یافتن پست: #گم

♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
سیگاری نیستم,
اما . . .
.
.








.
همون فقط میخواستم بگم سیگاری نیستم .:))))))))))
2 دیدگاه  •   •   •  1392/05/28 - 19:38
+6
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
گمشده این نسل ، اعتماد است نه اعتقاد

اما افسوس نه بر اعتماد ،اعتقادیست

و نه بر اعتقاد، اعتماد
دیدگاه  •   •   •  1392/05/28 - 19:28
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
دوست دارم خیلى راحت و بى دردسر تو خواب بمیرم، مثل بابابزرگم

نه با جیغ و داد مثل مسافراى اتوبوسش .. :
دیدگاه  •   •   •  1392/05/28 - 19:27
+6
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
خدا را دیده ای آیا؟

به هنگامی که می فهمی دگر تنهای تنهایی!

رفیقی، همدمی، یاری کنارت نیست و می ترسی که راز بی کسی را با کسی گویی

یکی بی آنکه حتی لب تو بگشایی، به آغوشی تو را گرم محبت می کند با عشق...

گمانم دیده ای او را

که من هم آرزو دارم ببینم باز هم او را

که او خود می گشاید دیده های روشن دل را...
دیدگاه  •   •   •  1392/05/28 - 19:14
+6
sasan pool
sasan pool



این رفیقم خواستی برای عروسی بهش بگم بیاد.
دیدگاه  •   •   •  1392/05/28 - 19:09
+5
امیر قلی زاده
امیر قلی زاده
امروز 12 ظهر استادم زنگ زده بهم

میگه زود باش بیا دانشگاه

میگم چرا چیزی شده؟ وسط ظهر , تابستون , کلاس که نداریم داریم؟

گفت حرف نباشه میگم بیا باید بگی چشم
مگرنه میوفتی تو درس من

گفتم شوخی میکنی استاد , من که ترم تابستون برنداشتم
بزار بیوفتم اشکالی نداره

گفت ترم تابستون برنداشتی ؛ ترم بعدیت که هست
6 تا درست با منه

گفتم اوه اوه چشم میام

حالا رفتم میگم اومدم استاد بفرمایید

گفت زدم سایت دانشگاهو ریختم بهم درستش کن

باز کردم دیدم نزده بهم کلا حذفش کرده

با هزار مصیبت اطلاعاتشو برگردوندم
گفتم حالا 6 تا درس که با شمام نمیوفتم که؟ نه؟

گفت چرا میوفتی

گفتم اگه بیوفتم مدرک دارم که سایتو خراب کردی
به رایس دانشگاه میگم

دیگه چیزی نگفت اینطوری نگام کرد فقط :|

هههههههههههه اینطوری از استاد آتو میگیرم من بهله  :D
دیدگاه  •   •   •  1392/05/28 - 19:02
+6
saman
saman

 از آن روزی که بخشیدم به چشمانت دل خود را


                  به چشم خویش می بینم همه شب قاتل خود را


 تو همچون کودکان سرگرم بازی کردنی بانو


                         که جفت هم بچینی قطعه های پازل خود را


 من اینسو خواب از چشمم پریده تا خروس صبح


                           که شاید حل کنم با تو تمام مشکل خود را


بدون شک وشبهه مال من هرگز نخواهی شد


                             مروری میکنم هر شب خیال باطل خود را


 شب و دریایی از امواج اندوه و پریشانی


                          یقین گم می کنم دیگر نشان ساحل خود را


 بگو ای بید مجنونی که درهم ریخته موهات


                                   چگونه در کنار تو بسازم منزل خود را


 تمام سهم من از زندگی شعر است و موسیقی


                             نشد از سر بریزم تا به پایت حاصل خود را


 شبیه آرزوها و خیالا ت منی شاید


                            که از روز ازل دادم به چشمانت دل خود را


دیدگاه  •   •   •  1392/05/28 - 17:59
+4
saman
saman

باز حنجره ها تنگ است و ناله ها خشکیده در چشمهای سرد



باز نم نم اشکهای دلم در درون خونابه می شوند در جوششی خموش و بی صدا



باز  همه ی وجودم زمزمه می شود و زبان باز می کند چه بی صدا



باز  اندام ظریفم می کشد بدوش بار سنگین روزهای مردگی را در زمین چه استوار



باز سرخ می شود ز سیلیش این چهره ی درد کشیده و خسته از خزان ِ انتظار



باز سوسو ی چشمان بیمارم بدنبال ستاره ات می گردد تا جلوه ی جمالت سرمه ای شود برای دردهایش



باز می تپد دلم در مردگیهایی که فریاد زندگی سر می دهند در لابلای ورقهای زمان تا فقط مگر تو زنده کنی و جان بخشی



باز فریادها بر بام خانه ها سکوت شده اند تا فرو ریزند و یا فریاد شوند بر بلندای دلهای منتظر



باز ستاره خسته است از زمان و ره پیمودنهای شبانه ای که سرد است بی تو چون مردن و باز هم صدایت نمی اید ، خودت نمی ایی ، ستاره ات چشمک نمی زند و اشکهای ستاره بر گونه هایش می خشکد و در خود گم می شود تا انهنگام که تو را بیابد  



ای بهترین انتظار ، منتظرت می مانم ...

دیدگاه  •   •   •  1392/05/28 - 17:45
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
مامانم سوزن و گذاشته رو دسته مبل افتاده گم شده همه بسیج شدیم دنبالش می گردیم..
اومده صحنه رو بازسازی میکنه یه سوزن دیگه میزاره میندازه ببینه کجا می افته..
هیچی دیگه الان همه داریم دنبال دو تا سوزن می گردیم
دیدگاه  •   •   •  1392/05/28 - 17:34
+5
saman
saman

کنار پنجره می آیم


نسیم تبسم تو جاریست


قاصدکها آمده اند


در رقص باد و یاد


سبز


سپید


سرخ...


و این آخرین قاصدک


چقدر شبیه لبخند خداحافظی توست!


****


می خوانمت


با هفت زبان


در اوج عشق و عاطفه ایستاده ای


سرشار از تکلم درخت و آفتاب


سرشار از تنفس آینه و عود


سرشار از بلوغ آسمان


و من هر چه می آیم


به انتهای خطوط دستان تو نمی رسم


می خواهم در بیرنگی گم شوم


****


نمی دانم


شابد به نسیمی که صبح گاه


در سایه روشن حسرت و لبخند


از کنار دستهایت عبور کرد


          می اندیشی


و من به آن بادبادکی فکر می کنم


که در سپیده دم ستاره و اسپند


در نگاه زلال تو تخم گذاشت


و تو نم نم


در تنهایی و ماه


ناپدید شدی


و تنها رد پایت


در امتداد مسیرهای خیس بی پایان


               جا ماند


****


جای تامل نیست


قاصدکها آمده اند


و تو در سرود خلسه و خاکستر


                           ناپیدا شده ای


و من به معراج نیلوفرانه تو می اندیشم


و به انتظار شب بوها


که در بهاری زرد


به شکوفه نشست


****
نمی دانم کدام پرنده


در نبض مدادهایت جاری بود


که هیچ کاغذی


در وسعت حجم آن نگنجید


راستی نگفتی کدام باد


      بادبادکهایت را با خود برد


****
پنجره را می بندم


خانه در موسیقی لبخند تو گم می شود


و آفتابگردان نگاه تو


در آسمان هشتم


ناتمام ادامه دارد


و من


به یاد آن پرنده ای می افتم


که صبح


در متن بلوغ و آفتاب


ناپیدا گم شد


     ناپیدا گم شد.


دیدگاه  •   •   •  1392/05/28 - 17:33
+1

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ