یافتن پست: #گم

ali rad
ali rad
اَییییییییییییییی خداااااااااااا چی میشد ، یعنی چی میشد من توی خیابون یکی‌ از معلمای قدیمیم رو در حال خنده ببینم ؟!؟! برم پیشش بگم : چیز خنده داری هست بگو ما هم بخندیم
دیدگاه  •   •   •  1391/01/7 - 20:15
+1
مهسا
مهسا
گمشده ی این نسل اعتماد است نه اعتقاد. اما افسوس که نه بر اعتمادشان اعتقادیست و نه بر اعتقادشان اعتماد
دیدگاه  •   •   •  1391/01/7 - 19:08
+3
محمد
محمد
به بابام میگم تیغ اصلاح داری؟ میگه نه برو بیرون بخر. نون هم بخر. یه سر برو تا اون داروخانه شبانه روزیه یه قرص معده بخر. میوه هم بگیر که عصر مهمون داریم.
گفتم نه احساس میکنم یه ته ریش بهم میاد.
دیدگاه  •   •   •  1391/01/7 - 01:37
+17
مهسا
مهسا
دو قدم پیش تر از تردید است

سایه های تردید پی تاراج دلم آمده اند همه جا تاریك است

سایه ها دور شوید نور را گم كردم

من از این چشمه نور جرعه ای می خواهم

تا به احساس خدایی برسم ...

تا خدا راهی نیست ...
دیدگاه  •   •   •  1391/01/6 - 23:06
+6
Danial
Danial
نبود ... پيدا شد ... آشنا شد ... دوست شد ... مهر شد ... گرم شد
عشق شد ... يار شد ... تار شد ... بد شد ... رد شد ... سرد شد
غم شد ... بغض شد ... اشک شد ... آه شد ... دور شد ... گم شد
دیدگاه  •   •   •  1391/01/6 - 21:40
+6
tamanna
tamanna
حرف راست و خوشگل و موشگل
خب حالا که می‌خواستین اسکار بدین چرا حجت و راضیه رو دعوت نکرده بودین؟
اونا هم آدمن...
بچه های اونا هم بچۀ آدمن...
تولۀ سگ که نیستن که...
اِشکالشون... اشکالشون اینه که بلد نیستن خوب حرفشون رو بزنن....
اشکالشون اینه که زود از کوره در میرن...
ولی اینا دلیل نمیشه که...
نادر و سیمین و حجت و راضیه به یه اندازه تو این افتخار سهیم بودن راس نميگم...............
5 دیدگاه  •   •   •  1391/01/6 - 21:03
+11
مهسا
مهسا
این روزا به بچه ها میگن “برو گم شو” میره تو اتاقش ، بعد بابا مامانه خودشون میرن منت کشی !!! قدیما به ما میگفتن برو گم شو ، جا نداشتیم همینطوری مجهول بودیم الان کجا باید بریم !؟!؟{-7-}{-7-}
دیدگاه  •   •   •  1391/01/6 - 19:53
+4
-1
reza
reza
درست است که من همیشه از نگاه نادرست و طعنه ی تاریک ترسیده ام
درست است که من زیر بوته ی باد، سر بر خشت خالی نهاده ام
درست است که طاقت تشنگی در من نیست....
اما با این همه گمان مبر که در برودت این بادها خواهم برید...
دیدگاه  •   •   •  1391/01/6 - 19:20
+2
reza
reza
به پدر بزرگم میگم این ساعتتون که رو دیواره ، ساعت جدید ؟
میگه نه مال جاهاز مامان بزرگته !!!!!!!
گیری افتادیم از دست اینا
دیدگاه  •   •   •  1391/01/6 - 18:47
+3
reza
reza
کودکی ام را می خواهم ...
چشمان معصومم را
قلب پاکم را
اشکهای صادقم را
خنده های شورانگيزم را
عروسک هايم ٬ دو چرخه ام ... هم بازی هايم را
کودکی ام را می خواهم ...
آزادی فرياد کشيدن را
دلبستگی های ساده ام را
دنيای بی نهايت روياهايم
کودکی ام را می خواهم ...
دنيای بی رنگ هزار رنگم را
آن بهشت کوچکم را
دیدگاه  •   •   •  1391/01/6 - 18:35
+3

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ