*elnaz* *
ای خدایی ک به من نزدیکی.......
خبر از دلهر ه هایم داری...
خبر از چک چک ارام صدایم داری؟
ای خدایی ک پر از احساسی
چینی روح مرا بند بزن
تو ک در عرش بلند
تکیه بر تخت حکومت داری
تو ک دنیا همه از پشت نگاهت پیداست
تو ک ذوق و هنرت را ب سرم می باری
و مرا با همه ی رنجش جان می خواهی
چینی روح مرا بند بزن
*elnaz* *
ساده هستم
ساده می بینم
ساده می پندارم زندگی را
نمیدانستم جرم می دانند سادگی را
سادگی جرم است و من مجرم ترین مجرم شهرم
ساده می مانم…
ساده میمیرم…
اما…
ترک نمی گویم پاکی این سادگی را …
*elnaz* *
پنجره ی اتاقم را میبندم وقتی میدانم باد هم رمقی برای
لغزش برگ ها ندارد ...
*elnaz* *
دست هایم...
به تو نمیرسد
به خودم حتی
به آسمان که ایـــــــــــــــــــــن همه بلند است هم
تنها،
تنها همین خاطره ها هستند که شیرین و تلخ
همین حوالی زندگی میکنند
و دستت هم که نرسد؛
خودشان را می رسانند بر پیکرت
و تاب می خورند در تاریک و رشن لحظاتت
حقا که وفادار ترند!