نميدونم چم شده
نميدونم چه مرگمه
بابا آخه چي كار كردم...چي كار كردم؟؟؟
چي كار كردم كه بايد مستحق اين مجازات باشم؟
چي كار كردم كه اين حكم واسم بريدي؟؟
چي كار كردم كه مستحق اين كارم؟؟؟
خدايااااااااااااااااااااااااااااااااا
چي كار كردم...
بسمه ديگه.
مگه نميگن به هر كس بر اساس توانش حكم ميفرستي؟؟؟
بابا تموم شدم...ديگه ندارم.
ديگه توان ندارم..
ديكه اين توان لعنتيو ندارم...
تمومش كردي...
بسه...
بسمه ديگه.
اين قد اذيتم نكن...
تموم كن اين حكمتو...
بابا باختم...
يه كسيم اين جاست...
يه نگاهم اين ورت كن.
همين پايين...اينجا...
كمكم كن...ديگه بريدم...
باور كن كه ديگه بريدم...
بابا مگه نميگن يه قدم تو بيا خدا ده قدم بياد؟
نخواستيم...
يه قدم تو بيا من بدبخت ده قدم بيام...
بيا تا حداقل بفهمم فراموشم نكردي آخه...
بسمه...ديگه بسمه...
يه نگاهم اين ورت بكن...
همينجا.
@eli20
به لبهایم مزن قفل خموشی
که در دل قصه ای ناگفته دارم
ز پایم باز کن بند گران را
کزین سودا دلی آشفته دارم
بیا ای مرد ، ای موجود خودخواه
بیا بگشای درهای قفس را
اگر عمری به زندانم کشیدی
رها کن دیگرم این یک نفس را
منم آن مرغ ، آن مرغی که دیریست
به سر اندیشهٔ پرواز دارم
سرودم ناله شد در سینهٔ تنگ
به حسرتها سر آمد روزگارم
به لبهایم مزن قفل خموشی
که من باید بگویم راز خود را
به گوش مردم عالم رسانم
طنین آتشین آواز خود را
بیا بگشای در تا پر گشایم
بسوی آسمان روشن شعر
اگر بگذاریم پرواز کردن
گلی خواهم شدن در گلشن شعر
لبم با بوسهٔ شیرینش از تو
تنم با بوی عطرآگینش از تو
نگاهم با شررهای نهانش
دلم با نالهٔ خونینش از تو
ولی ای مرد ، ای موجود خودخواه
مگو ننگ است این شعر تو ننگ است
بر آن شوریده حالان هیچ دانی
فضای این قفس تنگ است ، تنگ است
مگو شعر تو سر تا پا گنه بود
از این ننگ و گنه پیمانه ای ده
بهشت و حور و آب کوثر از تو
مرا در قعر دوزخ خانه ای ده
کتابی ، خلوتی ، شعری ، سکوتی
مرا مستی و سکر زندگانی است
چه غم گر در بهشتی ره ندارم
که در قلبم بهشتی جاودانی است
شبانگاهان که مَه می رقصد آرام
میان آسمان گنگ و خاموش
تو در خوابی و من مست هوسها
تن مهتاب را گیرم در آغوش
نسیم از من هزاران بوسه بگرفت
هزاران بوسه بخشیدم به خورشید
در آن زندان که زندانبان تو بودی
شبی بنیادم از یک بوسه لرزید
به دور افکن حدیث نام ، ای مرد
که ننگم لذتی مستانه داده
مرا می بخشد آن پروردگاری
که شاعر را ، دلی دیوانه داده
بیا بگشای در ، تا پر گشایم
به سوی آسمان روشن شعر
اگر بگذاریم پرواز کردن
گلی خواهم شدن در گلشن شعر
خوب شد هر گز نبودم تکیه گاه هیچ کس
کاش فنجانی نسازد کوزه گر از خاک من
تا نیفتد در دلم فال سیاه هیچ کس
زیر بار ظلممان دارد زمین خم میشود
بی تفاوت شد خدا هم چون که آه هیچ کس...
بهترین تقدیر گلها چیدن و پژمردن است
سعی کن هرگز نباشی دلبخواه هیچکس
آخرش چوپان تو را با خنده ای سر میبرد
کاش میشد تا نباشی در پناه هیچ کس
عاقبت در زجر هستی قرص نانت میکنند
ماه دور از دست باش و قرص ماه هیچکس.....