یافتن پست: ندارم

♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
با یه دخدر شیرازی چت میکردم فارسی تایپ میکرد، گفتم چه عجب این باز فینگلیش تایپ نمیکنی؟! گفت فونت کیبورد رو فارسیه، حال ندارم عوضش کنم !!!! :|
دیدگاه  •   •   •  1392/03/2 - 21:10
+5
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
خدایا!

خط و نشان دوزخـــــت را برایـــم نکش !

جهنم تـــــر ازاین دنیا

جایـــی سراغ ندارم…
دیدگاه  •   •   •  1392/03/2 - 20:08
+3
Mohammad Mahdi
Mohammad Mahdi
به مردایرانی میگن نمازمیخونی،میگه عادت ندارم،میگن روزه میگیری،میگه طاقت ندارم،میگن زن صیغه میکنی، میگه آره بابا،دیگه کافرکه نیستم؟{-7-}
1 دیدگاه  •   •   •  1392/03/2 - 14:53
+8
shiva joOoOoOn
shiva joOoOoOn
فکر میکردم بی وفایی ، هوای دلم را نداری

فکر میکردم رفتنت بوی خیانت میداد ، دلت ارزشی به دلم نمیداد

فکر میکردم تو هم مثل همه هستی ، آمده ای که بشکنی دلم را و بروی

در جستجوی تو آمدم به اینجا و آنجا ، هر چه گشتم ندیدم تو را ای عشق بی وفا

تا دیدم جای قدمهایت را ، پا گذاشتم روی همه آنها تا رسیدم به دریا...

و امواج دریا تو را به کجاها برده اند ، چشمهایم تازه به اشتباهم پی برده اند....

و من مانده ام و غروبی تلخ و عطر بودنت ،نه! من که باور ندارم نبودنت

جای قدمهایت هنوز کنار ساحل است ، وای که دلم چقدر بیچاره است...

و می آیم به دنبالت هر جا که باشی ، غرق میشوم تا تو نیز درون دریا تنها نباشی

غرق شدم و رفتم به سوی روشنی ها ، این من و این تو و امواج خشمگین دریا
دیدگاه  •   •   •  1392/03/1 - 17:00
+4
AmiR
AmiR
«اريك» ده سال در شيفت شب آلكاتراز كار كرد. از نظر او بدترين قسمت كار، رفتن به اتاق اعدام با صندلي الكتريكي بود. يك شب او روي صندلي شوك نشست و عكس يادگاري گرفت تا به دوستانش نشان دهد. وقتي فيلم را ظاهر كرد در عكس تصوير صورتي را ديد كه از پشت صندلي خيره به او نگاه مي‌كند. او هنوز هم نمي‌داند آن صورت چه بود. اريك مي‌گويد گاهي اوقات واقعا احساس وحشت مي‌كردم. نگهبان‌هاي ديگر داستان‌هايي درباره اتفاقات آن جا تعريف مي‌كردند ولي من سعي مي‌كردم توجهي به حرف آنها نكنم اما گاهي اوقات احساس ترس اجتناب‌ناپذير بود.
«مري مك كلر» دوازده سال است كه در اين جزيره كار مي‌كند. او از انزواي آن جا لذت مي‌برد و مي‌گويد «اين‌جا يك محل فانتزي استاندارد براي من است.» با اين حال او هم اتفاقات عجيبي را تجربه كرده است. وي مي‌گويد«بارها برايم اتفاق افتاده كه احساس مي‌كردم كسي مرا نيشگون مي‌گيرد. من توضيحي براي آنها ندارم به همين خاطر هيچ‌وقت در موردشان با كسي حرف نزدم.»
«جان بنر» در دهه پنجاه، چهار سال از عمر خود را در اين زندان گذراند اين سارق بانك كه هم اكنون در آريزونا زندگي مي‌كند درباره زوزه‌هاي باد مي‌گويد «شب
دیدگاه  •   •   •  1392/02/29 - 12:57
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
یا همین الان یه مخاطب خاصه
خوشکل
خوش هیکل
با ادب
مهربون
خوش اخلاق
دست و دلباز
ودکتربرام پیدا میکنین
یا اینقدر پستای غمگین میذارم تا همتون خون گریه کنین .... !!!!!
2 دیدگاه  •   •   •  1392/02/27 - 21:07
+1
binam
binam
وقتی که قطره های اشک آرام آرام بر روی گونه هایم میریزد
وقتی نگاه خسته ی خودم در آیینه ی اتاق تنهاییم مرا به ترس می آورد
وقتی تار موی سپیدم در تلاطم تارهای سیاهم از دید دیگران پنهان می شود
وقتی هزاران درد را با تنی خسته تنها خودم به دوش میکشم
وقتی مجبورم کنار والدینم نقش فرزند شاد را بازی کنم
تنها چیزی که باعث می شود قلبم به تپش ادامه دهد
وجود توست
در کنار سجاده که هیچ حتی در هر لحظه هم نیازی به نقش بازی کردن نیست
نیاز به بازگو کردن نیست
تو خوب میدانی از هرآنچه در من میگذرد
این است که هنوز با عصای بندگی ات روی پاهایم ایستاده ام
و اشک ها و نگاه ها و تار موهای سپید و درد ها را تحمل میکنم
خوب است که تو انسان گونه مرا نگاه نمیکنی
خوب است که نیازی به توجیح ندارم در برابر بزرگواری چون تو
هر قدر دلم گرفته باشد همین که تو هستی کافی است
هرگز نمیتوانم زندگی بدون تو را حتی لحظه ای تصور کنم
گاهی همین جمله کافی است
که نه بخاطر اینکه مانند تو تنهام
نه بخاطر اینکه هر روز به من روزی میدهی
نه بخاطر اینکه این همه نعمت در اختیارم میگذاری
بلکه فقط و فقط
بخاطر بودنت
دوستت دارم خدایا!
دیدگاه  •   •   •  1392/02/24 - 15:34
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
ﻗﺎﺿﯽ : ﺷﻤﺎ ﻣﺘﻬﻢ ﻫﺴﺘﯿﺪ ﮐﻪ ﻣﺎﺩﺭ ﺯﻥ ﺗﻮﻧﻮ
ﺑﺎ ﭼﮑﺶ ﺑﻪ ﻗﺘﻞ ﺭﺳﻮﻧﺪﯾﺪ
ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺣﻀﺎﺭ: ﻧﺎﻣﺮﺩ ﮐﺼﺎﻓﻂ
-ﺷﻤﺎ ﻣﺘﻬﻢ ﻫﺴﺘﯿﺪ ﮐﻪ ﻫﻤﺴﺮﺗﻮﻧﻢ ﺑﺎ ﻫﻤﻮﻥ
ﭼﮑﺶ ﺑﻪ ﻗﺘﻞ ﺭﺳﻮﻧﺪﯾﺪ
ﻧﺎﻣﺮﺩﺩﺩﺩ ﮐﺼﺎﻓﻄﻄﻂ
ﻗﺎﺿﯽ: ﺷﻤﺎ ﮐﯽ ﻫﺴﺘﯽ ﮐﻪ ﺍﻧﻘﺪﺭ ﻓﺤﺶ
ﻣﯿﺪﯼ؟
ﻗﺮﺑﺎﻥ ﻣﻦ ﻫﻤﺴﺎﯾﺸﻮﻥ ﻫﺴﺘﻢ ﺍﯾﻦ ﻧﺎﻣﺮﺩ 2
ﺳﺎﻟﻪ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺍﺯﺵ ﭼﮑﺶ ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ ﻣﯿﮕﻪ
ﻧﺪﺍﺭﻡ :|
دیدگاه  •   •   •  1392/02/20 - 21:58
+3
Mitra Mohebbi
Mitra Mohebbi
رئیس تیمارستان میگه: «من در این جا از همه راضی ام فقط دیوانه‌ای هست که اصرار داره من برج ایفلو ازش بخرم.» یکی میگه: «خب، چرا نمی‌خرید؟»
رئیس تیمارستان میگه: «آخه پول ندارم. اگر داشتم، حتما می‌خریدم.»
دیدگاه  •   •   •  1391/01/18 - 22:23
+5
peyman
peyman
دلـــــــم تــــــنــــــگ شـــــــــده
برای عکس هایی که پاره کردم و سوزانـدمشان...
برای دفتر خاطراتم که مدتهاست دیگر چیزی در آن نمی نویسم...
حـتـی برای آدمهای حسودی که دورو برم می چرخیدند و خـیـلـی دیـــرشناختمشان...!
برای بـی خـیـالــی و آرامشی که مدتهاست که دیگر ندارمش...
خنده هایی که دارم فراموششان می کنم...
و برای خودم که حالا دیگـر خیلی عوض شده ام!
دیدگاه  •   •   •  1391/01/18 - 20:10
+5

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ