشته های من
.
من را یادت میاید ؟
یادت من را میخواهد ؟
.
.
دروغ بگو . . .
.
.
.
"چشمانت از این فاصله پیدا نیست"


دیدگاه  •   •   •  1392/07/18 - 19:58
+3

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ