ali rad
اَییییییییییییییی خداااااااااااا چی میشد ، یعنی چی میشد من توی خیابون یکی از معلمای قدیمیم رو در حال خنده ببینم ؟!؟! برم پیشش بگم : چیز خنده داری هست بگو ما هم بخندیم
Danial
نبود ... پيدا شد ... آشنا شد ... دوست شد ... مهر شد ... گرم شد
عشق شد ... يار شد ... تار شد ... بد شد ... رد شد ... سرد شد
غم شد ... بغض شد ... اشک شد ... آه شد ... دور شد ... گم شد
tamanna
حرف راست و خوشگل و موشگل
خب حالا که میخواستین اسکار بدین چرا حجت و راضیه رو دعوت نکرده بودین؟
اونا هم آدمن...
بچه های اونا هم بچۀ آدمن...
تولۀ سگ که نیستن که...
اِشکالشون... اشکالشون اینه که بلد نیستن خوب حرفشون رو بزنن....
اشکالشون اینه که زود از کوره در میرن...
ولی اینا دلیل نمیشه که...
نادر و سیمین و حجت و راضیه به یه اندازه تو این افتخار سهیم بودن راس نميگم...............
reza
درست است که من همیشه از نگاه نادرست و طعنه ی تاریک ترسیده ام
درست است که من زیر بوته ی باد، سر بر خشت خالی نهاده ام
درست است که طاقت تشنگی در من نیست....
اما با این همه گمان مبر که در برودت این بادها خواهم برید...
reza
به پدر بزرگم میگم این ساعتتون که رو دیواره ، ساعت جدید ؟
میگه نه مال جاهاز مامان بزرگته !!!!!!!
گیری افتادیم از دست اینا
reza
کودکی ام را می خواهم ...
چشمان معصومم را
قلب پاکم را
اشکهای صادقم را
خنده های شورانگيزم را
عروسک هايم ٬ دو چرخه ام ... هم بازی هايم را
کودکی ام را می خواهم ...
آزادی فرياد کشيدن را
دلبستگی های ساده ام را
دنيای بی نهايت روياهايم
کودکی ام را می خواهم ...
دنيای بی رنگ هزار رنگم را
آن بهشت کوچکم را