Milad
ممنونم…
که حالم را نمی پرسی..!؟
تا مجبور نشوم دروغ بگویم…
که خوبم…!
::
AmiR
يک مکالمه تلفنى جالب
چند مرد در رختکن يک باشگاه ورزشى مشغول لباس پوشيدن بودند که تلفن یکیشون که روى نيمکت بود زنگ زد. مرده گوشى را
برداشت، دکمه صداى بلند آن را فعّال کرد و شروع به حرف زدن کرد. توجه بقيه هم به مکالمه تلفنى او جلب شد.
مرد: سلام
زن: عزيزم، منم. تو هنوز توى باشگاهى؟
مرد: آره
زن: من الان توى مرکز خريد هستم. اينجا يک مغازه، پالتو پوست خيلى قشنگى داره که قيمتش سه ميليون تومنه. از نظر تو اشکالى نداره
بخرم؟
مرد: چه اشکالى داره؟ اگه خوشت اومده بخر.
زن: ضمناً از جلوى يک ماشين فروشى رد شدم. يک بنز2007 خيلى خوشگل گذاشته بود پشت ويترين.
مرد: چند بود؟
زن: 45 ميليون تومن
مرد: باشه، بخرش. فقط مطمئن شو که دست اول باشه
.
زن: عالى شد! آخرين چيز هم اين که اون خونهاى که پارسال ديديم يادته؟ صاحبش حالا راضى شده نهصدو پنجاه ميليون تومن بفروشدش.
مرد: بهش بگو نهصد ميليون. فکر کنم قبول کنه. ولى اگه هيچ جورى قبول نکرد.پنجاه ميليون اضافهش را هم بده. خونه خيلى خوبيه.
زن: باشه. خيلى ممنون. دوستت دارم عزيزم. مىبينمت.
مرد: خداحافظ! مواظب خودت باش.
مر
روز بی عیب ترین/زن ذلیل ترین/خوش تیپ ترین/مظلوم ترین/قدرشناس ترین/خوشبختترین/بدنرین مرد دنیا مبااارک
1392/03/2 - 19:57rozetoon mobaraak
1392/03/2 - 23:43ممنون ...
1392/03/2 - 23:44 ( لايک توسط 1 کاربر )