یافتن پست: ندارم

zahra
zahra

حتی دوباره لبخند زدن هم دل میخواهد که من دیگر ندارم !


دیدگاه  •   •   •  1392/05/29 - 15:29
+6
be to che???!!
be to che???!!

نميدونم چم شده


نميدونم چه مرگمه


بابا آخه چي كار كردم...چي كار كردم؟؟؟


چي كار كردم كه بايد مستحق اين مجازات باشم؟


چي كار كردم كه اين حكم واسم بريدي؟؟


چي كار كردم كه مستحق اين كارم؟؟؟


خدايااااااااااااااااااااااااااااااااا


چي كار كردم...


بسمه ديگه.


مگه نميگن به هر كس بر اساس توانش حكم ميفرستي؟؟؟


بابا تموم شدم...ديگه ندارم.


ديگه توان ندارم..


ديكه اين توان لعنتيو ندارم...


تمومش كردي...


بسه...


بسمه ديگه.


اين قد اذيتم نكن...


تموم كن اين حكمتو...


بابا باختم...


يه كسيم اين جاست...


يه نگاهم اين ورت كن.


همين پايين...اينجا...


كمكم كن...ديگه بريدم...


باور كن كه ديگه بريدم...


بابا مگه نميگن يه قدم تو بيا خدا  ده قدم بياد؟


نخواستيم...


يه قدم تو بيا من بدبخت ده قدم بيام...


بيا تا حداقل بفهمم فراموشم نكردي آخه...


بسمه...ديگه بسمه...


يه نگاهم اين ورت بكن...


همينجا.


@eli20
4 دیدگاه  •   •   •  1392/05/29 - 12:39
+4
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
دلخوشم با کاشتن هر چند با آن داشتن نیست

گرچه بی برداشت کارم جز به خیره کاشتن نیست

سرخوش از آواز مستان در زمستانم که قصدم

لانه را مانند مور از دانه ها انباشتن نیست

حرص محصولی ندارم مزرع عمر است و اینجا

در نهایت نیز با هر کاشتن برداشتن نیست

سخت می گیرد جهان بر سختکوشان و از آنروز

چاره ی آزاده ماندن غیر سهل انگشاتن نیست

گر به خاک افتم چو شب پایان چه به از آنکه کارم

چون مترسک قامت بی قامتی افرشاتن نیست

از تو دل کندن نمی دانم که چون دامن ز عشق است

چاره دست همتم را جز فرونگذشاتن نیست

سر به سجده می گذارم با جبین منکسر هم

در نماز ما شکستن هست اگر نگذاشتن نیست
دیدگاه  •   •   •  1392/05/29 - 09:00
+6
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
از روز دستبرد به باغ و بهار تو

دارم غنیمت از تو گلی یادگار تو

تقویم را معطل پاییز کرده است

در من مرور باغ همیشه بهار تو

از باغ رد شدی که کشد سر مه تا ابد

بر چشم های میشی نرگس غبار تو

فرهاد کو که کوه به شیرین رهات کند

از یک نگاه کردن شوریده وار تو

کم کم به سنگ سرد سیه می شود بدل

خورشید هم نچرخد اگر در مدار تو

چشمی به تخت و پخت ندارم . مرا بس است

یک صندلی برای نشستن کنار تو
دیدگاه  •   •   •  1392/05/29 - 08:59
+5
xroyal54
xroyal54
برو!!!!!
ترس از هیچ ندارم...!!!
برو....!!!
ترس برای چه...؟؟؟
وقتی میدانم یک روز تف میندازی به روی تمام اونایی که بخاطرشون منو از دست دادی...!..................!
دیدگاه  •   •   •  1392/05/28 - 21:26
+7
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
ﺑﻪ ﺩﻭ ﺩﻟﯿﻞ ﻫﯿﭻ ﻭﻗﺖ ﻧﺬﺍﺷﺘﻢ دوس پسدرم ﺑﻪ ﮔﻮﺷﯽ ﺁﯾﻔﻮﻧﻢ ﺩﺳﺖ ﺑﺰﻧﻪ . . . .... . . . 1) من آیفون ندارم :| 2) من دوس پسر ندارم! :||| ))
دیدگاه  •   •   •  1392/05/28 - 18:08
+3
saman
saman

به لبهایم مزن قفل خموشی
که در دل قصه ای ناگفته دارم
ز پایم باز کن بند گران را
کزین سودا دلی آشفته دارم

بیا ای مرد ، ای موجود خودخواه
بیا بگشای درهای قفس را
اگر عمری به زندانم کشیدی
رها کن دیگرم این یک نفس را

منم آن مرغ ، آن مرغی که دیریست
به سر اندیشهٔ پرواز دارم
سرودم ناله شد در سینهٔ تنگ
به حسرتها سر آمد روزگارم

به لبهایم مزن قفل خموشی
که من باید بگویم راز خود را
به گوش مردم عالم رسانم
طنین آتشین آواز خود را

بیا بگشای در تا پر گشایم
بسوی آسمان روشن شعر
اگر بگذاریم پرواز کردن
گلی خواهم شدن در گلشن شعر

لبم با بوسهٔ شیرینش از تو
تنم با بوی عطرآگینش از تو
نگاهم با شررهای نهانش
دلم با نالهٔ خونینش از تو

ولی ای مرد ، ای موجود خودخواه
مگو ننگ است این شعر تو ننگ است
بر آن شوریده حالان هیچ دانی
فضای این قفس تنگ است ، تنگ است

مگو شعر تو سر تا پا گنه بود
از این ننگ و گنه پیمانه ای ده
بهشت و حور و آب کوثر از تو
مرا در قعر دوزخ خانه ای ده

کتابی ، خلوتی ، شعری ، سکوتی
مرا مستی و سکر زندگانی است
چه غم گر در بهشتی ره ندارم
که در قلبم بهشتی جاودانی است

شبانگاهان که مَه می رقصد آرام
میان آسمان گنگ و خاموش
تو در خوابی و من مست هوسها
تن مهتاب را گیرم در آغوش

نسیم از من هزاران بوسه بگرفت
هزاران بوسه بخشیدم به خورشید
در آن زندان که زندانبان تو بودی
شبی بنیادم از یک بوسه لرزید

به دور افکن حدیث نام ، ای مرد
که ننگم لذتی مستانه داده
مرا می بخشد آن پروردگاری
که شاعر را ، دلی دیوانه داده

بیا بگشای در ، تا پر گشایم

به سوی آسمان روشن شعر
اگر بگذاریم پرواز کردن
گلی خواهم شدن در گلشن شعر


دیدگاه  •   •   •  1392/05/28 - 17:27
+2
saman
saman

من که تصویری ندارم در نگاه هیچ کس

خوب شد هر گز نبودم تکیه گاه هیچ کس


کاش فنجانی نسازد کوزه گر از خاک من


تا نیفتد در دلم فال سیاه هیچ کس


زیر بار ظلممان دارد زمین خم میشود


بی تفاوت شد خدا هم چون که آه هیچ کس...


بهترین تقدیر گلها چیدن و پژمردن است


سعی کن هرگز نباشی دلبخواه هیچکس


آخرش چوپان تو را با خنده ای سر میبرد


کاش میشد تا نباشی در پناه هیچ کس


عاقبت در زجر هستی قرص نانت میکنند


ماه دور از دست باش و قرص ماه هیچکس.....



دیدگاه  •   •   •  1392/05/28 - 17:23
+1
*elnaz* *
*elnaz* *
همه دارند زندگی می کنند. فقط من مرده ام. چون جایی برای رفتن ندارم...........
دیدگاه  •   •   •  1392/05/28 - 17:18
+5
saman
saman
من  هستم و تنهایی ، تنهایی هست و یک دفتر خالی.
دفتری پر از برگهای سفید ، دلی پر از غم و نا امید.
دلی پر از حرفهای ناگفته ، تا سحر چند ساعتی مانده.
نور مهتاب بر روی دفتر خالی ، قلبم سرشار از غم و دلتنگی.
چند لحظه می اندیشم که چه بنویسم ، حرفی ندارم برای گفتن پس از یک عشق خیالی مینویسم.
تازه از تنهایی رها شده ام ، با قلم و کاغذ رفیق شده ام.
شاید آنها بتوانند مرا از تنهایی رها کنند ، حرف دلم را بخوانند و آرامم کنند.
تا چشم بر روی هم گذاشتم سحر آمد ، نگاهی به دفتر کردم و جانم به لب آمد.
دفترم پر شده بود ، دلم از درد ها خالی شده بود ، قلمم دیگر جوهری نداشت ، قلبم دیگر دردی نداشت
از آن لحظه به تنهایی عادت کردم ، با دفترم رفاقت کردم ، هر زمان که دلم پر از درد بود ، با دلم ، درد دل کردم .
ای دل هیچگاه نا امید نباش ، در لب پرتگاه نا امیدی نیز به پرواز امید داشته باش.
ای دل هیچگاه خسته نباش ، مثل یک گل بهار ،همیشه شاد باش .
و اینک شاعری پرآوازه ام ، از غم رها شده ام ، و عاشقی شیدایی ام.
هر شب برای او مینویسم و سحر که فرا میرسد اینبار با دلی عاشقتر برایش عاشقانه هایم را میخوانم.
دیدگاه  •   •   •  1392/05/28 - 17:04
+2

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ