یافتن پست: #گریه

saman
saman

اگر بخواهم ترک دیار و یار کنم


کجا روم به که روی آورم چه کار کنم؟


ز شهر خویش گریزم سوی کدام دیار؟


ز یار خویش هوای کدام یار کنم؟


اگر بمانم تا کی بمانم؟ ای فریاد


وگر فرار کنم تا کجا فرار کنم؟


فرار نیست ز تقدیر نقطه یی جویم


که از فرار گریزم مگر قرار کنم


به هر کجا که روم آسمان همین رنگ است


مگر به در سر از این نیلگون حصار کنم


ز هر که می نگرم درد بایدم پوشید


حدیث خویش بگو با که آشکار کنم؟


کجا ز دشمنی خلق در امان باشم؟


کرا به دوستی خویش اختیار کنم؟


که قاه قاه نخندد به روز من تا من


دمی به دامن او گریه زار زار کنم؟


نزار هر چه طبیبم کرا به سر خوانم؟


شکار هر که جهانم کرا شکار کنم؟


کنار هر که خزیدم ز بیم دانستم


که باید اول از بیم او کنار کنم


نماند هیچ به دستم که یک دو دست دگر


بدین مقامر گردون دون قمار کنم


به دست خون کنم آغاز و دست نو بازم


که با حریف کهن عرض اقتدار کنم


بسوخت ریشه ام از درد و خشک شد بارم


دگر چه سود که سودای برگ و بار کنم؟


به روزگار نشست این همه غمم بر دل


برون مگر غم دل را به روزگار کنم


به جانب همه کاری به درد می خیزم


ز گوشه ی همه راهی به غم گذار کنم


اگر روم همه راهی به اضطرار روم


وگر کنم همه کاری به اضطرار کنم


قیاس حال من از حال خلق نتوان کرد


که خویشتن همه از خویشتن شمار کنم


شکایت از که نویسم؟ که من عدوی منم


چرا به نزد کسان خویش شرمسار کنم؟


گناهکارتر از من گناهکاری نیست


چه کار با تن و جان گناهکار کنم؟


بسوزم این گنه آلوده جان شرم انگیز


تن هوازده را بر فراز دار کنم


چرا بمانم دیگر چرا بسوزم بیش


که پاسداری این جسم و جان خوار کنم؟


بهار آید و اندوه مهرگان دارم


خزان فرا رسد اندیشه ی بهار کنم


حکایت غم با کام خشک لب گویم


شکایت دل با چشم اشکبار کنم


به ذل و خواری هم آخور خران گردم


به خیره خود را با خرس هم قطار کنم


زبان گرگ پی رزق در دهان گیرم


به بوی نوش زبان در دهان مار کنم


برای جاه به چاه سیاه بنشینم


به دوش خویش پی نام ننگ بار کنم


بجویم از همه کس داد و دین و عز و شرف


چو نیست مرثیت مرگ هر چهار کنم


غم گذشته بخوانم به گوش آینده


قیاس امسال از حال و کار پار کنم


ببینم این همه بیداد و جوشم از اندوه


به مهر خامشی اندوه خود مهار کنم


به خانه شکوه ز دزدان زن به مزد برم


به کوی ناله ز یاران بدعیار کنم


بگو به خانه چه با این جگر خوران گویم؟


بگو به کوی چه با آن سگان هار کنم؟


به راه توست مرا دیدگان بیا ای مرگ


که پیش پای تو این جان و سر نثار کنم


خمار باده ی دردم قفیز من پر کن


ز باده ای که بدو دفع این خمار کنم


به انتظار تو عمریست مانده ام مپسند


که عمر خود همه در کار انتظار کنم


اگر به مهر بیایی بیا که از چشمم


نثار خاک رهت در شاهوار کنم


وگر مبارز خواهی به مردی و فحلی


بیا که با تو یکی طرفه کارزار کنم


بیا که با تو نه من غرچه ام نه عنینم


جدال سخت بدین پنجه ی نزار کنم


تو راست بخت تو را دست در کمر آرم


ز بختیاری تو خویش بختیار کنم


چو کامگاری ما هر دو در شکست من است


شکسته گردم تا هر دو کامگار کنم


چرا به پنجه ی پنجاه و شست شصت افتم؟


به چار راه چهل به که اختصار کنم

دیدگاه  •   •   •  1392/06/30 - 23:34
+2
saeed
saeed


شکستن و خورد شدن و گریه مرد رو دیدی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
خوب تماشا کن...
تنها.... آروم و بی صدا....
آی خانوم....... حالا هی برو داد بزن بگو منو شکستن و تنهام گذاشتن.
مرد یعنی این
دیدگاه  •   •   •  1392/06/30 - 11:11
+1
saman
saman

چند روزی است که تنها به تو می اندیشم
از خودم غافلم اما به تو می اندیشم


شب که مهتاب درآیینه ی من می ر قصد
می نشینم به تماشا به تو می اندیشم


همه ی روز به تصویر تو می پردازم
همه ی گریه شب را به تو می اندیشم


چیستی ؟ خواب و خیالی ؟ سفری ؟خاطره ای ؟
که دراین خلوت شب ها به تو می اندیشم


لحظه ای یاد تو از خاطرمن خارج نیست
یا درآغوش منی یا به تو می اندیشم


اگر آینده به یک پنجره تبدیل شود
پشت آن پنجره حتی به تو می اندیشم


تو به حافظ به حقیقت به غزل دلخوش باش
من به افسانه نیما به تو می اندیشم


نه به اندیشه ی زیبا ،‌نه به احساس لطیف
که به تلفیقی از این ها به تو می اندیشم


تو به زیبایی دنیایِ که می اندیشی؟؟
من که تنها به تو، تنها به تو می اندیشم

دیدگاه  •   •   •  1392/06/29 - 23:37
+2
saman
saman
من آن ستاره ی نامرئی ام که دیده نشد
صدای گریه ی تنهایی اش شنیده نشد
من آن شهابِ شرار آشنای شعله ورم
که جز برای زمین خوردن آفریده نشد
من آن فروغِ فریبای آسمان گردم
که با تمام درخشندگی سپیده نشد
من آن نجابت درگیر در شبستانم
که تار وسوسه بر قامتش تنیده نشد
نجابتی که در آن لحظه های دست و ترنج
حریرِ عصمتِ پیراهنش دریده نشد
من از تبار همان شاعرم که سروِ قدش
به استجابت دریوزگی خمیده نشد
همان کبوتر بی اعتنا به مصلحتم
که با دسیسه ی صیاد هم خریده نشد
رفیق من ! همه تقدیم مهربانی تو
اگرچه حجم غزل های من قصیده نشد
دیدگاه  •   •   •  1392/06/29 - 23:36
+2
saeed
saeed
برای بعضی دردها نه میتوان گریه کرد. نه میتوان فریاد زد.
برای بعضی دردها فقط میتوان نگاه کرد و بیصدا شکست..
دیدگاه  •   •   •  1392/06/29 - 17:22
+2
saman
saman
ﺭﻓﯿﻘﺖ ﺑﯽ ﻣﺮﺍﻣﻪ؟

ﻋﺸﻘﺖ ﻭﻟﺖ ﮐﺮﺩﻩ ﺭﻓﺘﻪ؟ 


ﺑﻪ ﺩﺭﮎ...


ﻟﺒﺎﺳﺘﻮ ﺑﭙﻮﺵ ﺳﻮﺍﺭ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺷﻮ ﺑﺮﻭ ﭘﺎﯾﯿﻦ ترین نقطه ﺷﻬﺮ 


ﺑﺒﯿﻦ ﭼﺠﻮﺭﯼ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﻭﺍﺳﻪ ﯾﻪ ﻟﻘﻤﻪ ﻏﺬﺍ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯿﮑﻨﻦ


ﺑﺒﯿﻦ ﭘﺪﺭﯾﻮ ﮐﻪ ﻭﺍﺳﻪ ﯾﻪ ﻟﻘﻤﻪ ﻧﻮﻥ ﺳﺮﺵ ﺗﻮ ﺳﻄﻞ ﺁﺷﻐﺎﻟﻪ ﮐﻪ ﭘﻼﺳﺘﯿﮏ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﻨﻪ...


ﺑﺒﯿﻦ ﺩﺧﺘﺮﻩ ﻭﺍﺳﻪ ﺟﺎﯼ ﺧﻮﺍﺏ ﺗﻦ ﻓﺮﻭﺷﯽ ﻣﯿﮑﻨﻪ...


ﺑﺮﻭ ﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﺑﺒﯿﻦ ﭼﻨﺪ ﺗﺎ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﻣﻨﺘﻈﺮﻥ ﺗﺎ ﺧﺒﺮ ﺯﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩﻥ ﻣﺮﯾﻀﺎﺷﻮﻧﻮ ﺑﺸﻨﻮﻥ...


آره... ﺯﻧﺪﮔﯽ اینه قدر سلامتی و داشتن خانواده خوبتو بدون...

دیدگاه  •   •   •  1392/06/28 - 21:09
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
با خانواده نشستیم داریم تام و جری نگاه می كنیم!
كربه هه ساعت كوك میكنه میخوابه بعد موشه نمیزاره بخوابه تا صبح میشه و ساعت زنگ می زنه.
مامانم میكه: خالی بندی رو ببین ! اخه گریه برا چی ساعت كوك میكنه؟! سركار میخوای بری؟
مامان بزرگم میكه: نه خیر ! بعضی از حیوونام دین و ایمون حالیشونه!
برا نماز صبح كوك كرد!

مامان بزرگم
من o_O
مامانم
تام :|
جری :|
دیدگاه  •   •   •  1392/06/27 - 20:21
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



حکایت من…

حکایت کسی بود که عاشق دریا بود اما قایقی نداشت

دلباخته سفر بود اما همسفـر نداشت

حکایت کسی بود که زجر کشید اما ضجه نزد

زخم داشت اما ننالیـد

گریه کرد اما اشک نریخت

حکایت من حکایت کسی بود که

پر از فریاد بود اما سکوت کرد تا همه ی صداها را بشنود


دیدگاه  •   •   •  1392/06/27 - 17:34
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



حبیب آقا، نه کافه رفته است، نه کتاب خوانده است و نه سیگار برگ برلب گذاشته و کلاه کج بر سر...

نه با فیلم تایتانیک گریه کرده است و نه ولنتاین میداند چیست...

اما صدیقه خانم که مریض شد، شبها کار میکرد و صبحها به کار خانه میرسید...

در چشمانش خستگی فریاد میزد، خواب یک آرزو بود...

اما جلوی بچه ها و صدیقه خانوم ذره ای ضعف بروز نمیداد. حبیب آقا عشق را معنا میکرد، نمایش نمیداد...


دیدگاه  •   •   •  1392/06/27 - 16:44
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
از انچه که گذشت.از انچه که شکست.از انچه که نشد.از انچه که ریخت.حسرت نخور!زندگی اگر اسان بود با گریه اغاز نمیشد...!
دیدگاه  •   •   •  1392/06/26 - 21:16

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ