یافتن پست: #گاهی

saman
saman
خواستن همیشه توانستن نیست … گاهی فقط داغ بزرگیست که تا ابد در سینه ات می ماند … آری من خواستم اما…….!
دیدگاه  •   •   •  1392/05/16 - 14:59
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
گاهی معشوق،
بر خلاف قوانین فیزیک عمل می‌کند.
هر چه به او نزدیک‌تر می‌شوی، دورتر به نظر می‌رسد!
هر چه فاصله‌اش بیشتر می‌شود، بزرگ‌تر به نظر می‌رسد،
چشم می‌بندی، می‌بینیش
چشم باز می‌کنی، نیـست!
هرگاه،
دیدی چنین است،
صمیمانه به خودت،
تسلیت بگو...
دیدگاه  •   •   •  1392/05/16 - 14:42
+4
roya
roya
همیشه خوب خداحافظی کن !
گاهی همه چیز آنقدر سریع اتفاق می‌افتد که فرصتی برای یک خداحافظی خوب پیدا نمیکنی !
گاهی جای بوسه‌ای که هنگام خداحافظی نکردی ، تا ابد درد می‌کن . . . !
دیدگاه  •   •   •  1392/05/16 - 10:00
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
هر از گاهی هم لازمه یه لحظه چشمت ببندی و آروم زیر لب به خودت بگی: " عوضی نشو، آدم باش!! "
بجای اینکه فقط از بقیه انتظار شعور و آدم بودن داشته باشیم، بد نیس یه کمی هم به فکر اصلاح خودمون باشیم ..!!
دیدگاه  •   •   •  1392/05/15 - 13:45
+2
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
یک رعیت زاده سلطانی بشد

همچو سلطانش مسلمانی نشد

گاه گاهی وقت خلوت می گزید

پوستین کهنه بر تن می کشید

جبه و دستار از سر می گرفت

کار دهقانی خود سر می گرفت

چوبدستی دست و زاد مختصر

فکر مردن داشت دایم مختصر

سرسرای قصر می گشت و طی بکرد

مثل چوپانان به خود هی هی بکرد

روزی آمد ناگهان از خادمین

دید سلطان در لباس اینچنین

گفت شاها از چه دهقانی کنی

با چنین دولت تو چوپانی کنی

داد پاسخ آن شه عادل ورا

گرچه سلطانم کنم شکر خدا

داد بر من مکنت و مال و مقام

ملک و کشور درگه و تخت و مقام

گاه گاهی میکنم بر جامه ام

پوستین و آن لباس کهنه ام

تا فراموشم نسازد اهرمن

وضع چوپانی و دهقانی من

هرکه در مکنت به زیر افکند سر

رزق افزون گیرد و افسر به سر

پند گیر عابد تو از صاحبقران

از مرام و رسم سلطان و شبان
دیدگاه  •   •   •  1392/05/14 - 11:10
+5
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
چراغ ماه

کعبه را گم کرده ام ای رهنمایان راه کو

تشنهی آگاهی ام دریا دل آگاه کو

خاطرم از قیل و قال این و آن آزرده شد

تا بیاسایم زمانی خلوت دلخواه کو

دیده نابینا و رهزن در پی و شب قیر گون

دشت ناهموار و من تنها دلیل راه کو

ناله ام در سینه ماند و استخوانم در گلو

تا خروش خفته را ز دل بر آرم چاه کو

تیغ بر سر خار در پا بر لبم مهر سکوت

بر گلویم پنجه ی دشمن مجال آه کو

حرف ایمان کفر و دل ها تیره مردم مست شرک

مرغ حق دارد فغان کای مشرکان الله کو

در چنین شامی نتابد کوکبی از روزنی

پیش پایم را نمی بینم چراغ ماه کو
دیدگاه  •   •   •  1392/05/14 - 10:41
+5
*elnaz* *
*elnaz* *
زن بودن این است
 خودتو به هر دری بزنی…
 هر حرفی میزنی…
 گاهی سکوت میکنی…
 قدم میزنی…
 چشمهاتو میبیندی…
 بهونه میگیری…
 قهر میکنی…
 آشتی میکنی…
 تا عشقت بفهمه که امروز براش…
 دلـتـنـگ شدی…
2 دیدگاه  •   •   •  1392/05/14 - 01:37
+4
*elnaz* *
*elnaz* *
سیـب از درخت افتاد…
 ستــاره از آسمـان…
 تــو از دماغ فیــل
 من از پل صـراط
 گاهی فرقی نمیکند از کجا…
 سرنوشت مشترکی ست…
 ســـقــــوط…!!!......................................
دیدگاه  •   •   •  1392/05/14 - 01:30
+4
*elnaz* *
*elnaz* *
گاهی می توان
 برای عزیز خود
 چند سطر “سکوت”
 به عنوان یادگاری نوشت،
 تا در خلوت خود
 ………این سکوت تو را
 هر طور که خواست معنی کند………!

دیدگاه  •   •   •  1392/05/14 - 01:24
+5
*elnaz* *
*elnaz* *
گاهی دلم باران می خواهد
 دلم می خواهد باران ببارد تا زیر باران قدم بزنم
 از هوای بارانی لذت ببرم و تا دلم می خواهد گریه کنم
 باران ببارد تا کسی اشکهای سرریز شده از چشمان مرا نبیند
 گاهی مرد بودن سخت تر از سنگ زیر آسیاب بودن است
 کاش کودک بودم تا برای ابراز احساسات تلخ و شیرین زندگی
 مجبور به نقاب گذاشتن بر چهره خود نمی شدم
 این هوای صاف این روزها هم گاهی مزاحم است.. 

دیدگاه  •   •   •  1392/05/14 - 01:13
+4

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ