یافتن پست: #گلو

مهسا
مهسا
گلوی آدم را باید گاهی بتراشند تا برای دلتنگی های تازه جا باز شود. دلتنگی هایی که جایشان نه در دل که در گلوی آدم است دلتنگی هایی که می توانند آدم را خفه کنند. .
دیدگاه  •   •   •  1390/10/25 - 21:29
+2
sasan pool
sasan pool
داری پیش خودت فکر میکنی من چندتا گلوله شلیک کردم 5 تا یا 6 تا ولی خب این مگنوم 44 هست میدونی یک گلوله اش میتونه مغزتو داغون کنه.میتونیم امتحان کنیم.عاشق این دیالگ توی فیلم هری کثیف هستم.{-41-}{-41-}{-41-}{-41-}{-41-}{-41-}{-41-}{-41-}{-41-}
دیدگاه  •   •   •  1390/10/25 - 19:49
+5
محسن رضایی ناظمی
محسن رضایی ناظمی
چشام پر اشک، بغض تو گلوم میگه میخوای گریه کنی ؟! پـَـــ نــه پـَـــ میخوام ببینم با چشام میتونم بشاشـم ؟!
دیدگاه  •   •   •  1390/10/24 - 22:05
+2
محسن رضایی ناظمی
محسن رضایی ناظمی
نمردیم و گلوله خوردیم پـَـــ نــه پـَـــ مردیم یه گلوله هم نخوردیم
دیدگاه  •   •   •  1390/10/24 - 22:05
+2
ronak
ronak
دلم که می گیرد کودک می شوم ... کفش هایم تا به تا می شوند ... دستانی می خواهم که آرامم کنند ... مهربوونی که به فکر دلتنگی هایم شود ... و گلویی که بغض امانش را نبرد ... بهانه گیر می شوم ... نق می زنم که این را می خواهم .... که آن را می خواهم ... ولی هیچکس نمی داند ؛ که به جز تو هیــــــــچ نمی خواهم ...
دیدگاه  •   •   •  1390/10/24 - 12:59
+1
رضا
رضا
باد موهايش را به بازی می گيرد و من چشم بر هم می نهم وهمبازی باد می شوم: گلوله ای نخ در مشت می دوم پای برهنه در پی بادبادکی که چرخ می خورد در بلند آبی آسمان. دل می سپارم به رقص موزون بادبادک ها و اوج می گیرم همراهشان تا بيکران لاجوردی آسمان. در پس کوچه ای نگاهش راه نگاهم می بندد. می نگرد, سادگيم را, پاهای برهنه ام را و چشمانم را که چه آسان هم رقص پرواز بادبادک ها می شود. باد می آید و در ميان پيچ و تاب موهايش ره گم می کند. ره گم کرده سرانگشتان نوازشگر باد بادبادکم را از بندش می رهانند... لبخندی بر گوشه لبانش می شکفد و شکوفه ای در دلم جوانه می زند.
دیدگاه  •   •   •  1390/10/23 - 12:37
+1
sasan pool
sasan pool
حال گیری من از استاد ها.اولش استاد زبان بود به من میگفت مستر مانی یک بار گلوش گرفته بود هرچی صداش و صاف کرد و آب خورد درست نشد من بهش گفتم استاد فایده ای نداره باید فنر بندازی.سر کلاس استاتیک اون خط ریش قشنگه رو گذاشتم از استاد سوال پرسیدم گفتش تو خط ریش گذاشتی تخته رو میبینی گفتم مگه استاد شما سیبیل گذاشتی تخته رو نمیبینی؟
دیدگاه  •   •   •  1390/10/23 - 12:05
+1
amir taha
amir taha
نه اینکـــــــــه دردی نیست... گلویـــــــــــ ی نمانده برای فـــــــــــــر یاد...!!!‬
دیدگاه  •   •   •  1390/10/22 - 14:52
+4
مهسا
مهسا
خدایا حواست هست؟! صدای هق هق گریه هایم از گلویی می آید که تو از رگش به من نزدیک تری ...!
دیدگاه  •   •   •  1390/10/21 - 22:35
+5
محمد حسین هذبی
محمد حسین هذبی
مردی مقابل گل فروشی ایستاد. او می‌خواست دسته گلی برای مادرش که در شهر دیگری بود سفارش دهد تا برایش پست شود. وقتی از گل فروشی خارج شد٬ دختری را دید که در کنار درب نشسته بود و گریه می‌کرد. مرد نزدیک دختر رفت و از او پرسید : دختر خوب چرا گریه می‌کنی؟ دختر گفت: می‌خواستم برای مادرم یک شاخه گل بخرم ولی پولم کم است. مرد لب...خندی زد و گفت: با من بیا٬ من برای تو یک دسته گل خیلی قشنگ می‌خرم تا آن را به مادرت بدهی. وقتی از گل فروشی خارج می‌شدند دختر در حالی که دسته گل را در دستش گرفته بود لبخندی حاکی از خوشحالی و رضایت بر لب داشت. مرد به دختر گفت: می‌خواهی تو را برسانم؟ دختر گفت: نه، تا قبر مادرم راهی نیست! مرد دیگرنمی‌توانست چیزی بگوید٬ بغض گلویش را گرفت و دلش شکست. طاقت نیاورد٬ به گل فروشی برگشت٬ دسته گل را پس گرفت و ۲۰۰ کیلومتر رانندگی کرد تا خودش آن را به دست مادرش هدیه بدهد! شکسپیر می‌گوید: به جای تاج گل بزرگی که پس از مرگم برای تابوتم می‌آوری، شاخه ای از آن را همین امروز به من هدیه کن!
دیدگاه  •   •   •  1390/10/20 - 15:20
+9

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ