اندیشه آرام
آرام کن اندیشه را ، آنگه توبنگر
درخویشتن ، شوری ورای مرز پرهیز
آنجا توانی بنگری هردم خدارا
بی غفلت اندیشه وبی عقل سرتیز
آنجا گلستانی دگر داری فراهم
بی خوف وبیم وغصه وبی رنج وماتم
«خود» مادرالام و، نیش ماست درکف
آن ریشه برکن ، بین بهشت خود دمادم
مارا عذابی بیهده افکنده درچنگ
این آتش دیرینه خود تقدیرمانیست
اما توانی ، سررهانی ازهمه رنج
جایی رسی ، جزشوروآرامش تورانیست
اندیشه چون آرام شد ، آرام گردی
آنگه هزاران نکته ناگفته خوانی
ورنه اسیروهم وپنداروقیاسی
روشن نداری ذهن ، تا روشن بمانی
کم تکیه کن ، برعقل لبریزوشلوغت
آنگه توانی ، فکر توآرام باشد
ورنه به مردابت کشاند فکرمغشوش
صدها صنم هرلحظه برما می تراشد
ما میدهیم ازکف ، زمام خویشتن را
چون بنده ی اندیشه ایم ، امی ودانا
تردید کن برتکیه گاه خویش لیکن
تابنگری ، آرام وبی اندیشه خودرا