saman
در کافه تنهایی
باران گرفته ام به هوای شکفتنت
جاری در امتداد ترک خوردۀ تنت
با اشک های حلقه شده پای گونه هات
با دست های حلقه شده دور گردنت
من متهم به رابطه با واژۀ توام
مظنون به دستکاری گل های دامنت
این گرگ و میش وقت طلوع است یا غروب
در چشم های نیلیِ مایل به روشنت؟!