هیچ کس تاب سادگی دنیام را نمیآورد !!!
تاب خاشع و خلوصم را
تاب صداقت دستانم را
خستگی شانه هایم را
یا لرزش نگاهم را
گاهی فکر میکنم با نقاب خواستنی ترم!!!!
دست نوشته های یاسی
گاهی عشق را پشت واژه های خواهر و برادری مخفی می کنیم.
انگار قاعده این دنیاست...
و عمری ست که عشق تنهاست
دل ما به دور رویت ز چمن فراغ دارد
که چو سرو پایبند است و چو لاله داغ دارد
سر ما فرونیاید به کمان ابروی کس
که درون گوشه گیران ز جهان فراغ دارد
ز بنفشه تاب دارم که ز زلف او زند دم
تو سیاه کم بها بین که چه در دماغ دارد
به چمن خرام و بنگر بر تخت گل که لاله
به ندیم شاه ماند که به کف ایاغ دارد
شب ظلمت و بیابان به کجا توان رسیدن
مگر آن که شمع رویت به رهم چراغ دارد
من و شمع صبحگاهی سزد ار به هم بگرییم
که بسوختیم و از ما بت ما فراغ دارد
سزدم چو ابر بهمن که بر این چمن بگریم
طرب آشیان بلبل بنگر که زاغ دارد
سر درس عشق دارد دل دردمند حافظ
که نه خاطر تماشا نه هوای باغ دارد
گفت بازآی که دیرینه ی این درگاهی
همچوجم جرعه ی ما کش که زسرّدوجهان
پرتو جام جهان بین دهدَت آگاهی
بر در میکده رندان قلندر باشند
که ستانند ودهند افسر شاهنشاهی
خشت زیرسر و برتارک هفت اخترپای
دست قدرت نگر ومنصب صاحب جاهی
سر ما ودر میخانه که طرف بامش
به فلک برشد ودیوار بدین کوتاهی
قطع این مرحله بی همرهی خضرمکن
ظلمات است بترس ازخطر گمراهی
اگرت سلطنت فقر ببخشند ای دل
کمترین ملک تو ازماه بوَد تا ماهی
تو دم فقرندانی زدن از دست مده
مسند خواجگی و مجلس توران شاهی
حافظ خام طمع شرمی ازاین قصّه بدار
عملت چیست که فردوس برین می خواهی