یافتن پست: خوب

♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
گذشته ای که حالمان را گرفته است
آینده ای که حالی برای رسیدنش نداریم
و حالی که حالمان را به هم میزند...
چه زندگی خوبی!!!
دیدگاه  •   •   •  1392/09/3 - 20:41
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥

ﺑﺒﯿﻦ پسر ﺟﺎﻥ |:!

ﺧﻮﺷﮕﻠﯽ؟ |:
.
.
.
.
.پولداری ؟ |:
.
.
.
. ﭼﺸﺎﺕ ﻗﺸﻨﮕﻪ؟ |:
.
.
.
. ﺍﻧﺪﺍﻣﺖ ﺩﺭﺳﺘﻪ؟
.
.
.
.
ماشین داری ؟؟؟
.
.
.
.
.
. ﺻﺪﺍﺕ ﻗﺸﻨﮕﻪ؟
.
.
.
.
. ﺧﻮﺏ ﺩﻣﺖ ﮔﺮﻡ ﺑﺎﺑﺎ ﺷﻤﺎﺭﻩ ﺑﺪﻩ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺁﺷﻨﺎ ﺷﯿﻢ ...

دیدگاه  •   •   •  1392/09/3 - 19:46
+4
EHSAN
EHSAN
درخت سایه اش را بی دریغ به تو می بخشد و خورشید گرمایش را و گل شمیم خوشش را باران طراوتش را و آسمان برکتش را و رود قطره قطره آبش را و پرنده نوای دل انگیزش را و همه و همه بخشیدن را از خدایی آموخته اند که آنها را زیبا آفریده … زیباترین آفریده خدا انسان است ! تو برای بخشیدن چه داری ؟ ثروتت ؟ دانشت ؟ جانت ؟ همه این ها خوب است اما چرا از گنج بی پایانی که در وجودت داری خرج نمی کنی ؟ محبت ! حاضری آنرا ببخشی ؟ با خنده ای بر لبت یا اخلاقی خوش یا دستان پرمهری که بر سر کودکی خسته از کار می کشی یا با محبتی که به عشقت می کنی یا … مطمئن باش گنجت تمام نمی شود بلکه زیاد خواهد شد پس از بخشیدنش دریغ نکن !
دیدگاه  •   •   •  1392/09/3 - 19:38
+4
محمد
محمد

من یک نیم مَردم؛با تمام دلواپسی های مردانه،
از وقتی که فهمیدم باید مرد باشم؛دیدم ابتدا بایستی یک حوّا داشته باشم؛
یکی که بتواند روی عرض شانه هایم،طول زندگی اش را طی کند،
یکی که بتوانم روی نازکانه ی شانه هایش،سر سایم و دمی بیاسایم؛
حوّای من..
نه می دانم کجاست؛نه می دانم کیست،فقط..
هرکجا می تواند باشد؛هر کسی می تواند باشد؛
از جنس ترنّمی تازه؛از جنس یک بانو
من...
یا حوّایم از آسمان آمده،تازه از راه می رسد و می بیندم،
یا مدّتی بی من؛روی این زمین زیسته و می یابمش،
یکیست..
یعنی باید که یکی باشد؛این رسم دلدادگیست و..
نه من؛نه هیچکس نمی تواند تغییر دهد این رسم خوش را،
من حوّایم؛یکی بایستی باشد که روحم را تکان بدهد تا جانم را برایش داده باشم
عقیده ام..
زیستنی ست با عشق،
فقط...
اینجا حرّاجی نیست!
خوب می دانم کی هم قدّ احساس من است؛
نه من برای رسیدن به کسی قدبلندی می کنم
نه کسی که می خواهد زیستنم را دلیل باشد
و در پایان عقیده ام این که:
زندگی چیزی نیست که مردم این شهر دائم تکرارش می کنند..
هر که هستی؛هر جا هستی
بیا..
بیا که اگر حفّاری های مردانه ام؛به آب احساس تو نرسد..
همین جان هم دیگر شهر متروکه ی دلم را ترک خواهد کرد!
دیدگاه  •   •   •  1392/09/3 - 18:52
+4
محمد
محمد
کودکی به آسمان بارانی می نگریست و میگفت
خدایا گریه نکن
یک روز میاد ما آدم های خوبی میشیم...
دیدگاه  •   •   •  1392/09/3 - 18:42
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
در زندگی
زخم هایی هست
که با یه چسب زخم ساده خوب میشه
.
.
.
بعضیاشونم اصلا هیچ اقدامی لازم ندارن ؛ الکی بحثو عاشقانه نکنید !
دیدگاه  •   •   •  1392/09/3 - 18:10
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



مادر ツ
گفتم مادر! ... گفت: جانمگفتم درد دارم! ... گفت: بجانمگفتم خسته ام! ... گفت: پریشانمگفتم گرسنه ام! ...گفت : بخور از سهمِ نانم گفتم کجا بخوابم! ... گفت: روی چششمانم

اما یک بار نگفتم: مادر من خوبم شادم...!
همیشه از درد گفتم و از رنج ...!

به سلامتی مادر ها ♥♥


دیدگاه  •   •   •  1392/09/3 - 17:45
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
دوستای گلم برای سلامتی پسرعموی دوستم ویژه دعا کنید.حالش اصلا خوب نیست
ممنون
شب بخیر
دیدگاه  •   •   •  1392/09/2 - 22:00
+5
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
تو این مدت با هم خندیدیم، گریه کردیم همدردی کردیم و یه ساعت هایی هر چند کوتاه مجازی کنار هم بودیم... بدی، خوبی ... هر چی که بود به بزرگی خودتون حلال کنید..."

به پایان آمد این دفتر، حکایت همچنان باقی ست"شــــــــــــاید وقتی دیگر!! اگـــــر عمری بود!حق نگه دار همتون خدا حافظ تا

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

تا پست بعدی...!؟
دیدگاه  •   •   •  1392/09/2 - 19:08
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
چشم می گذارم

می شمارم آخرین نفسهایم را

قایم می شوی...

خوب می دانم کجای سینه ی منی

اما هر بار دلم خواسته از من ببری...

چشم می گذاری

خودم را گم می کنم

جای همیشگی

داخل کمد لباسهایت

در آغوش پیراهنی با دکمه های باز

جایی که هیچ وقت نخواهی پیدایم کنی

تا خوابم ببرد...

گاهی می ترسم از تاریکی!

چشم از من برندار...!
دیدگاه  •   •   •  1392/09/2 - 18:07
+3

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ