یافتن پست: #گل

saman
saman
از پریشان گویی ام دیدی پریشان خاطرم

زلف خود را شانه کردی شانه بوی گل گرفت


پرتو رنگ رخت با آن گل افشانی که داشت

در زیارتگاه دل پروانه بوی گل گرفت


لعل گلرنگ تو را تا ساغر و می بوسه زد

ساقی اندیشه ام پیمانه بوی گل گرفت


عشق بارید و جنون گل کرد و افسون خیمه زد

تا به صحرای جنون افسانه بوی گل گرفت


از شمیم شعر شورانگیز آتش، عاشقان

ساقی و ساغر، می و میخانه بوی گل گرفت
دیدگاه  •   •   •  1392/05/23 - 12:49
+3
saman
saman

با یادت سرمستم ای نگاه آسمانی


یادم کن تا هستم ای امید زندگانی


تا به هر ترانه می‌کشد زبانه شور عاشقانه من


حال دل می‌گویم با زبان بی زبانی


هر لبخندت با من گوید دل مده به دست غم در این عالم


بنشین با عشق تا گل روید زین شب خزانی


تا که از نگاه تو نور شادی می‌بارد


دل ز مهربانیت شور و شادی‌ها دارد


با تو خزان من بهاران با تو شبم ستاره باران از نورافشانی


چه بخواهی چه نخواهی دل عاشق ره تو پوید به هر نشانی


دل و جان سرمست از شوق نگاه تو همه جا حیرانم دیده به راه تو


که بدین روح افزایی زیبایی رویایی چون بهشت جاودانی


چه شود گر بازآیی چون نفس باد سحر می رسدم جان دگر


دیده کشد سوی تو پر همسفرم شو که می‌توانی


پر و بالم را با دیدارت کی بگشایی؟


تب و تابم را با لبخندت کی بنشانی؟


با یادت سرمستم ای نگاه آسمانی


یادم کن تا هستم ای امید زندگانی

دیدگاه  •   •   •  1392/05/23 - 12:32
+3
Mohammad Mahdi
Mohammad Mahdi
یعنـــے میشود روزی برسد که بیایــے ... مرا در آغوش بگیری ... بخواهم گله کنم ... بگویے هیس ... همه کابوس ها تمام شد ...
دیدگاه  •   •   •  1392/05/23 - 11:36
+2
be to che???!!
be to che???!!
**نفرينت ميكنم**


الهي سقف آرزوت خراب بشه روي سرش

بياي ببيني كه همه حلقه زدن دور و ورش

الهي كه روز وصال طوفان شه از سمت شمال

هيچي از اون روز نمونه بجز گلاي پر پرش

قسم ميخوردي با مني قسم ميخوردي به خدا

خدا الهي بزنه تو كمرت تو كمرش

من اهل نفرين نبودم چه برسه كه تو باشي

بياد الهي خبرت ، بياد الهي خبرش

عمرت الهي كم نشه اما پر از غصه باشه

زجرهايي كه به من دادي بكشي تا آخرش

الهي كه يه روز خوش از تو گلوت پايين نره

رسواي عالمت كنن اون چشاي در به درش

قسم ميخوردي با مني قسم ميخوردي به خدا

خدا الهي بزنه تو كمرت تو كمرش

من اهل نفرين نبودم چه برسه كه تو باشي

بياد الهي خبرت ، بياد الهي خبرش

ميخوام بدونم قد من عاشقته ؟ دوستت داره ؟

اينكه رها كردي منو مي ارز به دردسرش ؟

هرچي بدي كردي به من الهي اون با تو كنه

ببيني ديگري به جات رفته شده هم سفرش

الهي سقف آرزوت خراب بشه روي سرش

بياي ببيني كه همه حلقه زدن دور و ورش

♥¸.•**•.¸♥¸.•**•.¸♥¸.•**•.¸♥¸.•**•.¸♥¸.•**•.¸♥


 

دیدگاه  •   •   •  1392/05/22 - 23:42
+6
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥

گل اگر خشک شود ساقه ی آن می ماند /

دوست اگر دور شود خاطره اش می ماند .


دیدگاه  •   •   •  1392/05/22 - 18:13
+7
saman
saman

در آسمان درها نهی در آدمی پرها نهی


 


                        صد شور در سرها نهی ای خلق سرگردان تو


عشقا چه شیرین خوستی عشقا چه گلگون روستی


                           عشقا چه عشرت دوستی ای شادی اقران تو


ای بر شقایق رنگ تو جمله حقایق دنگ تو


                               هر ذره را آهنگ تو در مطمع احسان تو


ای خوش منادی‌های تو در باغ شادی‌های تو                         


                  بر جای نان شادی خورد جانی که شد مهمان تو


من آزمودم مدتی بی‌تو ندارم لذتی          


                           کی عمر را لذت بود بی‌ملح بی‌پایان تو



                                          (مولانا)

دیدگاه  •   •   •  1392/05/22 - 18:11
+4
saman
saman


ای صبا با توچه گفتند که خاموش شدی





چه شرابی به تو دادند که مدهوش شدی







تو که آتشکده عشق و محبت بودی




چه بلا رفت که خاکستر خاموش شدی







به چه دستی زدی آن ساز شبانگاهی را




که خود از رقت آن بیخود و بی هوش شدی







تو به صد نغمه زبان بودی و دلها همه گوش




چه شنفتی که زبان بستی و خود گوش شدی







خلق را گر چه وفا نیست و لیکن گل من




نه گمان دار که رفتی و فراموش شدی







تا ابد خاطر ما خونی و رنگین از تست




تو هم آمیخته با خون سیاوش شدی







ناز می کرد به پیراهن نازک تن تو




نازنینا چه خبر شد که کفن پوش شدی







چنگی معبد گردون شوی ای رشگ ملک




که به ناهید فلک همسر و همدوش شدی







شمع شبهای سیه بودی و لبخند زنان




با نسیم دم اسحار هم آغوش شدی







شب مگر حور بهشتیت به بالین آمد




که تواش شیفته زلف و بناگوش شدی







باز در خواب شب دوش ترا می دیدم




وای بر من که توام خواب شب دوش شدی







ای مزاری که صبا خفته به زیر سنگت




به چه گنجینه اسرار که سرپوش شدی







ای سرشگ اینهمه لبریز شدن آن تو نیت




آتشی بود در این سینه که در جوش شدی







شهریارا به جگر نیش زند تشنگیم




که چرا دور از آن چشمه پرنوش شدی



دیدگاه  •   •   •  1392/05/22 - 16:28
+3
saman
saman
من به یک احساس خالی دل خوشم


من به گل های خیالی دل خوشم


در کنار سفره اسطوره ها


من به یک ظرف سفالی دل خوشم


مثل اندوه کویر و بغض خاک


با خیال آبسالی دل خوشم


سر نهم بر بالش اندوه خویش


با همین افسرده حالی دل خوشم


در هجوم رنگ در فصل صدا


با بهار نقش قالی دل خوشم


آسمانم: حجم سرد یک قفس


با غم آسوده بالی دل خوشم


گرچه اهل این خیابان نیستم


با هوای این حوالی دل خوشم

(نجیب زاده)

دیدگاه  •   •   •  1392/05/22 - 15:11
+3
saman
saman

بی تو مهتاب شبی، باز از آن کوچه گذشتم


همه تن چشم شدم، خیره به دنبال تو گشتم


شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم


شدم آن عاشق دیوانه که بودم


در نهانخانه ی جانم، گل یاد تو درخشید


باغ صد خاطره خندید،


عطر صد خاطره پیچید


یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم


ساعتی بر لب آن جوی نشستیم


تو، همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت


من همه، محو تماشای نگاهت


آسمان صاف و شب آرام


خوشه ی ماه فرو ریخته در آب


شاخه ها دست بر آورده به مهتاب


شب وصحرا و گل و سنگ


همه دل داده به آواز شباهنگ


یادم آید  گفتی:


"که از این عشق حذر کن!


لحظه ای چند بر این آب نظر کن


آب آیینه عشق گذران است


تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است


باش فردا، که دلت با دگران است.


تا فراموش کنی، چندی ازین شهر سفر کن"


با تو گفتم: " حذر از عشق؟  ندانم


سفر از پیش تو، هرگز نتوانم،


تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم


حذر از عشق ندانم، نتوانم."


اشکی از شاخه فرو ریخت


مرغ شب، ناله ی تلخی زد و بگریخت...


یادم آید که دگر از تو جوابی نشنیدم


پای در دامن اندوه کشیدم


نگسستم، نرمیدم.


رفت در ظلمت غم، آن شب و شبهای دگر هم


نگرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم


نکنی دیگر از آن کوچه گذر هم


بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم..

دیدگاه  •   •   •  1392/05/22 - 15:01
+3
saman
saman


عالم همه زین میکده بیهوش برآمد




چون باده ز خم بیخبر از جوش برآمد






چندانکه گشودیم سر دیگ تسلی




سرپوش دگر از ته سرپوش برآمد






حرفی به زبان آمده صد جلدکتاب‌ست




عنقا به خیال که فراموش برآمد






ای بیخبران چارهٔ فرمان ازل نیست




آهی‌که دل امروز کشد دوش برآمد






بی‌مطلبی آینه‌، جمعیت دلهاست




موج‌گهر از عالم آغوش برآمد






کیفیت مو داشت‌ گل شیب و شبابت




پیش ازکفن این جلوه سیه‌پوش برآمد






این دیر خرابات خیالی‌ست که اینجا




تا شعلهٔ جواله قدح‌نوش برآمد






دون‌طبع همان منفعل عرض بزرگی‌ست




دستار نمود آبله پاپوش برآمد






بر منظر معنی‌که ز اوهام بلندست




نتوان به خیالات هوس ‌گوش برآمد






صد مرحله طی‌کرد خرد در طلب اما




آخرپی ما آن طرف هوش برآمد






از نغمهٔ تحقیق صدایی نشنیدیم




فریاد که ساز همه خاموش برآمد






دیدیم همین هستی ما زحمت ما بود




سر آخر کار آبلهٔ دوش برآمد






بیدل مثل کهنهٔ افسانهٔ هستی




زین گوش درون رفت و از آن گوش برآمد



دیدگاه  •   •   •  1392/05/22 - 14:41
+4

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ